Tuesday, January 29, 2008
٭ لوله تانک چوبی مداد رنگی ام بود کت بزرگ بابا لباس جنگی ام بود وقتی صدا می اومد مداد و برمی داشتم مثل ضد هوایی رو جعبه ها می ذاشتم می دیدم از تو جعبه جنازه بیرون میاد عروسکای زخمی از تنشون خون میاد بازی ولی جدی بود یه روزی باورم شد عروسکای زخمی یکیش برادرم شد... عبدالجبار کاکایی +روزی که ووله تنها عکس گمشدگان بودروزی که رفت برباد ، روزی که ماند در یاد
نوشته شد در ساعت 5:15 PM توسط علي
........................................................................................
|
|
Subscribe
in a reader
|