٭ ******************************************************************
"و چنين گفت - 23 "
بعد از مدتها ...
"ای شاهد قدسي که کشد بند نقابت
وی مرغ بهشتي که دهد دانه و آبت
خوابم بشد ازديده در اين فکر جگر سوز
کاغوش که شد منزل آسايش و خوابت
درويش نمي پرسي و ترسم که نباشد
انديشه ی آمرزش و پروای ثوابت
راه دل عشاق زد آن چشم خماری
پيداست از اين شيوه که مست است شرابت
تيری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه انديشه کند رای صوابت
هر ناله و فرياد که کردم نشنيدی
پيداست نگارا که بلند است جنابت
دور است سراب از اين باديه هشدار
تا غول بيابان نفريبد به سرابت
تا در ره پيری به چه آئين روی اي دل
باری به غلط صرف شد ايام شبابت
ای قصر دل افروز که منزلگه اُنسي
يارب مکناد آفت ايام خرابت
حافظ نه غلامي است که از خواجه گريزد
صلحي کن و باز آ که خرابم ز عتابت "
نوشته شد در ساعت 11:13 PM توسط علي