بچه جنوب شهر

صغحه اصلي | آرشيو | فرستادن نظرات



Wednesday, October 08, 2008

٭ 
یه خدمتکار خانوم داریم تو شرکت ،45 سالشه.
از اون شمالیای اصیله که بعد سالها هنوز لهجه غلیظ
لاهیجانی داره. خیلی باحال و سرحاله. من خیلی باهاش
شوخی می کنم اما همیشه تو ذهنم بود بنده خدا سواد مواد
درستی نداره و شهرستانیه والخ ... . یه پیکم داریم بیست و
شیش هفت ساله (امان از این نوشتن عدد تو فارسی مجبورم
به حروف بنویسم)، صبح اومده بود ، چند بار سر میز من اومد
و با هم هم صحبت شدیم و اینا .رفت پشت میزش نشست تا حواله ها
رو تو کامپیوتر بزنه .رو صندلی نشسته بود و پاش تقریبن کلش زیر
میز بود به غیر تقریبن جیب به بالاش . خانومه اولین سینی چایی
سر صبح رو که اورد رو میزها که می ذاشت -من چایی پر رنگ
می خورم تو استکان کوچیک - رسید به میز پسره . چایی رو
که می ذاشت با همون سرحالی گفت :شلوار نوت مبارک !
آقا من رسمن کفم بریده.



........................................................................................

Home

 Subscribe in a reader


[Powered by Blogger]