٭ رسول نجفیان: «حسین معمولا بی پول بود. یك بار برای تمرین دو مرغابی در مه،
تاكسی سوار شدیم و از سر جام جم آمدیم خیابان فرشته. آن موقع ۲۰۰ تومانی تازه آمده
بود و كرایه ما می شد پنج تومان. حسین همین طور بی دلیل از راننده تاكسی خوشش آمد،
۲۰۰ تومان داد و پیاده شدیم. راننده گفت صبر كن، بقیه اش را بگیر. حسین گفت بقیه اش
مال خودت. راننده فكر كرد پول تقلبی داده ایم. حالا حسین هم زده بود زیر خنده. راننده
عصبانی شده بود كه مسافران تاكسی گفتند پول درست است، گفت مگه شما دیوانه اید
بعد حسین گفت: می بینی وقتی آدم می خواد فردین بازی هم دربیاره، كسی باور نمی كنه.
لابد به قیافمون نمی آد از این غلطا بكنیم.
نوشته شد در ساعت 5:26 PM توسط علي