٭ نفس راحتي كشيدم و گفتم : سلام خانوم خانوما . از بابت بد قلقي
امروز صبح معذرت مي خواهم . او خونسرد جواب داد بي خيالش !منتظر
تلفنت بودم . هشدار دادم : مي خواهم دخترك همانطور كه به دنيا آمده
منتظرم باشد و بدون يك ذره بزك . خنده ي تو دماغي اش را سر داد .
گفت : هر چي تو بفرمايي ، اما اين جوري از لذت اينكه تكه تكه و
يواش يواش پوست هلو را بكني محروم مي شوي.
خاطره ي دلبركان غمگين من
البته هم از ترجمه اش خوشم نيومد هم از شخصيت اصلي
نوشته شد در ساعت 12:44 PM توسط علي