بچه جنوب شهر

صغحه اصلي | آرشيو | فرستادن نظرات



Thursday, May 25, 2006

٭ 
جریان اون تجربه و اینا بود که گفتم حالا فکر می کنم جریان داش آکل
رو دیگه خوب می فهمم (دبیا) واقعن جدی می گما . یه کتاب بود به نام
" راه نیرنگ" که 15 -10 سال پیش روزنامه اطلاعات به صورت
پاورقی چاپ می کرد .منم که پول کتاب خریدن نداشتم این پاورقی ها
رو می بریدم و روی هم می چیدم می شد کتاب . تو اون کتاب افسر اسراییلی
می گفت وقتی دانشمند عراقی که روش کار می کردن گفته بود توی
برنامه هسته ای عراق کار می کنه " انگار تمام خونش رو در یک
لحظه کشیده بودن بیرون و جاش آب یخ وارد بدنش کرده بودن "
دیروز وقتی اسم طرفو گفت دقیقا" فهمیدم اون سطر یعنی چی !
حالا آدم یه چیزایی رو تجربه کنه بد نیست اما گذشته از اینکه
فرصتش نیست ، خداییش باید حساب آبرو و کار و زندگی طرف رو
هم کرد دیگه حساب کن فردا بگن فلانی رفته تو شکم نهنگ پیش
پدر ژپتو ! نه خداییش خوبیت داره؟ ضمنن تا اطلاع ثانوی :
خوشگلا باید برقصن !





........................................................................................

Sunday, May 21, 2006

........................................................................................

Monday, May 15, 2006

٭ 
Lea

زیرنویس انگلیسی با دوبله ی عالی .
هرچند اسم "سینما ماوراء" که می آد یاد بلخاری حالمو به
هم می زنه اما این کارشون قشنگ بود.

شاید فیلم دارای چند طرح موازی باشد اما من آنرا تعقيب
می کنم که تعامل مستقیم اشترلاو و لئا را تعریف می کند .
داستانی آشنا و به غایت سهمگین : مردی زنی را به چنگ می آورد و
جسم زن دراختیار اوست، روح و فکر زن اما جای دیگریست و این مرد
را برآشفته می کند .هرچند به ظاهر زن چون بنده ای زر خرید در اختیار
مرد است - و با تاکید بر ماهی داخل آکواریوم چون پرنده ی در قفس سامورایی
ملویل تاکید بصری چند باره ای بر آن می شود - روح سرکش و ناآرام زن
اما در دشتهاست و یا به نقاشی و مادرش می اندیشد و چنان به پول بی حساب ،
قدرت - اسلحه - و خشونت مرد بی اعتناست که در واقع مرد اسیر زن
می شود که " بی اعتنایی خود بالاترین خشونت است " . مرد اما نمی تواند
بفهمد که چرا؟ حتی زمانی که نامه های او را می یابد نمی تواند به درون
آنها راه یابد - که به زبانی دیگر هستند - و نیاز به مترجمی دارد
-که از قضا آن نیز زن دیگری است- تا معانی آنها را برای او بازگوید .مرد
باز می پندارد با "دادن پول ترجمه" و دیدن چند کلمه ی روی کاغذ به زبان
خودش، او " خواهد فهمید".اما با اینکه شعرها را در دست دارد این مترجم است
که به او می گوید "همسرش رز وحشی را دوست دارد" و "شعرها به مادر او
هستند". تصاویر تارکوفسکی وار بدون حشو و زوائد ، دیالوگهای کوتاه اما
صریح و موسیقی عالی فیلم خلسه ی ما را کامل می کنند . تمهای مشابه موسیقی
فیلم در صحنه های به ظاهر متضاد به ما یاد آوری می کنند که آنها در باطن
واقعیتهای همسانی هستند . دیالوگ کلیدی فیلم اما آنجاست که مترجم
- بنا به یک مثل اسلواکیایی - رازی را برای مرد افشا می کند :
"زن هر وقت می خندد در دستان توست".



........................................................................................

Wednesday, May 10, 2006

٭ 
بعضی چیزها رو وقتی می شنوم یا می خونم نمی فهمم تا وقتی تجربه اش کنم.
مثل "من شر حاسد اذا حسد " ، یا " سربه هوایی های دخترک دوباره سرزندگی
رو به من برگردوند" . اما امروزم اینو تجربه کردم :
زلف در دست صبا گوش به فرمان رقیب
این چنین با همه درساخته ای یعنی چه ؟

ضمنن نمی دونم چطوریه که این بخش رقیب مقیبش هی به ما
میوفته !



........................................................................................

Sunday, May 07, 2006

٭ 
بزرگترین بدیه گناه اینه که لذت دوستی رو از بین می بره.




........................................................................................

Saturday, May 06, 2006

........................................................................................

Wednesday, May 03, 2006

٭ 
آخرین جرعه ی این جام تهی را تو بنوش


پ.ن. : بخواب بابا لحاف یخ کرد.



........................................................................................

Monday, May 01, 2006

٭ 
از نشانه های پیری اینه که زود دلت می شکنه .





........................................................................................

Home

 Subscribe in a reader


[Powered by Blogger]