بچه جنوب شهر

صغحه اصلي | آرشيو | فرستادن نظرات



Friday, August 16, 2002

٭ 
******************************************************************

"....وچنين گفت - 18"

حالا چرا

" آمدی ..جانم به قربانت ولي حالا چرا
بي وفا.. حالا که من افتاده ام از پا چرا

نوشداروئي و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل ..اين زودتر مي خواستي ..حالا چرا

عمر مارا مهلت امروز و فردای تو نيست
من که يک امروز مهمان توام ..فردا چرا

نازنينا ما به ناز تو جواني داده ايم
ديگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا

وه که با اين عمرهای کوته بي اعتبار
اينهمه غافل شدن از چون مني شيدا چرا

شور فرهادم به پرسش سر به زير افکنده بود
ای لب_ شيرين ..جواب_ تلخ _سر بالا چرا

ای شب هجران که يکدم در تو چشم من نخفت
اينقدر با بخت خواب آلود من ..لا لا چرا

آسمان چون جمع مشتاقان پريشان مي کند
در شگفتم من نمي پاشد زهم دنيا چرا

در خزان_ هجر گل.. ای بلبل طبع حزين
خامشي شرط وفاداری بود..غوغا چرا

شهريارا ..بي حبيب خود نمي کردی سفر
اين سفر راه قيامت مي روی..تنها چرا "


شهريار








........................................................................................

Home

 Subscribe in a reader


[Powered by Blogger]