Thursday, July 05, 2007
٭ موسيقيداني در ارمنستان زندگي مي کرد که کارش ساززدن بود. از صبح تا شب در خانه مي نشست و با ويولن سلش فقط يک نت را مي زد و تکرار مي کرد. همسر او به ستوه آمده بود و هر روز خسته تر از ديروز سعي مي کرد از راه يافتن صداي ساز او که جز همان يک نت نبود به گوش هايش جلوگيري کند. يک روز در شهر خبر پيچيد که دسته اي ويولن سل نواز به شهر آمده اند و قرار است در ميدان اصلي برنامه اجرا کنند. زن به همسرش خبر داد و راهي ميدان اصلي شد. کنسرتي بود که در آن سازها غوغا مي کردند و لحظه اي قرار نداشتند. دست هاي نوازندگان برخلاف شوهرش روي ساز ثابت نمي ماند، به تندي حرکت مي کرد و نت هاي بي شماري را به اجرا در مي آورد. زن از اين همه تحرک و صدا به هيجان آمده بود. بعد از پايان کنسرت به خانه برگشت و براي همسر ويولن سل نوازش تعريف کرد که آن نوازندگان چه کردند و چه تحرکي داشتند و دستانشان روي دسته ساز مرتب بالا و پايين مي رفت، گفت؛ کاش تو هم مثل آنها ساز مي زدي. مرد نوازنده جواب داد؛ آنها دنبال همين يک نتي مي گردند که من مي زنم.
[ +]
نوشته شد در ساعت 9:37 AM توسط علي
........................................................................................
|
|
Subscribe
in a reader
|