Wednesday, January 10, 2007
٭ آنموقعی که سرکار صبح تا غروب مشق کمانچه میکردی و آفتِ خوابِ سرشب و چُرتِ دمظهرت صدای تار و تمبک بود، ما یا خرج عرق و دوایِ آقامان را میدادیم، یا ننهمان را قلمدوش میکردیم امامزاده پی دخیل و شفا. محض جورکردنِ مایهی سربرجمان، شوفری را گذاشتیم کنار و شدیم عرقبیار بزم موسیخان. صدقهی سر دوکلاس سوادی که خوانده بودیم، آبجو را از شاش ماچهالاغ توفیر میدادیم؛ جنسمان خواهان داشت. ساقی شدیم و پای سیاهمستی جماعتِ مخمور بیآبرو، هم آبرو باختیم، هم عافیت. جخ عایدیاش هم بعدِ آن همه سگدو زدن وسطِ سیاهی زمستان، شد خرج مجلس فاتحهی ننه و سیاهپوشی آقا. حالا آفتابنزده میرویم قبرستان، دو نوبت میّت آبمیکشیم. باز بوقِسگ نعشمان التزام دارد به مطربی و حافظخوانی؛ بلکه جبرانِ لنگی و آوارگی شبِعیدمان بشود. حالا هِی از نوا بنداز به ماهور، به ما بگو بخوان... آواز ماهور
نوشته شد در ساعت 6:43 PM توسط علي
........................................................................................
|
|
Subscribe
in a reader
|