٭ ******************************************************************
"تذکره البلاگ - 10"
باب دهم في ذکر مقامات و احوالات شيخنا و مولانا
"نويد عرب"
آن شيخ وارسته ..آن از بند من وما رسته...قلب او صاف چون آئينه..آرام و صبور چو عصر آدينه...آن رهرو "مرتضي حنانه " و "صبا "..آن اهل موسيقي و سرود ونوا...آن شيخ فراری از فلسفه و دليل..در نظرش عقل سنجد و عشق پر آب چون شليل...مي گفت با ديگرانش هست ميلي..لکن نه آرشيو بداشت نه ای ميلي...خانه ی او پيام آور شور و شادی وطرب..شيخنا مولانا و طبيبنا
"نويد عرب" (رضي الله عنه) شيخي پرکار و اهل سيگار بود.
نقل است مهمان دوست و صاحب کرامت بر اضياف بود.شيخ
العاصي (غفر الله ذنوبه ) که از اکابر يارانش بود روايتي آورده است که روزی مريدان بر شيخ وارد شدند..شيخ سفارش غذا بداد از کش لقمه پز ( رساله ی شيخ: پيتزا )..چون پيک بيامدشيخنا (عليه الرحمه ) گفت :"ای جوان مبلغش چند باشد؟" ..جوان گفت :"يا شيخ ..هژده اسکناس"( هزار توماني؟)..شيخنا گفت :"درنگ کن جوان "..پس ردای خويش بر سر کشيد و بلند بلند گريه مي کرد ومي خواند:
خدا منو قربونت کنه..ايشششالا
پس مريدان پنداشتند که در سماع ودعای قبل از اطعام باشد ويا شاهدی سيمين عذار در آغوش کشيده باشد.. چون حالت شيخ بدارازا کشيد وبديدند که نزديک است قالب تهي کند ..ردايش به کناری زدند و ديدند اسکناسي جلوی رو ی خويش گرفته..آنرا مي بوسد و گريه کنان مي خواند:
خدا منو قربونت کنه.. ايشششا لا
کجا مي ری فدات شم
قربون اون صفرا ت شم
پس همه زار بگريستند و سکه های خويش برهم نهادند و سهم ناهار خويش دونگي بدادند تا روی شيخ خندان شود.
آورده اند فنون موزيک و غامبيوتر با هم ترکيب و سحر ومعجزاتي بکرد عظيم.نقل است روزی بر جمعيتي عظيم روی کرد و گفت :"به دين من آئيد " ..گفتند :"يا شيخ ما را بنمای معجزتي "..گفت :" مرانشايد که شما را نمودن " (و اين جمله را ايهامي بود عظيم ) ..:
نمودن بهر هر بيکار نيست
نمودن لايق دل بيمار نيست
پس همه گريستند و فرياد مي زدند :
يالا يالا ..ما رو بنما يالا
پس شيخ شفقت آورد بر آنها و دست در آستين کرد و
شوشه ای بر آنها بنمود که جملگي اشک در چشم آوردند ( از فرط خنده ؟) ..و به دين او شدند (مصحح : وچه نيکو ديني است که با نمودن بدان شوند ).
آورده اندکه کار شيخنا (انارالله مرقده الشريف ) بالا گرفت و دسته دسته در زمره ی مريدانش در مي آمدند.پس روزی بر منبر شد و گفت :" ای مريدان شما همه خر باشيد"..
خلق الله همه بر سر خود مي زدند که وای بر ما ..چه کرده ايم که شيخ بر ما نفرين همي کند..پس خدای (عز وجل ) بر ملائک ندا داد "نزديک است که ادعای خدايي کند پس وقت آن است که راهي شود" ..پس چهار ملک اورا گرفته و ببردند..نقل است چون مي بردندش فرياد مي زد:"منو کجا مي برين ..ولم کنيد بچه سوسولای تي تيش ماماني..دهن همتون رو مسواک مي کنم.." لکن يکي از ملائک (با بالهايش )جلوی دهان اورا بگرفت و کشان کشان ببردندش.خدايش بيامرزاد.
نوشته شد در ساعت 1:56 PM توسط علي