٭ ******************************************************************
".....و چنين گفت- 15"
"بگذشت چو نسيم بهاری جوانيم
طي شد چو عمر لاله و گل زندگانيم
نامهربان شو اي دل خونين ..که در جهان
شد خصم زندگاني من ..مهربانيم
ای بهتر از جواني و ای خوشتر از اميد
طي گشت در اميد وصالت جوانيم
بي روی چون بهار تو ای نو گل وجود
زرد و شکسته..رنگ رنگ چو برگ خزانيم
تا کي به بزم غير بدان روی آتشين
بنشيني و بر آتش حسرت نشانيم
باز آ که سنگ خاره و گل خنده مي کنند
برسست عهدی تو و بر سخت جانيم
از فيض وصف آن لب شيرين بود که من
با کام تلخ ..شهره به شيرين زبانيم
بي دوست چيست حاصلي از زندگي.."رهي"
ای نيست باد ..بي رخ او زندگانيم"
رهي معيری
نوشته شد در ساعت 4:57 PM توسط علي