Thursday, November 28, 2002
٭ ******************************************************************
" ....و چنين گفت - 30 "
"واي از اين افسردگان، فريادِ اهل درد كو ؟
ناله ی مستانه ی دلهاي غم پرورد كو ؟
ماه مهر آيين كه ميزد باده با رندان كجاست
باد مشكين دم كه بوي عشق مي آورد، كو ؟
در بيابان جنون سرگشته ام چون گرد باد
همرهي بايد مرا ، مجنون صحرا گرد كو ؟
بعد مرگم مِي كشان گويند درميخانه ها
آن سيه مستي كه خم ها را تهي مي كرد كو؟
پيش امواج حوادث پايداري سهل نيست
مرد بايد تا نينديشد ز طوفان، مرد كو ؟
دردمندان را دلي چون شمع مي بايد رهي
گرنه اي بي درد ، اشك گرم و آه سرد كو؟"
رهي معيری
نوشته شد در ساعت 3:02 PM توسط علي
........................................................................................
Tuesday, November 26, 2002
٭ ******************************************************************
"مرد امروز - 35 "
چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهديست
آن به که کار خود به عنايت رها کنند ...
احياء ..زنده کردن يا شدن..من خودم وقتي زياد مي خندم مي فهمم دلم مي ميره..بعضي ها دلشون ممکنه با ديدن يه شب باروني زنده بشه ..ميشه بگي اون بارون محيي و اون شب باروني شب احياء اونه..يکي ممکنه با صدای عبدالباسط اونجا که مي گه " قد افلح من زکيها و قد خاب من دسيها " ...اشکش در بياد..دلش زنده بشه..اون موقع اون در حال احياست..داره زنده مي شه..يکي ممکنه وقتي صدای بنان رو بشنوه که :
"آمد اما درنگاهش آن نوازشها نبود
چشم خواب آلوده اش را مستي رويا نبود..."
دلش تازه بشه ...صاف بشه...فکر ميکنم شبي که مي خوای زنده بشي:
"بايد دلت رنگي بگيره
دوباره آهنگي بگيره ..."
يا علي
نوشته شد در ساعت 8:26 PM توسط علي
........................................................................................
Thursday, November 21, 2002
٭ ******************************************************************
"تذکرة البلاگ - 13 "
باب سيزدهم في ذکر مقامات و احوالات شيخنا و مولانا " احسان حسين زاده "
آن شيخ علي الاطلاق،آن ماه مانده در محاق، آن سردسته ی افرادالمعروف،آن رابط تصاوير وحروف،آن سبق برده به استادی،گرمای محبتش مردادی،آن مددکار همگاني،آن "ژان والژان" ثاني ،آن مَحرم البنات ،آن موقر السکنات، آن طويل القامت ،آن صاحب کرامت،آن عاشق بلا معشوق،آن شيخ به نيکي مسبوق ،آن پای دائما" در چت ،آن مايه ی شادی و بهجت،آن نفوذ کرده در هر سوراخ و سنبه ای،آن مشتاق کار خوب و پول قلنبه ای، آن عاشق شنا و ميل و کباده،آن شيخ مجرد و زبند آزاده،شيخنا مولانا و مقتدانا " احسان حسين زاده " - رحمة الله عليه- از اهل فن بود ،دنبال گرفتن زن بود و دائم در حال مخ زدن بود.
اول نفر بود که بدعتها در قالب وبلاگ بکردی و سنتها را بشکستي.نقل است هفت سال در بيابان بودی تسبيح مي گرداندی و مي گفتي :"يا قالبٌ..يا قالبٌ..يا قالب.."پس مريدان نزدش آمدند و حالش بديدند.گفتند:" يا شيخ اين چه ذکر است؟ آنچه گذشتگان گفته اند" يا غالب" باشد که وصف حضرت حق است"گفت :"آن است که چون بيا موزی به مقامات رسي و محبوب گردی و همه بر تو لينک دهند و فخر قوم باشي" ..پس خبر نزد شيخ الکبير ببردند..وی را تکفير بکرد،عملش را بدعت ، وبلاگش را حرام،پسوردش را هدر و خونش را مباح بدانست.پس شيخنابا فلش شيری بساخت متحرک و شرزه ونزد شيخ الکبير روانه بکردش و گفت :"بهش بگو حسين جون زياد با ما کل کل نکن ميرم تو حالت عصبا "..پس وي چون اين معجزت بديد بر کرامت شيخنا ايمان بياورد و کفاره ی گناه گذشته روزی سه لينک به وی همي دادی- پناه بر خدای از تعجيل در قضاوت-.
رئوف بر درماندگان وبلاگي بودی ، دائم در انديشه ی رفع مشکلات بودی،با مرام بودی و با همه داداش بودی. خانه ی ملت را بساخت و کاپوچينو را راست بکرد.نقل است روزی در حلقه ی مريدان سوال سائلان پاسخ مي گفتي. پرسيدند :"اي شيخ ، نام"احسان " که بر تو نهاده اند را مسمي چه باشد؟" گفت :" از علوم رمل و جفر باشد و شما را بدان نرسد" گفتند :" نا اميد از آستانت مرانمان " گفت :" هر حرفي را نشانه ای است بر هر صفتي ؛ "اِ " اِند مرام ، "ح" حبيبمي ، "سين " سروری تو ،"آ" آواره تم ، " نون" نو کرتم "..پس ولوله و شوری عظيم بشد در خلق ، گرد او مي چرخيدند و مي خواندند :
"داش داش..داش داش..داشم من
چاقو ، قمه ، ساطور ، هفت تير کشم
تا تو رو دارم خوشم من
از عشقت بيهوشم من
وای ..وای..وای ..وای"
آورد ه اندکه شيخ سماعي بکرد بس طربناک و بي همتا.
نقل است ديپلم بگرفته بود،در پلي تکنيک بود ، دفترچه ی فوق ليسانس بداشت و فرق پيتزا با آبگوشت را بدانست. چندی تنها شب هنگام از منزل برون مي رفت، در کوی و برزن لحافي بر سر مي کشيد ،پاورچين مي رفت و آهسته سخن مي راند.شبي مريدی به زير لحاف شد و گفت :"ای شيخ از بهر خدای از چه بيم داری که اينگونه با خويش مي کني ؟" پس شيخ گريست و گفت :"ای پسر آرامتر سخن گوی که ..پنتاگون به "سيا" دستور بداده تا مرا بدزدند و به "ناسا" ببرنند تا با اولين موشک به آسمان هفتم بروم تا جنيان و شياطين را هدايت کنم...حال انکه من طاقت دوری مريدان خويش ندارم"..آورد ه اند اين خبر به شهر رسيد پس خلايق در ميدان شهر گرد آمدند و فرياد مي زدند:
"پنتاگون حيا کن
شيخ ما رو رها کن"
و..
"نفرت هر مسلمان
بر دشمنان احسان "
پس پنتاگون بترسيد و دست از سر شيخ برداشت.
نقل است که روزی سه کرت قرار وبلاگي مي گذاشتي :صبح و ظهر و شام و هر مرتبه هشت ساعت بدارازا مي کشيدی.چون از داخله فارغ گشتي و تمامي را بديدی ، قصد ساير بلاد و بلاگهای آنها بکرد پس به اندلس شد و همه را بديد سپس بورکينافاسو..جزاير قناری..وهمه ی ممالک را مطابق حروف ابجد سر بزد ...نقل است هر جا که وارد مي گشتي همه فرياد مي زدند:
"بابا تو ديگه کي هستي..بابا تو ديگه کي هستي.."
پس چون همه را بديد دست بر آسمان برد و گفت :"خدا وندا همه را بديدم..اينک خود را به من بنما "..پس دعايش مستجاب گشت و بردندش تا خدا را ببيند.خدايش رحمت کناد.
نوشته شد در ساعت 2:49 PM توسط علي
٭ ******************************************************************
"...و چنين گفت - 29"
"...روی به محراب نهادن چه سود؟
دل به بخارا و بتان طراز
ايزد ما وسوسه ی عاشقي
از تو پذيرد ، نپذيرد نماز.."
رودکي
نوشته شد در ساعت 1:30 AM توسط علي
........................................................................................
Friday, November 15, 2002
٭ ******************************************************************
"مرد امروز -34 "
فردا چي يادم مونده ؟...
