٭ مجنون خواست که پیش لیلی نامه ای نویسد . قلم در دست
گرفت :"خیال تو مقیم چشم است و نام تو از زبان خالی
نیست و ذکر تو در صمیم جان جای دارد. پس نامه پیش
کی نویسم ، چون تو در این محله ها می گردی."
قلم بشکست و کاغذ بدرید.
مقالات مولانا / جعفر مدرس صادقی
Labels: او
نوشته شد در ساعت 5:45 PM توسط علي
٭ با تعظیمی بسیار خالصانه تیر و کمان را چون هدایای متبرک
پیش کش می کند ، آن گاه تیری به چلّه گذاشته کمان را
می افرازد و می کشد، و در یک حالت هوشیاری روحی
والا صبر می کند . کمانگیر پس از رهاکردن برق آسای
تیر و کشش در وضعی که بی درنگ پس از پرتاب به خود گرفته
باقی می ماند تا پس از آهسته بیرون دادن نفس ناچار دوباره هوا را
به سینه فرو کشد . آن گاه فقط بازوان اش را پایین می آورد و به هدف
تعظیم می کند .و اگر دیگر تیری برای پرتاب ندارد آرام به پس زمینه
می رود.
نوشته شد در ساعت 5:27 PM توسط علي
٭ استاد گفت:" به آن چه باید بکنی فکر نکن، فکرش را نکن که
چطور باید آن را انجام داد. تیر فقط هنگامی راست خواهد رفت
که کمان گیر را غافل گیر کند . باید چنان باشد که گویی زه ناگهان
شستی را که نگه اش داشته بشکافد و از آن بگذرد. نباید دستِ
راست را از قصد باز کنی."
ذن در هنر کمانگیری
نوشته شد در ساعت 2:43 PM توسط علي
٭ دوست دارد که در برگریزان بمیرد
باید این مرد پیش از زمستان بمیرد
بیش از این بهتر آنست بالا نیاید
ماه کامل میان درختان بمیرد
شاعرانه تر است اینکه این مرد وقتی
کاملا مست شد ، زیر باران بمیرد
بی تعادل بیافتد ، به پا هی...بیافتد
نیمه شب کنار خیابان بمیرد
بادها زیر بازوی او را بگیرند
درصف بیدهای پریشان بمیرد
در کنار همین آتش و خرت و پرتش
(یک پتو ، چند بشقاب و لیوان ) بمیرد
صبح دی گورکن ها رسیدند در برف
نه نمی خواهد او در زمستان بمیرد
نه نباید که این بازی لعنتی را ...
نه نمی خواهد او طبق فرمان بمیرد
هم به دستور این کارگردان بیاید
هم به دستور این کارگردان بمیرد
رو به این چشمهای دنبال سوژه
-رو به این جوخه ی تیرباران -بمیرد
باید از این کادر خارج شود ، جای دنجی
پیش از آنکه بگویند پایان بمیرد.
حسن صادقی پناه
نوشته شد در ساعت 7:12 PM توسط علي
٭ دو سه بار سعی کردم این راهنمای فیلم روزنه کار رو
نخرم اما نشد . فیلما رو تو سه خط خلاصه ی باحال
کرده یه ریویو هم زده تنگش تو سه خط. کلن برا همینم
خریدم ؛ آدم باید بتونه همه چیزو تو سه خط خلاصه کنه.
آدمهای دور و برش ، اتفاقهای روزانه، سالانه یا حتی یه
عمر رو.
نوشته شد در ساعت 9:00 AM توسط علي
٭ سر خیابون ما عصر که میرم وانتی ها وایمیسن میوه میفروشن. همه جور
میوه ای دارن ؛ زردآلو ،شلیل ، آلو ، خربزه ، هندونه ، طالبی ، خیار ، گوجه فرنگی و..
منم که عاشق میوه - این روزا صبحونه ، ناهار ، شام من شده میوه - خداییش نمی دونم
چیکار کنم با اینکه همشو داریم خونه باز می خرم. گوجه ی تو یخچال نذاشته - یه کمی
آفتاب خورده و گرم -با نمک از میوه های بهشتیه. دیروز دیگه طاقت نیاوردم تا خونه
برم همون تو خیابون سه چارتا گوجه ها رو دخلشون رو اوردم نشسته .یه جورایی
یاد هزاردستان و شعبون افتاده بودم.
نوشته شد در ساعت 10:34 AM توسط علي
٭ آقای خزعلی
فرموده اند که معدن خاک سرخ مال ایشان نیست
بلکه مال برادرزاده شونه. خدا نگذره از اون کسایی که به ایشون
تهمت می زنن. بعد هم اضافه کردن از مال دنیا فقط نصف یک
طبقه رو دارن اونم تازه اگه دکتر نمی گفت نمی خرید . با اون قسمهای
شدید و غلاظی هم که خوردن من چهارستون بدنم می لرزه اگه باور نکنم .
ای تفو بر آن رفوگر ، رخنه ها صدگانه شد
نوشته شد در ساعت 6:44 AM توسط علي
٭ الم یان للذین آمنو ان تخشع قلوبهم لذکرالله
آیا زمان نرم شدن دلها نرسیده است؟
Labels: او
نوشته شد در ساعت 10:32 AM توسط علي