بچه جنوب شهر

صغحه اصلي | آرشيو | فرستادن نظرات



Saturday, October 18, 2008

٭ 
فیلم بدون هدف و حادثه پیش می رود که با ورود افسانه بایگان فکر می کنم با کلوزری ایرانی طرف خواهم شد که طی آن رادان با ایفای بدل اون در مربعی عشقی به پیروزی خواهد رسید و حتی فیلم با طرح دوستی رادان و ترانه و ملاقات دونفره ی آنها و نظر ترانه که "تو تغییر نکرده ای " گامهایی به این سمت بر می دارد اما دریغا که کارگردان و فیلمنامه نویسان ناتوان تر از آنند که به شخصیتها نزدیک شوند چه رسد داستانی را برای ما پی ریزی کنند. در یکی از اصلی ترین سکانسهای کلوزر پورتمن با اصرار به جودی لاو می گوید :"فاک می" ولی جودی لاو که می خواهد بداند او شب گذشته چه می کرده است از اتاق هتل خارج می شود .اما وقتی سریع پشیمان می شود و بر می گردد پورتمن به او می گوید اگر او را حتی لمس کند پلیس را خبر می کند.سیر داستان و شخصیت پردازی قوی ، تبدیل عشق به نفرت را حتی طی چند ثانیه برای دیرباورترین تماشاگران نیز باورپذیر می کند اما در بهترین سکانس کنعان جایی که - با کلیشه ای تهوع آور - کامیون با ماشین مرتضی رو در رو می شود و آنها کنار جاده می ایستند هر چه ترانه می کوشد به تماشاگر تبدیل عشق به نفرت را القا کند موفق نمی شود و نهایتا" ما باید به دیالوگ شعاری "می خواهم کسی دنبالم نگردد و منتظرم نباشد " دلخوش کنیم .
وقتی "من ترانه پانزده سال دارم" را دیدم و تشویق حضار را برای موضوعی که برای قشرهای زیادی عادی و پیش پا افتاده است ،دانستم طبقه ای هستند که خاطرات دیگران برای آنها پز و جوک است . داستان "من ترانه پانزده سال دارم " برای بسیاری خاطره ای است که حتی تلخ هم نیست فقط یک خاطره است . کنعان نیز - حتی در سطحی مبتذل تر - همینگونه است . کنعان فیلم من نیست .اما واقعا" چه شده است که ما از علی حاتمی به کنعان رسید ه ایم؟



........................................................................................

Home

 Subscribe in a reader


[Powered by Blogger]