٭ ******************************************************************
"...وچنين گفت - 22 "
دليل :
"تا دست نبری به انتحار
(مثلا" آب دادنِ به باغچه ای
دان دادن به کبوتری
خريد روزنامه ای
خوردنِ سيبي
ديدنِ لبخندی
نشستن به تماشا بر لبِ دريای چشمي
نوشتن شعری
و بوسيدن لبي ؛ ها ! )
برای هر بيداری صبح - بيداريت از خواب
دليلي داشته باش
حتما" !
منصور اوجي - بخارا 24
نوشته شد در ساعت 6:00 PM توسط علي
٭ ******************************************************************
"
مرد امروز-27 "
بارون ببار..بارون ببار..
بعضي ها غريبه های آشنان..مثلا" کسايي که هر روز صبح تو مسير سر کار مي بيني ..
بچه ای که هر روز صبح تو راه مدرسش از جلوت رد ميشه..هيچ سلام عليکی هم با هم ندارين اما بهش ميشه بگي :
نيگات آشناس غريبه...
حالا يه وقت اگه يه روز ..دو روز ..اون غريبه نياد .. ته ذهنت ميگي چي شدش؟ کجا رفت؟
اين
ماه پيشوني رو من فقط گاهي تو وبلاگ عمومي يا جای ديگه اسمشو مي ديدم..
اما وقتي شنيدم که رفت دلم گرفت..برا پدر مادر که بايدخيلي سخت باشه تحملش ..اما من نمي دونم داداش داره يا نه؟ آخه خواهر يه جورائي همه چيز يه برادره..يه خواهر و داداش با همه ی جنگ ودعواهاشون خيلي به هم نزديکند..خيلي دردائی که نمي توني به مادر پدر بگي مي توني به خواهر بگي..به نظر من مهربوني يه خواهر چيز غريبيه ..وقتي بهش ميگي آبجي من سليقه ندارم برو يه ادکلن زنونه بخر اينم پولش ..اون مي فهمه برا کي مي خوای اما جوری درست مي کنه که هيچ رقمه ناراحت نشي (البته ما جواتيم ديگه اينارو بلديم ) ..وقتي مريضي.. مي بيني از بيرون که اومده چهار تخمه و نمي دونم از اين گياهي ها گرفته مي آره دم مي کنه و با مهربوني ميگه "داغ داغ بخور سينت پخته بشه .." وقتي مي خوای بری جايي اين خواهره که پا ميشه پيرهنتو اتو مي کنه و بعد هي با خنده ميگه :" اگه تا هفته ی ديگه زن نگيری ديگه خودت بايد اتو کني.." ..اماحالاديگه برای داداشای
ماه پيشوني کي گل گاو زبون دم مي کنه؟هان کي ؟
يا علي
نوشته شد در ساعت 8:31 PM توسط علي
٭ ******************************************************************
"...وچنين گفت -21"
"...اژدهای زمان تشنه کام است
مي خورد هر نفس خون ما را
ای خدا يک نفس ياريم کن
تا خورم خون اين اژدها را
چشم بر زندگي وا نکرده
مي کند مرگ زور آزما ئي
رنگ صبح جواني نديده
شام پيری کند خود نمائي
سينه ها مدفن آرزوها
رنج وناکامي از حد فزون شد
ای بسا گل که نشکفته پژمرد
وی بسا مي که ناخورده خون شد...."
فريدون مشيری
نوشته شد در ساعت 12:12 PM توسط علي
٭ ******************************************************************
"
تذکره البلاگ - 11"
باب يازدهم فی ذکر مقامات و احوالات شيخنا و مولانا
بهرام داهی
آن شيخ عظيم و مجهول القدر ..آن در محفل عقلا تکيه زده بر صدر...
آن دهنده ی تئوريهای لامپی..طنز سياه او طنز "فارست گامپی"...آن از صوفيان دار "الشريف "..آن در اينترنت همه فن حريف...آن صاحب موهای افشان ..آن پدراديتوری
درخشان..آن شيخ محبوب دختران ..آن هم نشين از ما بهتران ...آن تشنه ی دانش و آگاهی ..آن آمر به نيکی و ز فعل بد ناهی..شيخ الزمان..وتد العصر..قطب وقت .. "
بهرام داهی"(رحمه الله عليه)..از اجله ی کتابت و سابقون در بلاگت بود و دائم از اين ولايت بدان ولايت بود.
