صغحه اصلي | آرشيو | فرستادن نظرات
Monday, June 30, 2008
داماد
لبهی قیچی را گرفت جلوی گردنم،گفت: «بس کن. برو عقب.»
رنگ صورتش پریده بود،ناخنهایش سیاه شده بود. لبهایش داشت میلرزید.
لینکدونی
کاربرد يخ
نگاه کردن به سقف با دهان باز
عروسک شتر
خاطرات بلاگستان
شرح عاشقی های تلخون
جاده ها
ابتکار
Subscribe in a reader