Wednesday, December 31, 2008
........................................................................................
Monday, December 29, 2008
٭ ما یه استاد شیمی معدنی داشتیم که با یه استاد دیگه تو دانشگاه رقیب خیلی کری داشت خیلی هم بد دهن بود. مام همیشه برای اینکه وقت کلاس رو بگیریم یه سوژه از رقیب می گفتیم و اینم یه نیم ساعتی هر چی از دهنش میومد می گفت. یه بار رفتیم یه کتاب که اون بابا نوشته بود رو زیر و رو کردیم تا یه غلط فاحش توش پیدا کردیم . جلسه بعد اول کلاس اوردیم گفتیم استاد ببینید این واضحه که غلطه. یه دقیقه ای نگاه کرد و گفت :" خب الانم برید بهش بگید خودشو جر می ده انگاری شورت ننه اش رو در اوردین "! حالا قضیه این مصر و عربستان بی همه چیزه که اسم ابوموسی که میاد انگاری شورت ننه اشونه اما حالا خفه خون گرفتن -از لحاظ پان عربیسم -.
نوشته شد در ساعت 8:55 AM توسط علي
........................................................................................
Thursday, December 25, 2008
٭ عاشقي در خانه معشوق را بزد. معشوق پرسيد کيستي؟ گفت منم عاشق تو. معشوق گفت برو که عاشق نه ای. سالي چند بگذشت ديگر باره عاشق آمد و در خانه معشوق بکوفت و معشوق گفت: کهاي؟ عاشق گفت: توئي. معشوق جواب داد: اکنون درآي که درست آمدهاي
Labels: او
نوشته شد در ساعت 1:59 PM توسط علي
........................................................................................
Tuesday, December 16, 2008
٭ آقا من کشته ی اون بابایی ام که وقتی شیلنگ قلیون رو می خوای بدی دستش در حالیکه داره با بغلیش صحبت می کنه و حواسش بهت نیست، تو حینی که داره قلیون رو می گیره یه آروم می زنه رو دستت یعنی "مرامتو" . خیلی حرکت ظریف و تخصصیه. میزان فشار دست، اینکه بدون نیگا کردن اشتباهی نزنی رو مچ طرف، گرفتن شیلنگ با دو انگشتی که ضربه نمی زنه، حفظ سرعت مناسب تا بردن به دهان، استایلهای شخصی هر فرد و هزار نکته ی باریکتر از موی دیگه اینجاست لامصب.
نوشته شد در ساعت 10:21 AM توسط علي
........................................................................................
Sunday, December 14, 2008
٭ من : رضا، یادت باشه این پسره اومد بگم قیمتها رو اصلاح کنه رضا : من عاشقم، یادم می ره.
نوشته شد در ساعت 9:40 AM توسط علي
........................................................................................
Wednesday, December 10, 2008
٭ با خودم گفتم اينبار که آمدم ديدنتان مي گويم: مي توانم ! ديگر مزاحمتان نمي شوم. مي روم يک گوشه ايي براي خودم. خوب مي شوم کم کم. مثل آقاها. درس مي خوانم.ساز مي زنم. به شاگردانم تابع يک به يک و پوشا درس مي دهم.قدر شبهايم را به جا مي آورم. مي خوابم و صبحانه مي خورم مثل همه .نان و چاي و حلواشکري بدون ياد شيرين شما. چه مي دانم. مي روم ديگر.دلم هم که گرفت. - عادت نکرده ام به شانه هاي مهربان و نحيفتان - مي روم دربند.کوچه باغ و باغ طوطي. سيد الکريم و امامزاده. سخت نيست از ياد بردنتان قول که ديگر خودتان را آزار ندهيد؟ قول؟ ** آمدم و گفتم اما .....نشد. راستش بانو .از اول چشمهايم را براي شما گذاشتم که مانده. پاک و نجيب و سر به راه. مي دانم پلک هميشه پر تپش ومضطربي که پاک عاشق ني ني مردم چشمهاي شماست حرف هاي ديگري مي زند چه کنم؟ نازنين! اگر هنوز حقيقت را بايد از طفل معصوم پس کوچه هاي چشم هاي من که آواره ی دختر دبستاني چشم هاي شماست شنيد. اين دم آخر خيره ام نشويد. بياييد باور کنيم بروم خوب مي شوم. مثل حالاي شما که مي گوييد خوبيد و مي خنديد و مي خواهم باور کنم اما آن دخترک انگارکه دفتر مشقش را حدود هفت سالگي گم کرده باشد. آشفته است در نگاهتان.طفلک نگاهتان.طفلک نگاهمان...... [ +] Labels: شما
نوشته شد در ساعت 10:43 AM توسط علي
........................................................................................