يه داروخونه خيلي قديمي از اونا که ميگفت زمان شاه سهميه ی ترياک داشته..نزديک ميدون شوش جور شد..بعد از ظهر هم که از مدرسه ميومدم تا اونجائي که
مي شدميرفتم..شاگردای موقتي هم داشت اماتنها کسي بودم که مي ذاشت پشت دخل و صندوق وايسم..اولين تابستون که شد گفت تابستون هم بيا..صبح هميشه زودتر از اون اونجا بودم چون مي گفت کمرم ديسک داره نميتونم کرکره ها رو بالا بدم ،شريکش هم يه نيم ساعت بعد ميومد..سماور رو روشن ميکردم ..سوسکای مرده رو جارو مي کردم و تِي ميکشيدم..معمولا" داروها صبح ميومد..کارتونا رو خالي ميکرديم.. شربتای قديمي..سرمهای قديمي و بقيه رو از تو قفسه در مي اوردم ..قفسه هارو دستمال مي کشيدم.. جديدا رو ميذاشتم عقبتر بعد قديمي ترا رو مي چيدم تا فروش برن و فاسد نشن..کارای بيرون هم با من بود..بيمه..بانک..نظام پزشکي واينا..کار اصلي هم بعد از ظهرا بود ..يه دستمال رو پيشخون باس مي کشيدم و چائي بعد ازظهر .. بعد هم ديگه نسخه ها مي اومد..شلوغ... سر پا تا10-9 شب ..حتي اگه خلوت هم بود سه تا صندلي بيشتر نبود: خانوم دکتر و صاحب داروخونه و شريکش..داروخونه جمع شده ..نميدونم پيرمرد زنده است يا مرده ..اما مطمئنا" همينا رو از من يادشه..اما من از اون چي يادمه؟...حدود ساعتای يک ميگفت :برو برام ناهار بگير..کبابي روبرومون بود..ميگفت بهش بگو چربيش رو بريزه رو آتيش..وقتي اين کار رو ميکرد دود کباب بلند ميشد..هيچ وقت..هيچ وقت لرزش پاهام رو يادم نميره..به وضوح پاهام از گشنگي مي لرزيد..بهش مي دادم ..ميگفت: سه اينجا باش ! ..آبدوغ خيار با کيشميش و سبزی رو ميخوردم و برميگشتم..شبي رو يادمه که زني اومد پای صندوق ..فکر کنم دو تا نسخه داشت خودش و بچه اش..پول کم داشت گفت از شهرک اومدم (اونجا رو بهش مي گفتيم کابل ..از بس افغاني داشت ) ميارم بقيه شو مي دم..به حاجي گفتم ..گفت شربتش و چند تا قرصا شو بردار..به اندازه پولش بهش دوا بده..و خيلي چيزای ديگه..خيلي..خيلي..
حالا برا هر دوی ما اون زمان گذشته..يه زمان و مکان مشترک..يه کار يکسان..خاطره ی من رنجم نميده ..اما پيرمرد رو ..نميدونم ...
نوشته شد در ساعت 4:17 PM توسط علي
........................................................................................
Thursday, November 14, 2002
٭ خاطره ها ...
"...در عبور هر روزه مان، از همه جا، از هر كجا، مي بينيم و مي گذريم از پديده هايي كه هجوم مي آورند و مي گذرند و جز رخدادهايي كه لابد قرار است از ميان همه فقط عده اي كه در تصادفي ناملموس ما را نيز در بر مي گيرد ، آنها را ببينند و نگذرند، چيزي در خاطرمان نمي ماند. ولي اين گذر آنقدرها هم ساده نيست، هر ديدار و هر گذر يك نشانه و اين ذهن ماست كه مملو است از اين نشانه ها كه شايد در مجالي به تلنگري رخ بنمايند.اين تلنگر هر چه مي تواند باشد، يك عطر خوش ، يك آهنگ، يك نگاه....
در عبور هر روزه مان، از آنجا ، از آنجا كه ديروز گذشتيم و مي بايست مي گذشتيم، نشانه هايي مي بينيم از آنچه خود خواسته ديده بوديم و نگذشته بوديم، نوستالژي شيرين... واين نشانه ها فقط مي توانند بعضي ها باشند، يك عطر خوش ، يك آهنگ ، يك نگاه...
و نيز اين چنين اند ديگران، در عبورشان از همه جا ، در به درند به دنبال نشانه هاي نشان كرده ، نشانه هاي جا مانده از ديروز، نوستالژي شيرين... و چه سعاتمندند آنان كه ديگران نشانشان كرده اند به نيكي، براي آينده براي يك عمر...
راستي براي ما در آينده چه نشانه هايي يادآور گذشته خواهند بود؟...."
نوشته شد در ساعت 9:59 PM توسط علي
٭ ******************************************************************
" ...وچنين گفت - 28"
"گفتي كه :«نخواهيم تو را گر بت چيني»
ظنم نه چنان بود كه با ما تو چنيني
بر آتش تيزم بنشاني، بنِشينم
بر ديده خويشت بنِشانم ،ننِشيني
اي بس كه بجويي و مرا باز نيابي
اي بس كه بپويي و مرا باز نبيني
با ما به زباني و به دل با دگراني
هم دوستتر از من نبوَد هر كه گزيني
من بر سر صلحم تو چرا بر سر جنگي؟
من بر مهرم تو چرا بر سر كيني؟
گويي: «دگري گير»، مها ! شرط نباشد
تو يار نخستين من و باز پسيني "
سنائي
نوشته شد در ساعت 7:28 PM توسط علي
........................................................................................
Wednesday, November 13, 2002
٭ ******************************************************************
" مرد امروز - 33 "
يه دم بيا...
افتخاری داشت درباره استاد تاج اصفهاني مي گفت...مي گفت که به شاگرداش هميشه توصيه مي کرده شعر رو تو آواز درست تحويل بدن و محل و نحوه ی بيان هر کلمه مناسب حال اون کلمه و بيت باشه ..واقعا " يه تيکه رو که پخش کرد نشون داد استاد يعني چي و اين مقدم و زمان و عصار و .. چه ظلمي مي کنن به ماها..اما ما هم که تو اين وبلاگ هر کاری بگي کرديم يه کم هم تمرين آواز مي کنيم :
" ..هزار جهد بکردم که سرّْْْ عشق بپوشم
نبود بر سر آتش ميسرم ..که نجوشم..."
اينجا بايد روی "هزار " تاکيد بشه و يه کم بکشيدش ..." هزااااااااار"..اما " جهد " رو بايد يه کم آروم بگي (که به معشوق بر نخوره بگه يه لاقباسر ما منت ميذاره ..بابا داری عاشقونه مي خوني..مسافر که سوار نمي کني..)..اما کلمه ی " عشق " رو که مي خوای بخوني
ديگه بايد صدا رو به اوج برسوني ..با چهچه..عشششقققق//////// ( اينا يعني چهچه باس بزني.. )تو مصرع بعدي هم " آتش "رو مي کشي و با آه مي خوني...خب يه سرمشق هم ميدم که تو خونه تمرين کنيد..فقط يادتو ن باشه تو بيت زير کلمه ی "حسد " با اوج و واضح خونده ميشه و "نورزم "رو با صدای آرومتر و کشيده بخونيد با رقص صدا... "مالي "رو هم بکشيد با صدای بم...به " دلبر " هم که رسيدين ديگه هرجور عشقتونه بخونيد(بستگي به دلبرتون داره ...البته يه کم حالت يساری داشته باشه بهتره )..
" ..هرگز حسد نورزم بر منصبي و مالي
الا بر آنکه دارد با دلبري وصالي .."
ضمنا" اگه در حال خوندن تو اوج و اينا يه دفه پس گردنتون داغ شد بدونيد باباتون خسته بوده از خواب بيدارش کردين...
غلامم...
نوشته شد در ساعت 7:15 PM توسط علي
........................................................................................
Thursday, November 07, 2002
٭ ******************************************************************
" بزن روشن شي "
پسر امروز تازه روز دومه ما چقده گشنمون ميشه ..اجرمون با خود خدا ديگه ..والا ما تو بهشت به يه حوری و يه اکانت نامحدود ساليانه ( 56 کيلو بايت باشه بهتره..بايد يه کم نماز بيشتر بخونم..بلکه بشه کابلي گرفت ) راضي هستيم..اما خدا وکيلي فکر کنم اين چائي
بعد از افطار همون شراب بهشتيه که تو بهشت ميدن...لامصب ميچسبه ها...حالا بگذريم..غرض از مزاحمت اين بود که يه چن تا لينک بديم بزني روشن شي..
1.اين حجاريان و رفيقاش دوباره اومدن...سايت سعيد عسگر نمي دونم کجاست؟.. آقاجری رو هم به مرگ گرفتن که به تب راضي شه...خدا خيرشون بده ميخوان يه کم خوش به حالش شه...
2. اينجا نرم افزارای shareware (شر و ور ! ) خوبي پيدا ميشه..ازاين (روم به ديفال ) دو تا گاو هم ميشه يه چيزائي دوشيد...
3.يه منبع خبری خوب ...برا زبان هم خوبه...
4.شما که سوات موات درستي دارين اين سايت مجله ی ساينس رو التفات کنين..اينم نيوزويک..
5.سايت حرفای نغز ...سايت خوبيه..حرفای نغز و جالب آدمای مشهور رو ميشه توش پيدا کرد..قابليت سرچ و بانک قويي داره..
6. چن تا خبر تو جارچي..و دست آخراومدن اين ابتکار رو هم به خرج دادن..با اين همه کار و گرفتاری ،خسته نباشيد و دست مريزاد داره...تير چراغ برق سر کوچتونم..
