٭ حالا شبهاي زمستان كرسي را رو به راه كنيد... انار دان كرده بچينيد... كتاب خواجه را هم برداريد نه به نيت فال... كه بخوانيد همه را از اول تا به آخر... و لبخند بزنيد كه چه بهتر!راحت شديم... چه بود آن همه دلشوره كه مبادا راست باشد حكايت رقيب... كه مبادا بد در بيايد فالمان... ؟... بگوييد اصلا لياقتش همان مردك بود...
گيرم صبح چشمتان خيس از اشك همينطور خيره مانده باشد به انارهاي دست نخورده و حافظ ورق نخورده باشد و همان باشد كه سرشب مي گفت كه عشق آسان نمود اول ولي...
[
+] کامنتهای
پورجLabels: شما
نوشته شد در ساعت 7:06 PM توسط علي