بچه جنوب شهر

صغحه اصلي | آرشيو | فرستادن نظرات



Thursday, October 23, 2008

٭ 
ماجراي ديگريست.
که چناران همه ی همه ی تابستان جمعا تلو تلو بخورند بخورند بيايند بيايند پيش موهايش که پاييز بيايد.
و هوا کمي شرجي شود از رطوبت مانده در چشمه هاي عتيق چشم هایش و ترنم ترانه هاي باز مانده در صدایش و شبنم گلبرگهاي نارنجي چادر نمازش.
ابر سنگين سياهي برخيزد از سرمه همان چشمها که ذکرش رفت و بيايد از دشت ها و مزارع ذرت و گندم بگذرد بگذرد و رنگ بگيرد و برود برود براي خودش.
بيايد بيايد تا بام خانه باز از لاي شلال موهايش نسيم بشود برود برود برود هييييييييي تا آخر پاييز.
هر روز باد باشد باران باشد .
.
.
و باز فردا که از سر بن بست کج کند سمت خانه باز ماجرای دیگریست .

[+]

Labels:




........................................................................................

Home

 Subscribe in a reader


[Powered by Blogger]