نوشته شد در ساعت 8:20 PM توسط علي
٭ ******************************************************************
"....وچنين گفت - 27"
"...ای فرزند عزيز ..آن سان که نمي خواهي بر تو ستم کنند بر کسي ستم مکن وچنان که از مردمان چشم نيکي داری نيکي کن..آنچه نداني هرچند اندک مگوی ...آنچه نمي پسندی که درباره ی تو چنان گويند،درباره ی ديگران به زبان مياور..روزی تنگ با پرهيز گاری بهتر که بي نيازی با زشتکاری..هنگامي که برادرت از تو بريد ، پيوستن او را بر خود هموار ساز و چون دوری جست با او مهربان باش ..چون بخل ورزيد به او بخشش کن ..در درشتي او نرم باش و چون گناه کرد عذرش بپذير...چه زشت است تن به ذلت دادن به هنگام نياز و درشتي در بي نيازی..."
علي بن ابيطالب
نوشته شد در ساعت 12:39 PM توسط علي
........................................................................................
Friday, November 01, 2002
٭ ******************************************************************
"مرد امروز - 32 "
I am a book !
يکي نيست بگه آخه تو رو چه به اين جاها بابا برو تيله تو بشقل...تو کلاس هفت نفره ..دو تا دکترن ..يکي المپياديه...اون سه تا هم آموزشگاه رفتن ...من فقط "واتس يور نيم ؟" رو فهميدم...حالا خوب شد نگفتم :" آی اَم اِ بوک "... آنتراکت که داد اومديم يه چائي بخوريم ديديم باغت آباد..باغت آباد..همه های کلاس ..ماهم که تو آفسايد..خلاصه چشم هم رزق و روزی داره و خدا مي رسونه ..خدا برا پدر مادر نيگرشون داره.. ما رو هم تو ماه رمضون يه کم اهل کنه..راستي برنامه ی ماه رمضون هم اينه که موقع افطارنماز جماعت به امامت حاج نويد خونده ميشه و بعد از سخنراني خطيب توانا آقا رضا همه در حالي که سينه مي زنن مي رن تو چيلي ..افطار هم حليم با گوشت تازه و دارچينه...راست و دروغ با راوي..منم برم خارکني ( شغلمه ديگه بابا ..ميرم بيابون خار مي کنم ميارم مولوی مي فروشم ..خدايا راضيم به رضات ..)
جواتتونم...
نوشته شد در ساعت 6:53 PM توسط علي
........................................................................................
Thursday, October 31, 2002
٭ ******************************************************************
"مرد امروز - 31 "
ما زنده به آنيم که آرام نگيريم....
تذکره رو دوست داشت..همون اول رفته بود سراغ آرشيو و همه رو در آورده بود..اما آخه نا اميدی چرا؟ خود کشي واسه چي ؟اصلا" کلاغ به کنار ...آمار تو ايران هم زياده.. بهار مي دوني چرا؟ اگه بيا ييم بگيم :
"....ادبيات ما، منهاي خيام، همان پير دختر ناتوان است كه به كنجي كز كرده و ناله ميكند..."
"مذكرهاي ما هم حتي سيمايي مفعولانه دارند: مجنون را ميگويم.."
"...بيش از دو هزار و اندي سال “ عشق به زمين“ را در گوش فرهنگ ما خواندهاند..اين حيلهء ديرپاي، امروز هم حتي در نيمروز روشن تاريخ، سادگان بسياري را به دهان مرگ مياندازد؛ "
"تو الان داري در خونهء خودت زندگي ميكني،
در حالي كه ما كه در ايران هستيم تو خونهء خودمون نيستيم..“
"..ديگه نميخوام هيچوقت در ايران زندگي كنم.." و....
اگه " اي ايران اي مرز پر گهر " ممنوع باشه...اگه از دين و ايمان و پيغمبر وامام هم نشه دفاع کرد..سياست هم که افلاطون اون رو فرق انسان با حيوان ميدونه کنار بذاريم و از طرف ديگه هم آدم نتونه به يه جای جديد وصل شه ..جهان بيني جديد رو برا خودش بسازه..خيمه ی خودش رو بنا کنه...سرگردون مي شه ..معلق مي شه...و گاهي ممکنه اين تعليق از طنابي باشه که به سقف اتاق خواب آويزونه...ببين منو ..گرفتي ؟
اين حرفا با حرف کسائي که اول انقلاب مي خواستن با بلدوزر تخت جمشيد رو خراب کنن توفير زيادی نمي کنه. مي گن زمان شاه اومدن گفتن :"اعليحضرت .. کارخونه ساختيم..اتوبان ساختيم..ديگه همه چي داريم..فقط آثار باستاني يه کم کم داريم" گفت : "خب ..يه چند تا آثار باستاني هم بسازين"...اين جوکه اما الان مالزی مياد يه برج مي سازه اونقدر روش تبليغ مي کنه تا بشه آثار باستاني..بشه نماد ملي ..چرا ؟ که پاش وايسن کار کنن..اميد داشته باشن و هويت..اونجور که آلمانيها به هيتلر احترام مي ذارن ما به کوروش و حافظ و سعدي بگير تا شهيدائي که جونشون رو دادن ..نمي ذاريم..پس گله نکنيم که چرا کلاغ و کلاغها مي رند..اون تيغي که رگ بالای مچ رو باز ميکنه با همين حرفا تيز ميشه...
عزت زياد
نوشته شد در ساعت 6:12 AM توسط علي
........................................................................................
Thursday, October 24, 2002
٭ ******************************************************************
"....و چنين گفت - 26 "
[ای برادر عزيزم ... ]
"سرانجام تو نيز روزی نزدم خواهي آمد
از يادم نخواهي برد
و رنج به پايان مي رسد
و زنجيرها مي گسلند
اما هنوز ، تو ای برادر عزيزم ، مرگ
دور و بيگانه مي نمائي
و چون ستاره ای سرد
بر فراز پريشانيم ايستاده ای
اما سرانجام روزی پيش خواهي آمد
و پرفروز خواهي بود
بيا ،محبوب من،من اينجايم
مرا در برگير ،من از آن توام"
هرمان هسه
نوشته شد در ساعت 7:07 AM توسط علي
٭ ******************************************************************
تلويزيون اردبيل داشته راز بقا نشون مي داده که يه شيره دنبال يه گور خر کرده بوده ...
گور خره با لقد مي زنه شيره رو مي کشه.. تلويزيون برنامه هاشو قطع مي کنه و آهنگ ميذاره: "..ورزشکاران ..دلاوران..به نام يزدان پيروز باشيد..."
نوشته شد در ساعت 7:03 AM توسط علي
........................................................................................
Monday, October 21, 2002
٭ ******************************************************************
" تذکرِة البلاگ - 12 "
باب دوازدهم في ذکر مقامات و احوالات شيخنا و مولانا " محمد "
آن عالِم نامي ..آن قرين عطارو با يزيد بسطامي ...آن غريب نيشابوری ..آن به تنگ آمده از دوری...آن مغناطيس عالم فيزيک.. آن رقاص باباکرم و بيريک ...آن تالي تلو پلانک و وبر..آن شناسنده ی هِر از بِر...آن منتقد اصحاب الدين ..آن غواص دريای يقين...آن مومن به دين شادی و محبت ..شيخنا مولانا و مقتدانا " محمد " - رحمه الله عليه - صاحب خلقي نيکو و سری بي مو بود.
صاحب فراست و بذله گو بود.نقل است که چون بدنيا آمدی گريه نکردی. طبيب بر بالين وی حاضر بود. علي الرسم ضربتی بر باسن وی بزد تا بگريد ..طفل گريه نکرد.دويم بار محکمتر بزد باز گريه نکرد.سيم بار محکمتر بزد - چون ضربتي که بر طبلي زنند در هيئت - پس طفل رو ی بر طبيب کرد و گفت :" ناقلا..اگه باسن خودت هم بود همينجوری مي زدی ؟"..پس همه خنديدند و طبيب خجلت بسيار ببرد.
اذکار شيخنا عجيب و سخنانش غريب بود. از آن جمله مي گفت :"پشمبل".."شفتاقيل"..
"قريشمال".."قلندوک".."قولمباز"..و بسيار اذکار ديگر. روزی مريدان گفتند :"اي شيخ اين کلمات را معنا چه باشد ؟" ..شيخ گريست وگفت : " آن هنگام که مهبانگ و انفجار عظيم بشدوعالم پديد بيامد من نيز بودم و ديناميت به ملائک مي رساندم..که موج انفجار مرا بگرفت و اينک هر از گاهي موجي مي شوم واين سخنان بي اختيار از من صادر مي گردد" ..پس همه زار بگريستند..و هشتاد درصد جانبازی به او بدادند تا از مواهب آن برخوردارگردد.
اسلام آوردن شيخ را شگفت نوشته اند و آن اينکه شيخنا از طفوليت در علم دين پرسش مي کردی و بر مشايخ قوم اشکال مي گرفتي . چون هفت ساله بشد ..بزرگان قوم گفتند اينگونه نشايد که فتنه گردد و ديگران را گمراه کند . بدو گفتند:" محمد ..بايد که مسلمان گردی"..پس شيخنا - عليه الرحمه- چون و چرا کردن و دليل خواستن آغاز کرد. لکن به ناگه سه مرد قوي پنجه او را از پشت گرفتند و شروع به مسلمان کردن (ختنه کردن ؟)او کردند..نقل است که شيخ فرياد مي زد :" هر کاری که بکنيد بيشتر از دو درصد نمي تونيد من رو مسلمون کنيد بقيه ی من آزاده "..پس همه تصديق کردند که دين به اجبار نباشد.
