بچه جنوب شهر

صغحه اصلي | آرشيو | فرستادن نظرات



Saturday, September 21, 2002

٭ 
******************************************************************
"مرد امروز-27 "

بارون ببار..بارون ببار..

بعضي ها غريبه های آشنان..مثلا" کسايي که هر روز صبح تو مسير سر کار مي بيني ..
بچه ای که هر روز صبح تو راه مدرسش از جلوت رد ميشه..هيچ سلام عليکی هم با هم ندارين اما بهش ميشه بگي :

نيگات آشناس غريبه...

حالا يه وقت اگه يه روز ..دو روز ..اون غريبه نياد .. ته ذهنت ميگي چي شدش؟ کجا رفت؟
اين ماه پيشوني رو من فقط گاهي تو وبلاگ عمومي يا جای ديگه اسمشو مي ديدم..
اما وقتي شنيدم که رفت دلم گرفت..برا پدر مادر که بايدخيلي سخت باشه تحملش ..اما من نمي دونم داداش داره يا نه؟ آخه خواهر يه جورائي همه چيز يه برادره..يه خواهر و داداش با همه ی جنگ ودعواهاشون خيلي به هم نزديکند..خيلي دردائی که نمي توني به مادر پدر بگي مي توني به خواهر بگي..به نظر من مهربوني يه خواهر چيز غريبيه ..وقتي بهش ميگي آبجي من سليقه ندارم برو يه ادکلن زنونه بخر اينم پولش ..اون مي فهمه برا کي مي خوای اما جوری درست مي کنه که هيچ رقمه ناراحت نشي (البته ما جواتيم ديگه اينارو بلديم ) ..وقتي مريضي.. مي بيني از بيرون که اومده چهار تخمه و نمي دونم از اين گياهي ها گرفته مي آره دم مي کنه و با مهربوني ميگه "داغ داغ بخور سينت پخته بشه .." وقتي مي خوای بری جايي اين خواهره که پا ميشه پيرهنتو اتو مي کنه و بعد هي با خنده ميگه :" اگه تا هفته ی ديگه زن نگيری ديگه خودت بايد اتو کني.." ..اماحالاديگه برای داداشای ماه پيشوني کي گل گاو زبون دم مي کنه؟هان کي ؟


يا علي







........................................................................................

Home

 Subscribe in a reader


[Powered by Blogger]