Saturday, December 06, 2008
٭ حالا شبهاي زمستان كرسي را رو به راه كنيد... انار دان كرده بچينيد... كتاب خواجه را هم برداريد نه به نيت فال... كه بخوانيد همه را از اول تا به آخر... و لبخند بزنيد كه چه بهتر!راحت شديم... چه بود آن همه دلشوره كه مبادا راست باشد حكايت رقيب... كه مبادا بد در بيايد فالمان... ؟... بگوييد اصلا لياقتش همان مردك بود... گيرم صبح چشمتان خيس از اشك همينطور خيره مانده باشد به انارهاي دست نخورده و حافظ ورق نخورده باشد و همان باشد كه سرشب مي گفت كه عشق آسان نمود اول ولي... [ +] کامنتهای پورجLabels: شما
نوشته شد در ساعت 7:06 PM توسط علي
٭ آقای ضرغامی آیا سربازان پاسگاه سراوان برادرهای ما نبودند که دیروز و پریروز تیزر و برنامه ی این شهدای خود ساخته رو اونم تو سومین سالگرد مکرر اندر مکرر پخش می کردین؟ دریغا جوانمردی، دریغا مردانگی، دریغا بر تو، دریغا بر من.
نوشته شد در ساعت 6:09 PM توسط علي
........................................................................................
Thursday, December 04, 2008
٭ وصل یوسف ندهد دست به صد جان عزیز این چه سودای محالست خریدانرا
خواجوی کرمانی
Labels: شما
نوشته شد در ساعت 2:45 PM توسط علي
........................................................................................
Wednesday, December 03, 2008
٭ -ببخشید شغل قبلیتون چی بوده؟ -تو شرکت تولید جوجه ی یک روزه بودم - کارتون اونجا چی بود؟ - جوجه ها رو سرپا می گرفتم.
نوشته شد در ساعت 4:56 PM توسط علي
........................................................................................
Monday, December 01, 2008
٭ آقا کسی لینک این عکس "عاقبت نقد فروشی، عاقبت نسیه فروشی" رو نداره؟ آیدا می گه من عباس کیارستمی رو می خوام فردا کت بسته با پیک در خونه تحویل می گیره، حالا بر و بکس یه لینک بدن پوززنیه .
نوشته شد در ساعت 6:03 PM توسط علي
٭ به قول جناب بزرگ نمی دونم باز چمون شده شور گوش می دیم گریه می کنیم، چهارگاه و سه گاه گوش می دیم گریه می کنیم، ای یارم بیا رو گوش می دیم گریه می کنیم، حدید المعیقلی رو گوش می دیم که اشکمون میاد به پهنای صورت، خدا خودش بخیر بگذرونه..بعضی معتقدند فعل در "اذا وقعت الواقعه" ماضیه. یعنی اون واقعه واقع شده..شاید بعضی جاها اون واقعه رو دوباره زنده می کنه .. می گن وقتی سید جعفر شهیدی طواف می کرد آروم زیر لب می گفت:"اللهم ان البیت بیتک و العبد عبدک"؛ خدایا خانه خانه ی توست و بنده بنده ی تو، هرچه خواهی کن ولیکن آن مکن. عفو کن زین بندگان تن پرست عفو از دریای عفو اولی تر است ..به یکی از رفقا که مدینه است زنگ زدم، خیلی سعی کردم که نفهمه دارم آروم گریه می کنم.. در طواف حرمم گفت به گوش آگاهی حلقه ی میکده را هم به ادب زن گاهی بینی از مروه ی میخانه صفای رخ دوست گر کنی سعی و در آن حلقه بیابی راهی Labels: او
نوشته شد در ساعت 12:38 AM توسط علي
........................................................................................
|