بچه جنوب شهر

صغحه اصلي | آرشيو | فرستادن نظرات



Wednesday, March 29, 2006

٭ 
راه:
باید زندگی کرد و بنده نبود. حتی اگر در این رهایی فضیلتی نبینیم باز باید بپذیریم که حقیقتی نزدیکتر به روح آدمیست. در جامعه ای که بخش بزرگی از ساز و کار آن در گرو گرفتن روح آزادگی از توست انسان بودن و انسان ماندن یک تلاش هر روزه هست. حکومتهای دیکتاتوری انسانی به غایت حقیر می خواهند. اصلا بقای چنین سیستمی در گرو تربیت چنان انسانهاییست. هم و غم آن در جهت کشتن روح سربلندی در توست. در جهت شکستن توست تا به تو که انسانی و می خواهی که انسان بمانی ثابت کند که کسی نیستی. به حقارت کشاندن یک انسان در مناسبات روزمره اجتماعی مقدمه ای در به زوال کشاندن روح اوست. مقصرین از کوچک و بزرگ فراموش می شوند و هرگز کسی به خاطر این جنایت رسمی محاکمه نمی شود.

شرقی



........................................................................................

Sunday, March 26, 2006

٭ 
نقل است که محجوب بود و ماخوذ بود به حیا . از کلمات اوست که گفت :"بچه
هنوز ...کف نکرده می گه زن می خوام " و کلمات عالی بسیارداشت . نقل است
که چون زن خواست جمعی در خدمتش بودند . یکی از آن میان گفت :"یا شیخ سه
کس باشند فراخور حال . اول دختری است زیبا که پژویی دارد دویست وشش تیپ
شش دویم دختری باشد در کرج کارخانه ای بدو رسیده باشد از سهم پدر رحمه الله و
سیم دوشیزه ای باشد که باغی دارد در لواسان " . نقل است شیخ ردا بر سرکشید و
گفت :"خدای عزوجل را خجلت کشم که گویم " گفتند :"یا شیخ زناشویی سنت باشد و
بر سنت خجلت نباشد" پس شیخ دست بر آسمان برد و گفت :" الهی چنان کن که سوار
بر پژو سری به کارخانه زنم و ناهار را در باغ لواسان باشم " نقل است که همه زار
می گریستند و روی خویش بر پای شیخ می مالیدند تا مگر اندکی از فراست وی
در ایشان درگیرد .

کذا و کذا فی نقل احوالات رضا



........................................................................................

Thursday, March 23, 2006

٭ 
بالاخره عاشق شدم
عاشق دخترکی
که با مادرش
برای اجاره خانه ام آمده بودند
اما دریغ
دریغ
که پول پیششان کم بود

زاغارت



........................................................................................

Wednesday, March 22, 2006

........................................................................................

Monday, March 20, 2006

٭ 
طی سال نو و هر سال که آن راست به دنبال ، الهی به تایید خداوند مبین
خوش گذرد بر همه از کارگر و رنجبر و پیشه ور و اهل ادارات ، چه اعلی
و چه ادنی ، چه رئیس و چه مدیر و چه مشار و چه مشیر و چه سفیر و چه
وکیل و چه وزیر و چه نعیم و چه فقیر و چه نمد مال و چه دلال و چه حمال
و چه رمال و چه با حال و چه بی حال و چه بقال و چه عطار و چه سمسار
و چه بوجار و چه نجار و چه تجار و چه بزّاز و چه خبّاز وچه رزّاز و چه
لبّاف و چه طوّاف ، غرض جمله ی اصناف که دورند ز انصاف و قرینند
به اجحاف الهی که به زربافی زرباف و علّافی علّاف ، خداوند درین جامعه
جور همه را جورکند ، غصه زما دور کند ، چاره ی رنجور کند ، خرم و مسرور
کند خاطر هر پیر وجوان را .

ابوالقاسم حالت



........................................................................................

Tuesday, March 14, 2006

٭ 
انگورها را که چیدند
نوبت انجیرهاست
و بعد
دو هفته به زیارت می روند ، به استراحت
و بعد پاییز است و برگ ریز
و نوبت چیدن گرانترین گل جهان
- زعفران -
حال آنانند
پیش از طلوع
سبد در دست و ترانه خوان
"ای یار ، ای یار"
دختران این دیار

منصور اوجی




........................................................................................

Saturday, March 11, 2006

٭ 
کلیدش را چرا یارب شکستند؟

این جور که معلومه اصلن دارن قفل رو بر می دارن
که دیگه نیاز به کلید و اثر انگشت و این برنامه ها نباشه
فک کنم کلن سیزده بدر رو همگی تو باغ باشیم. اما
خداییش من کاری به آمریکاییها ندارم خلاصه یه جورایی
هر چی بگن حق دارن . من فقط انگلیسی می کشم . یه
جزیره عقب مونده این همه ادعا و آتش بیاری معرکه ؟



........................................................................................

Friday, March 03, 2006

٭ 
اصلن من از بچگی لینکدونی رو دوست داشتم حتی به جانونی
می گفتم نوندونی که واج آرایی شون مثل همه . البته کپی رایتش
مال جناب بزرگه . نمی دونم چه مشکلی داشت آخرشم نتونستم
اون کلمه خاطرات رو بالای دومی بیارم فکر کنم یه جاشو قفل
گذاشته بود. گفتم مشکل یاد یه مشکلی افتادم ؛ فکرمی کنم
بزرگترین مشکلی که برای یه نفر می تونه پیش بیاد که حتا
می تونه باعث مرگش هم بشه اینه که با یه مایو تو سونا خشک
با ده نفر آدم نشسته باشه بعد یاد سینه های دوست دخترش
بیوفته. آخرشم اینکه خیلی حرفها برام عادی شده اما بعضیاش
هنوز برام جالبن :

سه چیز را دوست دارم:
دوستی به شرط پایبندی
عاشقی به شرط عهد
و تو را که شرط نمی شناسی .






........................................................................................

Thursday, March 02, 2006

٭ 
قزوین

"روزنامه نگار دانمارکی حق مسلم ماست"



........................................................................................

Home

 Subscribe in a reader


[Powered by Blogger]