بچه جنوب شهر |
Wednesday, May 30, 2007
٭
تو چند وقتی می شود انگار که حال و روز خوشی نداری. از اول هم که هوش و حواس درستی نداشتی. هر کس از تو خبری می دهد این روزها. یکی می گقت…پایان نامه ات را بوسیده و کنار گذاشته ایی. دیگری میگفت…رمانت را نیمه کاره بوسیده و کنار گذاشته یی. دیروز هم شنیدم…غزل گفتن را بوسیده و کنار گذاشته ایی. می گویم: تو…خوابالوی خواستنی… مرا که کنار گذاشتی چیزی فراموشت نشد؟ نمیگیره باز. عزیز….آی کیو….این بوسه ی ما چه شد؟ طیب نوشته شد در ساعت 12:52 PM توسط علي
٭
........................................................................................ اگر هنوز میتوانی خوش باشی، وقتی در یک اتومبیل سفری با لاستیک پنچر بر جادّهای پرت در روستایی دور نشستهای، درست به هدف زدهای. خوشبختی را مییابی [+] نوشته شد در ساعت 10:01 AM توسط علي
Tuesday, May 29, 2007
٭
........................................................................................اینکه فکر کنی بعد از یه جریانی یه چیزی رو که می خواستی بشی می تونی بشی ،فکر خامه ،خیلی باید کار بکنی تا بتونی اون چیزی رو که می خوای یه دفه بعد از یه جریانی بشی ، کم کمک بشی . واقعا" وضوح رو حال می کنی؟ نوشته شد در ساعت 3:36 PM توسط علي
|
لینکدونی
خاطرات بلاگستان
|