٭ ******************************************************************
"مرد امروز -34 "
فردا چي يادم مونده ؟...
يه داروخونه خيلي قديمي از اونا که ميگفت زمان شاه سهميه ی ترياک داشته..نزديک ميدون شوش جور شد..بعد از ظهر هم که از مدرسه ميومدم تا اونجائي که
مي شدميرفتم..شاگردای موقتي هم داشت اماتنها کسي بودم که مي ذاشت پشت دخل و صندوق وايسم..اولين تابستون که شد گفت تابستون هم بيا..صبح هميشه زودتر از اون اونجا بودم چون مي گفت کمرم ديسک داره نميتونم کرکره ها رو بالا بدم ،شريکش هم يه نيم ساعت بعد ميومد..سماور رو روشن ميکردم ..سوسکای مرده رو جارو مي کردم و تِي ميکشيدم..معمولا" داروها صبح ميومد..کارتونا رو خالي ميکرديم.. شربتای قديمي..سرمهای قديمي و بقيه رو از تو قفسه در مي اوردم ..قفسه هارو دستمال مي کشيدم.. جديدا رو ميذاشتم عقبتر بعد قديمي ترا رو مي چيدم تا فروش برن و فاسد نشن..کارای بيرون هم با من بود..بيمه..بانک..نظام پزشکي واينا..کار اصلي هم بعد از ظهرا بود ..يه دستمال رو پيشخون باس مي کشيدم و چائي بعد ازظهر .. بعد هم ديگه نسخه ها مي اومد..شلوغ... سر پا تا10-9 شب ..حتي اگه خلوت هم بود سه تا صندلي بيشتر نبود: خانوم دکتر و صاحب داروخونه و شريکش..داروخونه جمع شده ..نميدونم پيرمرد زنده است يا مرده ..اما مطمئنا" همينا رو از من يادشه..اما من از اون چي يادمه؟...حدود ساعتای يک ميگفت :برو برام ناهار بگير..کبابي روبرومون بود..ميگفت بهش بگو چربيش رو بريزه رو آتيش..وقتي اين کار رو ميکرد دود کباب بلند ميشد..هيچ وقت..هيچ وقت لرزش پاهام رو يادم نميره..به وضوح پاهام از گشنگي مي لرزيد..بهش مي دادم ..ميگفت: سه اينجا باش ! ..آبدوغ خيار با کيشميش و سبزی رو ميخوردم و برميگشتم..شبي رو يادمه که زني اومد پای صندوق ..فکر کنم دو تا نسخه داشت خودش و بچه اش..پول کم داشت گفت از شهرک اومدم (اونجا رو بهش مي گفتيم کابل ..از بس افغاني داشت ) ميارم بقيه شو مي دم..به حاجي گفتم ..گفت شربتش و چند تا قرصا شو بردار..به اندازه پولش بهش دوا بده..و خيلي چيزای ديگه..خيلي..خيلي..
حالا برا هر دوی ما اون زمان گذشته..يه زمان و مکان مشترک..يه کار يکسان..خاطره ی من رنجم نميده ..اما پيرمرد رو ..نميدونم ...
نوشته شد در ساعت 4:17 PM توسط علي