بچه جنوب شهر

صغحه اصلي | آرشيو | فرستادن نظرات



Tuesday, January 29, 2008

٭ 
لوله تانک چوبی
مداد رنگی ام بود
کت بزرگ بابا
لباس جنگی ام بود
وقتی صدا می اومد
مداد و برمی داشتم
مثل ضد هوایی
رو جعبه ها می ذاشتم
می دیدم از تو جعبه
جنازه بیرون میاد
عروسکای زخمی
از تنشون خون میاد
بازی ولی جدی بود
یه روزی باورم شد
عروسکای زخمی
یکیش برادرم شد...

عبدالجبار کاکایی +

روزی که ووله تنها عکس گمشدگان بود
روزی که رفت برباد ، روزی که ماند در یاد




........................................................................................

Home

 Subscribe in a reader


[Powered by Blogger]