٭ صدای مدیر کارخانه را راحت می شنید :" دستگاه برش..از مچ..آبان..آره بیمه اس..رسیدی یکی از بچه های انبار رو بذار پای دستگاه .."
شب زن سبزی فروش همینجور که شلغمها را می کشید برای زن ناشناس تعریف می کرد:".. بیمارستان آبانه. هنوز به باباش نگفتیم.بفهمه محسن دستش قطع شده سکته می کنه"
بقیه پول را که می داد با پشت دست دیگرش صورتش را پاک کرد.
نوشته شد در ساعت 10:14 PM توسط علي