نقل است که چون هر سخنی می راند و موعظه ای می خواند دعائی به لسان عرب نيز بر مريدان می کرد. روزی مريدان گفتند : يا شيخ اين کلمات بديع در لسان عرب نباشد ..ما را شبهه باشد که تو عرب نباشی و شيخ بايد که عرب باشد" شيخنا روی بدانها کرد و گفت :" با دم شير باز ی مي کنيد "...خلق گفتند:"الا.. بايد که آيتی بياوری تا دين ما تباه نگردد" شيخ گفت :" وعده ی ما شامگاه در کاروانسرای سه فرسنگی " پس به خانه شد و غلام خاص خويش فرمود :" کباب بره بياور" پس آورد و بخورد..گفت :"خرما و پسته بياور " ..آورد وبخورد يک من..گفت:"گردو بياور" آورد بخورد..گفت :" شير موز و آب هويج بستنی بياور" آورد و بخوردپس گفت :" ای غلام توپ گشتم..آيا تو باور داری من عرب باشم ياابتدا دين تورا محکم کنم ؟"..غلام گفت :"يا شيخ من غلامتم.. اما گفته اند که قوت عرب در لسان او باشد"..شيخ گفت :" اسکت ..که تو ندانی قوت عرب در کجای او باشد" و به وعده گاه شد...از آن شب واقعه روايات بسيار است اما اصح آن است که از هفتاد مريد که برای محکم کردن دين خويش نزد او شدند فقط يک تن زنده ماند که خود را افتان وخيزان به شهر رساند و اين بيت خواند :
نترسيد از آنکه در زبان عرب باشد
بترسيد از آنکه از بيخ عرب باشد
و بمرد.
نقل است شيخنا (عليه الرحمه )سخنان عالی بسيار بداشت .. در باب هر مسئلتی نظريه بداد و رساله مي نگاشت.ازو پرسيدند :"سياست چه باشد؟" گفت :"بر پدر نويسي که من اينجا دکترا خواهم گرفت دلار بفرست..لکن وبلاگ همي نويسي"..گفتند:"دوست دختر چه باشد؟" گفت :" مزدای يک کابينه...نه بار درست همي برد و نه با آن در مجلسي توان رفت " ..گفتند:"عشق چه باشد ؟" گفت :" خرمالو کيلو ئي سه اشرفي "..گفتند :"ازدواج چه باشد؟" گفت :" هندونه ی قاچ نکرده " گفتند:" بچه ؟" گفت :" تو قٌنداقه..منتظر قَنداقه " ..گفتند:" زنده باشي " گفت :" ساده می خوای يا خاش خاشی ؟ همچون مي زنم از کمر تاشي.." و بسيار کلمات نيکو ی ديگر که چون لامپي در صحنه ی ادب مي درخشند .
آورده اند که شيخنا بيمه را بسيار اعتقاد بداشت و همه ی اعضای خويش روزی سه کرت بيمه مي کرد.نقل است او را با
سيزيف عدوات و رقابتي ديرين بود .پس چون منازعت و مناظرت بالا گرفت شيخنا گفت :" ای سيزيف..کار من و تو اينگونه راست نشود" ..گفت :" پس چگونه راست شود ؟" شيخنا - که بر بيمه ی خويش دلگرم بود - گفت :" مباهله کنيم و دست بر دعا برداريم تا خدای (عز وجل ) يکي از ما از ميان بردارد و خلق را راحت نمايد"
پس هر دو گفتند :" خداوندا..زلزله ..تصادف..آتش يا صاعقه ای بفرست و ديگری را از ميان بردار".. پس ملک الموت في الفور در رسيد و گفت :"چي شده ..دعوا کردين؟ گواهينامه ..کارت ماشين با بيمه "پس چون بيمه ی شيخنا را بنگريست..گفت روز قبل تمام گشته است..شيخ گفت "مگه امروز يکم نباشد؟" گفت :"يازدهم باشد " گفت :" آخ ..
معلممون هي گفت بالاتر از ده رو هم ياد بگير بشمری گوش نکردم.." پس تسليم گشت و جان بداد..خدايش رحمت کناد.
