بچه جنوب شهر

صغحه اصلي | آرشيو | فرستادن نظرات



Friday, August 23, 2002

٭ 
******************************************************************

"....و چنين گفت-19 "

- زايش :

"...غروب
بر لبهای زن مي نشيند
و مرگ و حيات در ستون مهر ه ها پيچ و تاب مي خورند
گدازه های تقدير
د ر آينه فرود مي آيند..
زن
زمين را لمس مي کند ...
آنسوی جنگل شاخها
مردی منتظر
به يال سرنوشت
دست مي سايد ..."


- [ اما.. :]

"....به زني انديشيدن
که روزی اين شعر را زير لب زمزمه خواهد کرد
هنگامي که در کوچه ای راه مي سپارد
هنگامي که خريد مي کند
و هنگامي که به کودکي شير مي دهد
که مي توانست کودک تو باشد ..
اما نيست ...."



کسرا عنقايي








........................................................................................

Home

 Subscribe in a reader


[Powered by Blogger]