نقل است که "نظريه ريسمان" از او باشد.آورده اند که با دوشيزگان و دخترکان بسيار محشور و مانوس بودی. روزی اورا گفتند :" يا شيخ آخر سالک را عبادت بايد تا به خدای -عزوجل- در رسد حالي که تو کار ديگر کني"...شيخنا نگاهي بدانها کرد و گفت:" همصحبتي با دوشيزگان..محبت آورد و محبت رقت قلب آورد و رقت قلب گريه آورد و گريه نرم خوئي آورد و هر آنکه نرم خو گردد نيکي کند ..ونيکي ريسماني است که تورا نزد خدای -عز وجل -رساند" پس همه گريستند و فرياد بزدند " ما هم ريسمان مي خوايم" ..پس شيخ دوشيزه ای به عقد هر يک در آورد و اين نظريه را "نظريه ريسمان " نام نهادند.
نقل است که سالها در منزلي سکنا بداشت و عبادت همي کردی . پس چون قصد هجرت بکرد ..دست بر آسمان برد و گفت :" خدايا .. فرشته ای بفرست که قوی باشد و مهربان و مقرب درگاه تو باشد تا مرا ياری رساند" پس خداوند مراد را بر او فرستاد...اين بر شيخ گران آمد که مرادي که با او پيتزا همي خورده باشد اينک فرشته گشته باشد پس فرياد زد :
"اگه خدائي اينه
اگه فرشته اينه
نمي خوام چشمام دنيا رو ببينه "
و جان به ملک الموت تسليم کرد.خدايش بيامرزاد.
نوشته شد در ساعت 4:41 PM توسط علي
........................................................................................
Friday, October 18, 2002
٭ ******************************************************************
"....وچنين گفت - 25"
ای مصبتو شکر...
"..گياه وحشي كوهم،نه لاله گلدان
مرا به بزم خوشي هاي خودسرانه مبر...
به سردي خشن سنگ خو گرفته ام
مرا به خانه مبر...
زادگاه من كوه است
ز زير سنگي،يك روز سرزدم بيرون
به زير سنگي،يك روز مي شوم مدفون
سرشت سنگي من آشيان اندوه است...
جدا ز يار و ديارم دلم نمي خندد
ز من طراوت و شادي و رنگ و بوي مخواه
گياه وحشي كوهم در انتظار بهار
مرا نوازش و گرمي به گريه مي آرد
مرا به گريه ميار...
ژاله اصفهاني"
به نقل از آگاپه ( هر کي هستي بيشتر بنويس ...)
نوشته شد در ساعت 1:18 PM توسط علي
........................................................................................
Thursday, October 17, 2002
٭ ******************************************************************
"مرد امروز -30 "
بعضي چيزا منو فشار مي ده..
انار کيلو ئي 350 تومن منو فشار مي ده..ترور رهبرای حماس منو فشار مي ده ...اينکه دختر همسايمون سي ويکي دو سالش شده و خواستگارخوب براش نمياد منو فشار مي ده..مسافرای اتوبوس واحد تو چهار راه مولوی منو فشار مي دن..دوست داشتن منو فشار مي ده..بي پولي خيلي فشار مي ده..مي رم دکتر ميگم زياد سرفه مي کنم ..دست مي کشه زير گلو ملو که يعني دارم لوزه هارو معاينه مي کنم ( اما من که مي دونم مي خواد فشار بده )..بعد مي گه برو رو تخت بخواب اومدم ..دبيا...يه دفه مي بيني يه چيزی رو بهت فشار مي ده..ناقلا مي گه آمپولت مي زنم خوب شي..خب وقتي دکتر اين مملکت آدم رو فشار بده..مي خوای بقيه فشار ندن؟ اصلا همين هوا چه فشاری مي ده...760 ميلي متر جيوه بابا کم نيست..برا همين تصميم گرفتم اگه من بعد کسي منو فشار بده ..منم فشارش بدم..:
"تو محبوب مني و من دوست دارمت
اما اگر فشارم دهي ..مي فشارمت"
زير فشارتونم ...
نوشته شد در ساعت 11:32 AM توسط علي
........................................................................................
Friday, October 11, 2002
٭ *****************************************************************
روی تو کس نديد و هزارت رقيب هست
در غنچه ای هنوز و صدت عندليب هست
گر آمدم به کوی تو چندان غريب نيست
چون من در آن ديار هزاران غريب هست
در عشق خانقاه و خرابات فرق نيست
هرجا که هست پرتو روی حبيب هست
آنجا که کار صومعه را جلوه مي دهند
ناقوس دير راهب و نام صليب هست
عاشق که شد که يار به حالش نظر نکرد
ای خواجه درد نيست و گرنه طبيب هست
فرياد حافظ اين همه آخر به هرزه نيست
هم قصه ای غريب و حديثي عجيب هست
نوشته شد در ساعت 5:59 PM توسط علي
٭ ******************************************************************
"مرد امروز - 29 "
پا رو ميکنه تو سگک ..گوش ميخوابونه ..رکاب مي زنه ..
آقا اينجوری که اين بانوی مکرمه ی ماجده فرمودن ماها اومديم با دست پس مي زنيم و با پا پيش مي کشيم..يعني يه چيزائي تو مايه لِنگ کردن و فتح پا..يا مثلا بز کِش کردن و با سربندِ پي رو پل بردن..اما رو هوا يه بدل خورديم سه امتيازی..حالا هم که اينا پارو کردن تو سگک کلاته..گوش خوابوندن ..رکاب مي زنن ..ميکروفن رو ميدم همکارم آقای عامل...
اما گذشته از شوخي ما اصلا کي باشيم که بخوايم بد کسي رو بگيم ....اما اول اينکه خب ماايرانيها چون يه مقدار بسته تر بوديم ..حالا اگه کسي از مسائل شخصيش رو برامون بگه ( حتي اگه صبحونه ای باشه که صبح خورده )برامون جالبه ..و دخترها بيشتر اينجوری مي نويسن و جالب و خوندني هم هست اما خب مثلا علي عسگری که داستانهائي رو مي نويسه يا نويد که ابتکارهائي رو به خرج ميده ارزشگذاری ديگه ای رو مي طلبه..
دوم اينکه ..بعضي ها که به صورت يه مقدار تهاجمي و..مي نويسند..مثل خورشيد خانوم که گفت ايرانيها ( روم به ديفال ..روم سياه..گل وگلاب به روتون ) همه جاکشن..يا معني اين کلمات رو نمي دونن..يا يه مقدار تحت تاثير عوامل ديگه ای اينجور ی مي گن ( يا مثلا " با پينک سوار تاکسي شديم و اون پسر جلوئي رو جوکش کرديم و ..يا عکس مالديني که روی کول توتي سواره -يه چيز تو همين مايه ها - رو زدن بگي " کاش من اون زيريه بودم " ..) به نظر من يه مقدار علاوه بر سعي در روشنفکر نشون دادن..حالت اقتدار و اينا رو هم جلوه دادن هم هست ..غافل از اينکه :
" نه هرکه طرف کله کج نهاد و تند نشست
کلاه داری و آئين سروری داند..."
ديگه هم کشش نديم ..فقط چون سالگرد بود گفتيم يه نقد باشه بهتر شه ..همين...
اسبتونم...
نوشته شد در ساعت 5:52 PM توسط علي
٭ ******************************************************************
"...و چنين گفت - 24 "
"پيکرم به لرزه افتاده ای ؟ اگر مي دانستي تو را به کجا مي برم بيشتر مي لرزيدی "
تورن
" تحمل دردی مضاعف آسان تر از دردی واحد است .
آيا دوست داری در اين کار خطر کني ؟ "
نيچه
حکمت شادان /نيچه
نوشته شد در ساعت 11:09 AM توسط علي
........................................................................................
Thursday, October 10, 2002
........................................................................................
