بچه جنوب شهر

صغحه اصلي | آرشيو | فرستادن نظرات



Wednesday, January 10, 2007

٭ 
آن‌موقعی که سرکار صبح تا غروب مشق کمانچه می‌کردی و آفتِ خوابِ سرشب و
چُرتِ دم‌ظهرت صدای تار و تمبک بود، ما یا خرج عرق و دوایِ آقامان را می‌دادیم، یا
ننه‌مان را قلم‌دوش می‌کردیم امام‌زاده پی دخیل و شفا.
محض جورکردنِ مایه‌ی سربرج‌مان، شوفری را گذاشتیم کنار و شدیم عرق‌بیار بزم
موسی‌خان. صدقه‌ی سر دوکلاس سوادی که خوانده بودیم، آب‌جو را از شاش ماچه‌الاغ
توفیر می‌دادیم؛ جنس‌مان خواهان داشت. ساقی شدیم و پای سیاه‌مستی
جماعتِ مخمور بی‌آبرو، هم آبرو باختیم، هم عافیت. جخ عایدی‌اش هم بعدِ آن همه
سگ‌دو زدن وسطِ سیاهی زمستان، شد‌ خرج مجلس فاتحه‌ی ننه‌ و سیاه‌پوشی آقا.
حالا آفتاب‌نزده می‌رویم قبرستان، دو نوبت میّت آب‌می‌کشیم. باز بوقِ‌سگ نعش‌مان‌
التزام دارد به مطربی و حافظ‌خوانی؛ بلکه جبرانِ لنگی‌ و آوارگی شبِ‌عیدمان بشود.
حالا هِی از نوا بنداز به ماهور، به ما بگو بخوان...


آواز ماهور




........................................................................................

Home

 Subscribe in a reader


[Powered by Blogger]