٭ ******************************************************************
"....و چنين گفت-19 "
- زايش :
"...غروب
بر لبهای زن مي نشيند
و مرگ و حيات در ستون مهر ه ها پيچ و تاب مي خورند
گدازه های تقدير
د ر آينه فرود مي آيند..
زن
زمين را لمس مي کند ...
آنسوی جنگل شاخها
مردی منتظر
به يال سرنوشت
دست مي سايد ..."
- [ اما.. :]
"....به زني انديشيدن
که روزی اين شعر را زير لب زمزمه خواهد کرد
هنگامي که در کوچه ای راه مي سپارد
هنگامي که خريد مي کند
و هنگامي که به کودکي شير مي دهد
که مي توانست کودک تو باشد ..
اما نيست ...."
کسرا عنقايي
نوشته شد در ساعت 4:15 PM توسط علي