Saturday, October 05, 2002
٭ ******************************************************************
"مرد امروز -28"
بچه ها متشکريم.. 2 مرتبه (يک تحليل اُمانوسوسيال پُليتيسيته بلاگيته)
آخر اين ماه وبلاگ نويسي یک ساله مي شه ...همه رقمه ميشه یه ورندازی کرد مثلا"
وقتي يه نگاه کلي بين پرشين بلاگ و بلاگ اسپوت بندازيم من فکر ميکنم بچه های اسپوت (چه اوليها و چه بعديها ) خيلي قوی تر وبهتر کار کردن ..مثلا" نمونه ی وبلاگائي مثل گپي باخودم .. لامپ .. سيزيف.. شبح... حس غريب .. قاصدک.. تو پرشين بلاگ بوجود نيومد...اما يه چيز خوشمزه ديگه هم تو همين بلاگ اسپوت به نظر من برتری پسرها به دختر هاست ..يعني از هر نظر پسرها برتری دارند...مثلا" هيچ کدوم از دخترها ،وبلاگای تخصصيي مثل حامد بنائي. زهير معصوميان .. دنيای کاريکاتور يا کتابدار نتونستند بنا کنند ..از نظر ادبي (تحليلي)و نوشتاری هم باز وبلاگائي مثل دلتنگستان.. دلتنگيهای نقاش.. باکره..تو دختر ها نيست..حتي از نظر مسائل احساسي وغيره هم که معمولا" بايد دخترها سر باشند..باز وبلاگايئ مثل نامه های عاشقانه يک پيامبر .. تو همشيره های گرامي (حالا برا اينکه فحشمون ندن ) وجود نداره..اما به نظر من اينا (يعني همون آبجي های محترمه )ا ومدن سه دسته شدن...يه عده کاملا" به صورت خوب ،عادی و تا حدود زيادی دخترونه مي نويسن مثل راز ما و سارا پری..دسته ی دوم (که فقط يه نفره ) تنها فرديه که به صورت يه زن کاملا" مدرن ( وحتي پسا مدرن ) لوکاليزه عمل مي کنه ...دسته ی سوم پوزيسيون تهاجمي و اقتدار گرايانه رو انتخاب کردن که تا حدودی يعني آره و از اين حرفا ..مثلا" تو نظرخواهي معروف 68 تائي کارپه ديم يه نمونه رو مي شد ديد ..يا تو وبلاگي که جريان بلند کردن يه کفش بود و...يا اون که مثلا " من سگ مي شم و ( روم به ديفال ..والا خودش نوشته بود ) تو پريود چنان ميزنم و مي کُشم و ..خلاصه سرتون رو درد نيارم ..اين يه ساله نشون داد که دخترها هنوز بايد تلاش بيشتر ی نشون بدن و الا با شعار و مي زنم و اين برنامه ها ... :- ))
ما کوچيکيم..
نوشته شد در ساعت 11:12 PM توسط علي
........................................................................................
Friday, October 04, 2002
٭ ******************************************************************
"و چنين گفت - 23 "
بعد از مدتها ...
"ای شاهد قدسي که کشد بند نقابت
وی مرغ بهشتي که دهد دانه و آبت
خوابم بشد ازديده در اين فکر جگر سوز
کاغوش که شد منزل آسايش و خوابت
درويش نمي پرسي و ترسم که نباشد
انديشه ی آمرزش و پروای ثوابت
راه دل عشاق زد آن چشم خماری
پيداست از اين شيوه که مست است شرابت
تيری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه انديشه کند رای صوابت
هر ناله و فرياد که کردم نشنيدی
پيداست نگارا که بلند است جنابت
دور است سراب از اين باديه هشدار
تا غول بيابان نفريبد به سرابت
تا در ره پيری به چه آئين روی اي دل
باری به غلط صرف شد ايام شبابت
ای قصر دل افروز که منزلگه اُنسي
يارب مکناد آفت ايام خرابت
حافظ نه غلامي است که از خواجه گريزد
صلحي کن و باز آ که خرابم ز عتابت "
نوشته شد در ساعت 11:13 PM توسط علي
........................................................................................
Wednesday, October 02, 2002
٭ ******************************************************************
در پي وقايع اخير در تهران يه اعلاميه به ما دادن.. خب واقعا" ظلمه که صدای
مظلوم رو نرسونيم :
"اعلاميه ی " انجمن کرکسهای مقيم تهران"
ساملکم به جميعا"
عزيزان ..سروران..
چن روزيه که غوغا و هوار شده و هر ننه قمری تو بوق و کرنا کرده که کرکس گرفتيم و
کرکس هوا مي کنيم و بالا جرثقيل بادشون مي زنيم و خشتک پرچم مي کنيم
و ماست کيسه مي کنيم و نُطُق مي بُريم وداد زدن که "کرکسا کوشن.. توی سولاخ موشن "و خلاصه از اين قسم گف زدنا .
ما ضمن ابراز انزجار از اونائي که حرفه ی مقدس کرکسيت رو آلوده مي کنن اعلام مي داريم ما خدمتگزارای شوما..ما فدائي های شوما..و ما کرکسای واقعي شوما ..با اين تهمتهای ناجوونمردونه پشت شوما رو خالي نمي کنيم..البت بر وبچه های باسوات انجمن گفتن يه کم عزيزان رو راهنما شيم که گير چارتا (روی هر چي کرکسه به ديفال ) عوضي نيوفتن ..برا همين عزيزاني که قصد " اُتُ زدن " دارن ( يعني مي خوان گوشه خيابون با خنده بازی و عشوه ماشين مفتي با پخش آهنگ تا در خونه سوار شن ) باس ملتفت باشن که وقتي يه ماشين رسيد تو صد متری سه تا ( عزيزان تو رو خدا خوب بشمريد سه تا باشه ) نور بالا داد و تو بيست پنج متری يه بوق بنزی و دوتا بوق ده يا زده زد ..دستتون رو بلند کنيد اون وای ميسه..بعد اگه شوما گفتين" آقا توپخونه مي خوره ؟" و اون گفت " هر جا بگي مي خوره .. " ..ديگه خيالتون تخت که از خودمونه و کرکس قلابي نيست..
کرکس همگيتونيم ..
هيئت امنای "انجمن کرکسهای مقيم تهران "
اصغر سه کله ، شهرام راسو ، رضا پشه بند ، هادی شيپيش ، کريم مافيا .
نوشته شد در ساعت 10:12 PM توسط علي
........................................................................................
Thursday, September 26, 2002
٭ ******************************************************************
"...وچنين گفت - 22 "
دليل :
"تا دست نبری به انتحار
(مثلا" آب دادنِ به باغچه ای
دان دادن به کبوتری
خريد روزنامه ای
خوردنِ سيبي
ديدنِ لبخندی
نشستن به تماشا بر لبِ دريای چشمي
نوشتن شعری
و بوسيدن لبي ؛ ها ! )
برای هر بيداری صبح - بيداريت از خواب
دليلي داشته باش
حتما" !
منصور اوجي - بخارا 24
نوشته شد در ساعت 6:00 PM توسط علي
........................................................................................
Saturday, September 21, 2002
٭ ******************************************************************
" مرد امروز-27 "
بارون ببار..بارون ببار..
بعضي ها غريبه های آشنان..مثلا" کسايي که هر روز صبح تو مسير سر کار مي بيني ..
بچه ای که هر روز صبح تو راه مدرسش از جلوت رد ميشه..هيچ سلام عليکی هم با هم ندارين اما بهش ميشه بگي :
نيگات آشناس غريبه...
حالا يه وقت اگه يه روز ..دو روز ..اون غريبه نياد .. ته ذهنت ميگي چي شدش؟ کجا رفت؟
اين ماه پيشوني رو من فقط گاهي تو وبلاگ عمومي يا جای ديگه اسمشو مي ديدم..
اما وقتي شنيدم که رفت دلم گرفت..برا پدر مادر که بايدخيلي سخت باشه تحملش ..اما من نمي دونم داداش داره يا نه؟ آخه خواهر يه جورائي همه چيز يه برادره..يه خواهر و داداش با همه ی جنگ ودعواهاشون خيلي به هم نزديکند..خيلي دردائی که نمي توني به مادر پدر بگي مي توني به خواهر بگي..به نظر من مهربوني يه خواهر چيز غريبيه ..وقتي بهش ميگي آبجي من سليقه ندارم برو يه ادکلن زنونه بخر اينم پولش ..اون مي فهمه برا کي مي خوای اما جوری درست مي کنه که هيچ رقمه ناراحت نشي (البته ما جواتيم ديگه اينارو بلديم ) ..وقتي مريضي.. مي بيني از بيرون که اومده چهار تخمه و نمي دونم از اين گياهي ها گرفته مي آره دم مي کنه و با مهربوني ميگه "داغ داغ بخور سينت پخته بشه .." وقتي مي خوای بری جايي اين خواهره که پا ميشه پيرهنتو اتو مي کنه و بعد هي با خنده ميگه :" اگه تا هفته ی ديگه زن نگيری ديگه خودت بايد اتو کني.." ..اماحالاديگه برای داداشای ماه پيشوني کي گل گاو زبون دم مي کنه؟هان کي ؟
يا علي
نوشته شد در ساعت 8:31 PM توسط علي
٭ ******************************************************************
"...وچنين گفت -21"
"...اژدهای زمان تشنه کام است
مي خورد هر نفس خون ما را
ای خدا يک نفس ياريم کن
تا خورم خون اين اژدها را
چشم بر زندگي وا نکرده
مي کند مرگ زور آزما ئي
رنگ صبح جواني نديده
شام پيری کند خود نمائي
سينه ها مدفن آرزوها
رنج وناکامي از حد فزون شد
ای بسا گل که نشکفته پژمرد
وی بسا مي که ناخورده خون شد...."
فريدون مشيری
نوشته شد در ساعت 12:12 PM توسط علي
........................................................................................
