بچه جنوب شهر

صغحه اصلي | آرشيو | فرستادن نظرات



Thursday, August 01, 2002

٭ 
******************************************************************

"تذکره البلاگ - 9 "


باب نهم في ذکر مقامات و احوالات شيخنا و مولانا " بهار کربلايي "


آن نافذ في القلوب ..هر غالبي نزد او مغلوب ...عشاق محيط و او نقطهء پرگار..اقوال اودر خاطر ماندگار...آن مهاجر و طي الارض را داننده ..آن دارندهء گواهينامه و خود راننده...آن جامع صفات الاضداد..آن از بهر دلشکستگان امداد...آن مهربان چو يک مادر..از بهر هر وبلاگيست او خواهر...آن که منادی ندا سر دادست..والله هر که شود يار او دلشادست...آن ماه شب و شمس النهار..آن غنچه ی روئيده در بهار...روء يت او دافع چشم زخم وهر بلايي..شيخنا مولانا و وتدنا " بهار کربلايي" (رحمه الله عليها )
دوشيزه ای نجيب و شيخي بس عجيب بود.

آورده اند شيخنا ( خلدالله في الجنه )کرامات بسيار بداشت و ورسا لاتي بسيار نگاشت. لکن در مراتب زوجيت و فوايد علقهء محرميت معجزاتي بکرد بهت آور و بهجت زا. از سخنان او در رساله ء " هکر الرجال " آن باشد که " واجب است بر هر دختری تا هک کند مردی را و اورا اسير کند و افسار اندازد و در پي خود کشد تا خوشبختش نمايد"..پس پرسيدند مردان او را که يا شيخ آخر اين چه فتوايي باشد از بهر جان مردان؟ گفت :" آيا نيک بختي جز آن باشد که خود را در نيکو حالتي بدانيم هر چند که در مضيقت باشيم ؟" گفتند :" ني يا شيخ "..گفت:" شما که اينک مجرد و عزب اوغلي هستيد قدر حال نيک خود ندانيد.و دائم در سوز و گدازيد..پس چون آن بلا بر شما وارد شود .. ياد خواهيد کرد که از هر حالي بدتر نيز تواند شد پس شکر خدای (عز وجل ) خواهيد کرد و به همان سرنوشت خويش رضا خواهيد شد که عين نيک بختي است" ..پس مردان همه سجده کردند بر شيخ و گفتند :"ای شيخ کتابت کو نکنه تو پيغمبری به ما نمي گي "..شيخنا (در نهايت تواضع ) گفت :" مريدان عزيز..کتابم رو دادم سيمي کنن ..جزوه مي گم بنويسيد".


در استعاره و تشبيهات ( نسخه باسواتي : سمبوليسم ) قوی مايه و در فن صور وخيال (همان نسخه : ايميجينيشن ) اوستادی لايق بود. صاحب "محافل الشيوخ الونکوورييه "
- که حوزه ی شيخ در آنجا بود - آورده است که روزی شيخنا (اعلي الله مقامها الشريف )
سر در گريبان برد..ساعتي بعد سربرداشت و گفت : " اورال سکس"..و باز سر در جيب شد و پس از ساعتي گفت :" مايو ها را در آوريد"...و ماجرا بشد تا غروب.چون از خلسه عرفاني فراغت يافت ..حاضران (که از خواص محبين حضرتش بودند) گفتند : "اي شيخ
معني بگو ..که ما در صورت ظاهر در مانده ايم "..پس گفت :"اول جمله ..استعاره باشد از اتحاد کامل عاشق و معشوق که اول قدم است در سلوک و دويم جمله ..استعاره باشد از رهايي جان و روان از هر آنچه غير اوست..که آخر قدم است در فنا " ..نقل ا ست که
که از اين سخن شيخ نيمي از مريدان درجا بال بال زده و بمردند و مرداني که بماندند از روز بعد در کوی وبرزن مي گشتند تا کسي را بيابند و با او اعمال استعاری (نسخه کميته : منکراتي ) انجام دهند.


وفاتش را شهادت گونه دانسته اند و آن اينگونه بود که شيخنا (رضي الله عنها ) "صندوق" را بسيار دوست بداشت و آن را "حافظ الاسرار" و " مخزن الاخبار " همي دانست. پس روزی مدعا بکرد :"که هر صندوقي صدای مرا همي شنود و امر مرا امتثال همي کند" واز برای اثبات گفت او را در تا بوتي آهنين نهاده و قفلهای پولادين بزدند تا ذکری که بداند بگويد و خلاصي يابد از آن( مصحح :همچون شيخنا ديويد کاپرفيلد) . پس چون اندکي بگذشت بشنيدند که اذکار شيخ بر گوش مي رسد و از آن جمله مي گفت :" بابا دارم خفه مي شم ".." حالا ما يه چيزی گفتيم بياين درم بياريد" و غيره.لکن هيچ يک افاقه اي نکرد
و شيخنا جان بداد.خدايش بيامرزاد.





........................................................................................

Home

 Subscribe in a reader


[Powered by Blogger]