نوشته شد در ساعت 3:17 PM توسط علي
٭ ******************************************************************
"نه چندان شوخي - 11 "
" نان به نرخ روز!
كهنه رندي بود نام نامياش بابا كرم
گه فروتن بود و گه انبانة فيس و ورم
دوخت هر دم كيسه و اندوخت دينار و درم
زيست عمري كامياب و مالدار و محترم
چون زعهد كودكي تا آخرين ساعت كه مرد
نان به نرخ روز خورد!
در جواني مدتي لبّاده و دستار داشت
بعد تا چندي كراوات و كت و شلوار داشت
او، كه در اصلاح روي و موي خود اصرار داشت،
ديدمش روزي كه از اصلاح صورت عار داشت
گاه مو بر رخ نهاد و گاه موي از رخ سترد
نان به نرخ روز خورد!
آن كه در مجلس بهپهلوي مدرس مينشست،
ناگهان از او بريد و با رضاخان داد دست
چون رضاخان جيمشد، خود را بهحزبتوده بست
چون ورق برگشت وحزبتوده هم شد ورشكست
رفت و بر درگاه فرزند رضاخان سر سپرد
نان به نرخ روز خورد!
در بر اهل وفا رنگ وفا كيشان گرفت
در بساط ميگساران، ساغر از ايشان گرفت
چون به درويشان رسيد آيين درويشان گرفت
گرگ با نيرنگ، جا در جامة ميشان گرفت
بر گلوي گوسفندان زبون دندان فشرد
نان به نرخ روز خورد!
گر فتاد اندر ته درياي قلزم، شد نهنگ
ور به جنگلهاي افريقا درآمد، شد پلنگ
گشت مستفرنگ، اندر محفل اهل فرنگ
گاه شد رومي رومي، گاه شد زنگي زنگ
گاه ترك و گاه تازي، گاه لر شد گاه كُرد
نان به نرخ روز خورد!
گشت در هر راه نان و آب داري رهنورد
يافت هر دم صورتي ديگر، چو طاس تخته نرد
گاه نر شد، گاه ماده، گاه زن شد، گاه مرد
چون به دينداران رسيد از بادهخواري توبه كرد
چوه به مي خوران رسيد آن توبه را از ياد برد
نان به نرخ روز خورد!
در بر بوداييان، آيين بودا را ستود
در بر زرتشتيان، زند و اوستا را ستود
چون مسيحي ديد، انجيل مسيحا را ستود
چون كليمي يافت، ده فرمان موسا را ستود
چون مسلمان ديد، خود را از مسلمانان شمرد
نان به نرخ روز خورد!
مؤمنان او را يكي از مؤمنين پنداشتند
صالحان او را نكوكار و امين پنداشتند
دزدها او را به دزدي بيقرين پنداشتند
ار چه در جمعي چنان، جمعي چنين پنداشتند؟
چون كه هم در زهد شهرت داشت، هم در دستبرد
نان به نرخ روز خورد! "
ابوالقاسم حالت
نوشته شد در ساعت 2:06 PM توسط علي
٭ ******************************************************************
" مردامروز -26 "
جيك ثانيه :
كامپيوتر خراب..(دور از جونتون) مريضي..هوا گرم.. مشابه شو ديديم
كفمون بريد واي به حال اصل جنس..تو كف فوتبال..مرگ بر صدام..رفت "فرهاد"
..بغلو بپا نمالي ..پنج بار بگين "شيش سيخ جيگر..سيخي شيش زار"..بزن سه كشتي ها
رو ببين حال مي ده..
عزت زياد
نوشته شد در ساعت 10:36 AM توسط علي
٭ *****************************************************************
"....وچنين گفت - 20 "
"...گفت : "نماز كردند؟ "
گفت :"آري "
گفت : " آه "
يكي گفت :" نماز_همه عمرم به تو دهم ..آن آه را به من ده "....
"محمدي " آن باشد كه شكسته دل باشد..پيشينيان شكسته تن مي بوده اند..
قومي باشند كه آيت الكرسي بخوانند بر رنجور و قومي باشند كه آيت الكرسي باشند.."
مقالات شمس / ويراسته :جعفر مدرس صادقي
نوشته شد در ساعت 9:24 AM توسط علي