Thursday, September 19, 2002
٭ ******************************************************************
" تذکره البلاگ - 11"
باب يازدهم فی ذکر مقامات و احوالات شيخنا و مولانا بهرام داهی
آن شيخ عظيم و مجهول القدر ..آن در محفل عقلا تکيه زده بر صدر...
آن دهنده ی تئوريهای لامپی..طنز سياه او طنز "فارست گامپی"...آن از صوفيان دار "الشريف "..آن در اينترنت همه فن حريف...آن صاحب موهای افشان ..آن پدراديتوری
درخشان..آن شيخ محبوب دختران ..آن هم نشين از ما بهتران ...آن تشنه ی دانش و آگاهی ..آن آمر به نيکی و ز فعل بد ناهی..شيخ الزمان..وتد العصر..قطب وقت .. " بهرام داهی"(رحمه الله عليه)..از اجله ی کتابت و سابقون در بلاگت بود و دائم از اين ولايت بدان ولايت بود.
نقل است که چون هر سخنی می راند و موعظه ای می خواند دعائی به لسان عرب نيز بر مريدان می کرد. روزی مريدان گفتند : يا شيخ اين کلمات بديع در لسان عرب نباشد ..ما را شبهه باشد که تو عرب نباشی و شيخ بايد که عرب باشد" شيخنا روی بدانها کرد و گفت :" با دم شير باز ی مي کنيد "...خلق گفتند:"الا.. بايد که آيتی بياوری تا دين ما تباه نگردد" شيخ گفت :" وعده ی ما شامگاه در کاروانسرای سه فرسنگی " پس به خانه شد و غلام خاص خويش فرمود :" کباب بره بياور" پس آورد و بخورد..گفت :"خرما و پسته بياور " ..آورد وبخورد يک من..گفت:"گردو بياور" آورد بخورد..گفت :" شير موز و آب هويج بستنی بياور" آورد و بخوردپس گفت :" ای غلام توپ گشتم..آيا تو باور داری من عرب باشم ياابتدا دين تورا محکم کنم ؟"..غلام گفت :"يا شيخ من غلامتم.. اما گفته اند که قوت عرب در لسان او باشد"..شيخ گفت :" اسکت ..که تو ندانی قوت عرب در کجای او باشد" و به وعده گاه شد...از آن شب واقعه روايات بسيار است اما اصح آن است که از هفتاد مريد که برای محکم کردن دين خويش نزد او شدند فقط يک تن زنده ماند که خود را افتان وخيزان به شهر رساند و اين بيت خواند :
نترسيد از آنکه در زبان عرب باشد
بترسيد از آنکه از بيخ عرب باشد
و بمرد.
نقل است شيخنا (عليه الرحمه )سخنان عالی بسيار بداشت .. در باب هر مسئلتی نظريه بداد و رساله مي نگاشت.ازو پرسيدند :"سياست چه باشد؟" گفت :"بر پدر نويسي که من اينجا دکترا خواهم گرفت دلار بفرست..لکن وبلاگ همي نويسي"..گفتند:"دوست دختر چه باشد؟" گفت :" مزدای يک کابينه...نه بار درست همي برد و نه با آن در مجلسي توان رفت " ..گفتند:"عشق چه باشد ؟" گفت :" خرمالو کيلو ئي سه اشرفي "..گفتند :"ازدواج چه باشد؟" گفت :" هندونه ی قاچ نکرده " گفتند:" بچه ؟" گفت :" تو قٌنداقه..منتظر قَنداقه " ..گفتند:" زنده باشي " گفت :" ساده می خوای يا خاش خاشی ؟ همچون مي زنم از کمر تاشي.." و بسيار کلمات نيکو ی ديگر که چون لامپي در صحنه ی ادب مي درخشند .
آورده اند که شيخنا بيمه را بسيار اعتقاد بداشت و همه ی اعضای خويش روزی سه کرت بيمه مي کرد.نقل است او را با سيزيف عدوات و رقابتي ديرين بود .پس چون منازعت و مناظرت بالا گرفت شيخنا گفت :" ای سيزيف..کار من و تو اينگونه راست نشود" ..گفت :" پس چگونه راست شود ؟" شيخنا - که بر بيمه ی خويش دلگرم بود - گفت :" مباهله کنيم و دست بر دعا برداريم تا خدای (عز وجل ) يکي از ما از ميان بردارد و خلق را راحت نمايد"
پس هر دو گفتند :" خداوندا..زلزله ..تصادف..آتش يا صاعقه ای بفرست و ديگری را از ميان بردار".. پس ملک الموت في الفور در رسيد و گفت :"چي شده ..دعوا کردين؟ گواهينامه ..کارت ماشين با بيمه "پس چون بيمه ی شيخنا را بنگريست..گفت روز قبل تمام گشته است..شيخ گفت "مگه امروز يکم نباشد؟" گفت :"يازدهم باشد " گفت :" آخ ..
معلممون هي گفت بالاتر از ده رو هم ياد بگير بشمری گوش نکردم.." پس تسليم گشت و جان بداد..خدايش رحمت کناد.
نوشته شد در ساعت 3:17 PM توسط علي
........................................................................................
Friday, September 06, 2002
٭ ******************************************************************
"نه چندان شوخي - 11 "
" نان به نرخ روز!
كهنه رندي بود نام نامياش بابا كرم
گه فروتن بود و گه انبانة فيس و ورم
دوخت هر دم كيسه و اندوخت دينار و درم
زيست عمري كامياب و مالدار و محترم
چون زعهد كودكي تا آخرين ساعت كه مرد
نان به نرخ روز خورد!
در جواني مدتي لبّاده و دستار داشت
بعد تا چندي كراوات و كت و شلوار داشت
او، كه در اصلاح روي و موي خود اصرار داشت،
ديدمش روزي كه از اصلاح صورت عار داشت
گاه مو بر رخ نهاد و گاه موي از رخ سترد
نان به نرخ روز خورد!
آن كه در مجلس بهپهلوي مدرس مينشست،
ناگهان از او بريد و با رضاخان داد دست
چون رضاخان جيمشد، خود را بهحزبتوده بست
چون ورق برگشت وحزبتوده هم شد ورشكست
رفت و بر درگاه فرزند رضاخان سر سپرد
نان به نرخ روز خورد!
در بر اهل وفا رنگ وفا كيشان گرفت
در بساط ميگساران، ساغر از ايشان گرفت
چون به درويشان رسيد آيين درويشان گرفت
گرگ با نيرنگ، جا در جامة ميشان گرفت
بر گلوي گوسفندان زبون دندان فشرد
نان به نرخ روز خورد!
گر فتاد اندر ته درياي قلزم، شد نهنگ
ور به جنگلهاي افريقا درآمد، شد پلنگ
گشت مستفرنگ، اندر محفل اهل فرنگ
گاه شد رومي رومي، گاه شد زنگي زنگ
گاه ترك و گاه تازي، گاه لر شد گاه كُرد
نان به نرخ روز خورد!
گشت در هر راه نان و آب داري رهنورد
يافت هر دم صورتي ديگر، چو طاس تخته نرد
گاه نر شد، گاه ماده، گاه زن شد، گاه مرد
چون به دينداران رسيد از بادهخواري توبه كرد
چوه به مي خوران رسيد آن توبه را از ياد برد
نان به نرخ روز خورد!
در بر بوداييان، آيين بودا را ستود
در بر زرتشتيان، زند و اوستا را ستود
چون مسيحي ديد، انجيل مسيحا را ستود
چون كليمي يافت، ده فرمان موسا را ستود
چون مسلمان ديد، خود را از مسلمانان شمرد
نان به نرخ روز خورد!
مؤمنان او را يكي از مؤمنين پنداشتند
صالحان او را نكوكار و امين پنداشتند
دزدها او را به دزدي بيقرين پنداشتند
ار چه در جمعي چنان، جمعي چنين پنداشتند؟
چون كه هم در زهد شهرت داشت، هم در دستبرد
نان به نرخ روز خورد! "
ابوالقاسم حالت
نوشته شد در ساعت 2:06 PM توسط علي
........................................................................................
Thursday, September 05, 2002
٭ ******************************************************************
" مردامروز -26 "
جيك ثانيه :
كامپيوتر خراب..(دور از جونتون) مريضي..هوا گرم.. مشابه شو ديديم
كفمون بريد واي به حال اصل جنس..تو كف فوتبال..مرگ بر صدام..رفت "فرهاد"
..بغلو بپا نمالي ..پنج بار بگين "شيش سيخ جيگر..سيخي شيش زار"..بزن سه كشتي ها
رو ببين حال مي ده..
عزت زياد
نوشته شد در ساعت 10:36 AM توسط علي
٭ *****************************************************************
"....وچنين گفت - 20 "
"...گفت : "نماز كردند؟ "
گفت :"آري "
گفت : " آه "
يكي گفت :" نماز_همه عمرم به تو دهم ..آن آه را به من ده "....
"محمدي " آن باشد كه شكسته دل باشد..پيشينيان شكسته تن مي بوده اند..
قومي باشند كه آيت الكرسي بخوانند بر رنجور و قومي باشند كه آيت الكرسي باشند.."
مقالات شمس / ويراسته :جعفر مدرس صادقي
نوشته شد در ساعت 9:24 AM توسط علي
........................................................................................
Thursday, August 29, 2002
٭ ******************************************************************
رساله ی مستطاب" آداب الملوک في سير و سلوک "
"رساله ای خواهم نبشت در ابواب مختلفه و فصول متفقه اندر آداب تحصيل وکالت و وزارت و ملکت که برگرفته است از ره توشه ی رفتگان اين طريقت و واصلان بدان حقيقت :
ره چنان رو که رهروان رفتند
..پس ای فرزند بايستي که پنداين پير بر باد هوا نگيری و فرمانبری ..باشد که به مقام رسي و منصب يابي که گفته اند :
بي پير ( 1 ) مرو تو در خرابات
هر چند که سکندر زماني
واگر سر بپيچي و گوش گران کني..فانک في خسرانا" عظيما.
ادب اول - اندر مبايعت مرکب( 2) و مرکب سواری
بدان و آگاه باش ای فرزند.. که چون مرکبي خواهي خريدن ..اول مرتبت که بر صاحب مال دررسي گوئي " حاجي لگن چند؟"و اين عمل در مثل چون جنگاوری باشد که اول ضربت بزند ضربتا" شديدا" عميقا (تا فيها خالدونها )..موثر است در بز خری انشاء الله. لکن چو خواهي که مال خويش بفروشي ابتدا پاکيزه بشوئي در کارواش -که در اين سنه ...(3) بگيرند-و سپس با روغن جلا پاکيزه چرب خواهي نمود - و چرب کردن بياموز ای فرزند که در اين سنه بسيار بکار تو آيد و آن آنگونه باشد که به قاعده ی سه انگشت روغن برداشته و در موضعي که هر بار مي گويم مي مالي ..سخت مجرب است در حل مصائب و سختيها انشاء الله- و لاستيک دور سفيد اندازی که سپيد بختي آرد و گوئي موتور تازه تعمير باشد..و چون معاملت بکردی سوئيچ و کارت ندهي تا چک بستاني تا ايمن باشي از دغل و حيلت.. فاحکم امورک محکما ( و چون اينکار نکني سخره ات کنند و گويند " عبدل "( 4)باشي ).
بدان و آگاه باش ای فرزند ..که پيش از بر شدن به شارع سمباده ای برداشته - وآن کاغذی باشد زبر چون پشم بز - و لبه ی نمره های مرکب خويش پاک کني چونان که افسران همچون لوچان و منگان نمره ی سه را دو ببينند و چهار را سه و چون از چراغ قرمز بگذری نمره ی تو را چيز ديگری بينند و گناه تو بر ديگری نويسند..(پس باشد که فاتحه ای بر اموات من بفرستي)..و چون در بزرگ شارعي( 5) طي طريق کني وز دور برگردان مد نظر خويش رد کني تشويش در تو نيايد که هماندم دنده عقب گرفته و بر مي گردی و هر کس بر تو ناسزايي گفت بدو مي گوئي " خودتي سولاخي " که کلمه ای باشد مسجع و مقفي و خوش لحن..و چون مسافر خواهي ..فرياد کني " کرج ..کرج ..يه نفر" حال آنکه تو پنج نفر خالي بداری و با اين حيلت ( که به قصد قربت است )..يک يک به دام خويش کشي..پس ای فرزند اگر شحنگان و گماشتگان بر تو سد سبيل و قطع طريق کرده که دوبل پارک کرد ه ای يا در ميدان بايستادی ..بر گوش آنها اين ورد خواني " چقدر اب مي خوره؟ "واز طلسمات سبز رنگي که در جيب خويش داری بدانها همي خواهي داد که اين فقره موکد است تاکيدا ..پس بدان چون اين ظرائف رعايت کني اول قدم در طريق جاه و مقام برداشته ای ..تمه .
**
1) نسخه ی بازار چهار سوق بزرگ : " پول " ...و ايضا" " چک پول "
2)در نسخه ی اصلي "پيکان " امده بود که به سياق عبارت تصحيح شد.(م.)
3)افتادگي دارد : ?4000
4)ايشان طايفه ای باشند از جنيان که از گروه جعفر جني انشعاب کرد ه اند.
5) دهخدا : اتوبان ..بزرگراه (در دست احداث؟)
نوشته شد در ساعت 3:11 PM توسط علي
٭ ******************************************************************
" خورجين - 8 "
خب چند وقتي بود که اين خورجين رو نگشته بودم ..حالا دست کرديم ببينيم چي در مي آد..يا نوح نبي ..:
بازم يه بازی از " ميخائيل تال" استاد قرباني ..در مقابل "الکساندر کوبلنتس " که سالها استاد تال بود..
سفيد: ميخائيل تال
سياه: الکساندر کوبلنتس
ريگا ..1957
تفسير : يان تيمان
.e4..c5 2.Cf3..Cc6 3.d4..cxd4 4.Cxd4..Cf6 5.Cc3..d6
.Fg5..e6 7.Dd2..Fe7 8.0-0-0..0-0 9.Cb3..Db6 10.f3..a6
.g4..Td8 12.Fe3..Dc7 13.h4..b514.g5..Cd7 15.g6 !..hxg6
.h5..hxg5 17.Txh5..Cf6 18.Th1..d519.e5 ?..Cxe5 20. Ff4..Fd6
.Dh2..Rf8 22.Dh8+ ..Cg8? 23.Th7..f5 24.Fh6..Td7 25.Fxb5 !..Tf7
.Tg1..Ta7 27.Cd4 !..Cg4! 28.fxg4..Fe5 29.Cc6 !..Fxc3 30.Fe3 !!..d4
.Tgh1 !!..Td7 32.Fg5 !..axb5 33.T1h6 !!..d3 34.bxc3..d2+ 35.RD1..Dxc6
+Tf6+..Tf7 37.Dxg7
سياه تسليم شد.
+:کيش
! : حرکت خوب
!!: حرکت عالي
؟ : حرکت مشکوک
نوشته شد در ساعت 11:58 AM توسط علي
........................................................................................
Friday, August 23, 2002
٭ ******************************************************************
"....و چنين گفت-19 "
- زايش :
"...غروب
بر لبهای زن مي نشيند
و مرگ و حيات در ستون مهر ه ها پيچ و تاب مي خورند
گدازه های تقدير
د ر آينه فرود مي آيند..
زن
زمين را لمس مي کند ...
آنسوی جنگل شاخها
مردی منتظر
به يال سرنوشت
دست مي سايد ..."
- [ اما.. :]
"....به زني انديشيدن
که روزی اين شعر را زير لب زمزمه خواهد کرد
هنگامي که در کوچه ای راه مي سپارد
هنگامي که خريد مي کند
و هنگامي که به کودکي شير مي دهد
که مي توانست کودک تو باشد ..
اما نيست ...."
کسرا عنقايي
نوشته شد در ساعت 4:15 PM توسط علي
........................................................................................
Thursday, August 22, 2002
٭ ******************************************************************
"مرد امروز - 25 "
پيشرفت کرديما...بر منکرش لعنت..
خدمت آقائي که شوما باشين ( و خانومي که اوشون باشن ) عارض شم که ..ما هشت تا عمو داريم و پسر عمو هم که خدا برکتش بده..اين پسر عمو کوچيکم خيلي شره(دوم ابتداييه ) آقا هر وقت بياد اينجا اون شب ديگه ما کاسب نيستيم... ديشب بهش ميگم :"ايمان بگير يه جا بشين ..نازت بشه عمو "...مي گه "تو اگه واسه همه لاتي ..واسه ما شوکولاتي" ..جل الخالق...آقا حالا باز ما اول دوم راهنمائي بوديم اينا رو مي گفتيم ...يادمه رفته بوديم" لوله بازی" ( داشتن تو هاشم آباد لوله های خيلي بزرگ که راحت مي شد توش وايسي نمي دونم فاضلاب بود ..گاز بود چي بود..کار مي ذاشتن ما و پسر عموهام يه تيم بوديم ..بقيه هم يه تيم ..جنگ مي کرديم..ما بايد لوله های اونا رو مي گرفتيم..اونا لوله های مارو..) خلاصه تا گشنمون نشده بود يادمون نبود خونه ای هم هست ..( آخه لوله بازی عجيب کری داشت)..ظهر اومديم در دکون عمو هه..کر و کثيف و خسته ..باخنده گفت کجا بودين؟ ..ما هم که فکر کرديم چيز خوبيه گفتيم "عمو..ما بود يم و يه دسته ..رفتيم پيش اکبر خجسته ..ديديم در دکونش که بسته..گفتيم نکنه يارو مسته..گفتيم آقا آلو داری با هسته ..گفت برين تو اون کوچه بن بسته..تو زير زمين در بسته ..که تار عنکبوت بسته..رو صندلي يه خانوم نشسته ..." عمو هه دوزاريش افتاد سر کاريه.. ( جای دشمنتون خالي) خوابوند پس گردنمون ..ماهم که کوچيک جثه افتاديم زمين.. بقيه هم فرار...خلاصه از اون موقع هوا دستمون بود که هر حرفي رو هر جا نگيم..اما حالا اگه بخوای اين بچه ها رو کتک هم بزني مي گن "آخي ..مي خوای بچه رو دپرس کني "..اما يه چيزی رو قشنگ يادمه ..وقتي عموم ميزدم ..هی مي گفت :"آدمت مي کنم "..منم هي مي گفتم :" مگه مي توني ..مگه مي توني" ...خدا وکيلي هم نذاشتم به هدف شومش برسه...
کتک خوردتونم
نوشته شد در ساعت 12:30 PM توسط علي
........................................................................................
Friday, August 16, 2002
٭ ******************************************************************
"تذکره البلاگ - 10"
باب دهم في ذکر مقامات و احوالات شيخنا و مولانا "نويد عرب"
آن شيخ وارسته ..آن از بند من وما رسته...قلب او صاف چون آئينه..آرام و صبور چو عصر آدينه...آن رهرو "مرتضي حنانه " و "صبا "..آن اهل موسيقي و سرود ونوا...آن شيخ فراری از فلسفه و دليل..در نظرش عقل سنجد و عشق پر آب چون شليل...مي گفت با ديگرانش هست ميلي..لکن نه آرشيو بداشت نه ای ميلي...خانه ی او پيام آور شور و شادی وطرب..شيخنا مولانا و طبيبنا "نويد عرب" (رضي الله عنه) شيخي پرکار و اهل سيگار بود.
نقل است مهمان دوست و صاحب کرامت بر اضياف بود.شيخ العاصي (غفر الله ذنوبه ) که از اکابر يارانش بود روايتي آورده است که روزی مريدان بر شيخ وارد شدند..شيخ سفارش غذا بداد از کش لقمه پز ( رساله ی شيخ: پيتزا )..چون پيک بيامدشيخنا (عليه الرحمه ) گفت :"ای جوان مبلغش چند باشد؟" ..جوان گفت :"يا شيخ ..هژده اسکناس"( هزار توماني؟)..شيخنا گفت :"درنگ کن جوان "..پس ردای خويش بر سر کشيد و بلند بلند گريه مي کرد ومي خواند:
خدا منو قربونت کنه..ايشششالا
پس مريدان پنداشتند که در سماع ودعای قبل از اطعام باشد ويا شاهدی سيمين عذار در آغوش کشيده باشد.. چون حالت شيخ بدارازا کشيد وبديدند که نزديک است قالب تهي کند ..ردايش به کناری زدند و ديدند اسکناسي جلوی رو ی خويش گرفته..آنرا مي بوسد و گريه کنان مي خواند:
خدا منو قربونت کنه.. ايشششا لا
کجا مي ری فدات شم
قربون اون صفرا ت شم
پس همه زار بگريستند و سکه های خويش برهم نهادند و سهم ناهار خويش دونگي بدادند تا روی شيخ خندان شود.
آورده اند فنون موزيک و غامبيوتر با هم ترکيب و سحر ومعجزاتي بکرد عظيم.نقل است روزی بر جمعيتي عظيم روی کرد و گفت :"به دين من آئيد " ..گفتند :"يا شيخ ما را بنمای معجزتي "..گفت :" مرانشايد که شما را نمودن " (و اين جمله را ايهامي بود عظيم ) ..:
نمودن بهر هر بيکار نيست
نمودن لايق دل بيمار نيست
پس همه گريستند و فرياد مي زدند :
يالا يالا ..ما رو بنما يالا
پس شيخ شفقت آورد بر آنها و دست در آستين کرد و شوشه ای بر آنها بنمود که جملگي اشک در چشم آوردند ( از فرط خنده ؟) ..و به دين او شدند (مصحح : وچه نيکو ديني است که با نمودن بدان شوند ).
آورده اندکه کار شيخنا (انارالله مرقده الشريف ) بالا گرفت و دسته دسته در زمره ی مريدانش در مي آمدند.پس روزی بر منبر شد و گفت :" ای مريدان شما همه خر باشيد"..
خلق الله همه بر سر خود مي زدند که وای بر ما ..چه کرده ايم که شيخ بر ما نفرين همي کند..پس خدای (عز وجل ) بر ملائک ندا داد "نزديک است که ادعای خدايي کند پس وقت آن است که راهي شود" ..پس چهار ملک اورا گرفته و ببردند..نقل است چون مي بردندش فرياد مي زد:"منو کجا مي برين ..ولم کنيد بچه سوسولای تي تيش ماماني..دهن همتون رو مسواک مي کنم.." لکن يکي از ملائک (با بالهايش )جلوی دهان اورا بگرفت و کشان کشان ببردندش.خدايش بيامرزاد.
نوشته شد در ساعت 1:56 PM توسط علي
٭ ******************************************************************
"....وچنين گفت - 18"
حالا چرا
" آمدی ..جانم به قربانت ولي حالا چرا
بي وفا.. حالا که من افتاده ام از پا چرا
نوشداروئي و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل ..اين زودتر مي خواستي ..حالا چرا
عمر مارا مهلت امروز و فردای تو نيست
من که يک امروز مهمان توام ..فردا چرا
نازنينا ما به ناز تو جواني داده ايم
ديگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
وه که با اين عمرهای کوته بي اعتبار
اينهمه غافل شدن از چون مني شيدا چرا
شور فرهادم به پرسش سر به زير افکنده بود
ای لب_ شيرين ..جواب_ تلخ _سر بالا چرا
ای شب هجران که يکدم در تو چشم من نخفت
اينقدر با بخت خواب آلود من ..لا لا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پريشان مي کند
در شگفتم من نمي پاشد زهم دنيا چرا
در خزان_ هجر گل.. ای بلبل طبع حزين
خامشي شرط وفاداری بود..غوغا چرا
شهريارا ..بي حبيب خود نمي کردی سفر
اين سفر راه قيامت مي روی..تنها چرا "
شهريار
نوشته شد در ساعت 10:21 AM توسط علي
........................................................................................
Monday, August 12, 2002
٭ ****************************************************************
"نه چندان شوخي - 10 "
زندگي يعني ....
"به سراغ من اگر مي آييد
پشت هيچستانم "
يک کم آن سوی تر از مرکز شهر
ته ناصر خسرو
اهل تهران نيم..از خطه ی دورستانم
روزگارم بد نيست
کسب وکارم عالي ست
جعبه ای دارم از انواع دواها لبريز
چاره ی هر مرض و شافي هر گونه مريض
از فلان قرص و فلان شربت و بهمان کپسول
تا فلان مرهم و بيسار آمپول
مردکي ساده زمن مي پرسيد :
تو مگر درس پزشکي خواندی ؟
...گرچه ما را نه مطبي و نه درمانگاهي ست
ما در اين شهر بزرگ
هسته ی مرکزی دارو و درمان هستيم
خودمان دکتر و انترن وآسيستان هستيم
ما سواد و ادب و درس نداريم قبول
زندگي يعني پول
پسر خاله ی من نيز کمي آنسو تر
مي فروشد سيگار
و به آن عده از افراد که اهلش باشند
مي دهد فيلم و نوار!
و پسر عمه ی من نيز سر فردوسي
شده مشغول به داد وستد مارک و دلار
مردک ساده به من مي گويد :
تو و من حاصل اوضاع فلاکت زاييم
سمبل نسل قاراشميش شلم شورباييم
يادمان رفته که ما وارث فرهنگ غني
صاحب فلسفه و معرفت ومعناييم
حافظ و سعدی و فردوسي و ناصر خسرو
وان همه عارف فرزانه همه رفته ز ياد
آن همه استعداد رفته کم کم بر باد
من به او مي گويم:
خط خطي کردی اعصاب مرا با حرفات !
گور بابای کتاب و قلم وعلم وسوات !!
مجيد صارمي (همولايتي) / گل آقا سال سوم 19
نوشته شد در ساعت 2:40 PM توسط علي
........................................................................................
Friday, August 09, 2002
٭ *************************************************************
"....وچنين گفت - 17"
- پل
به دنيا که آمدم
در سراسر زمين
خون،بزرگترين جويبار بود
خانه مان
مثل ديگر مظلومان
تنگ و تاريک شد
و چشمان مادرم
- مهره های آبي -
گردن آويز اسب ستمکاران
به دنيا که آمدم
در گوشه ای از شهرم
گوری برا يم کندند
و ميان من و دلدارم
پلي ساختند
با شمشيری تيز !
لطيف هلمت
نوشته شد در ساعت 9:09 AM توسط علي
........................................................................................
Thursday, August 08, 2002
٭ ******************************************************************
يه تلگراف به جارچي ...
" تلگراف مرکز "
به : محضر..بزرگ شاهنشاه ..سلطان معدلت پناه..ملک دادپيشه
از : مدير جريده "اخبار مرکزيه "
موضوع:دادخواهي
کجا يابم وصال چون تو شاهي
من بدنام رند لاابالي
اعليحضرتا..بزرگا..سلطانا..چون دستور اديت فقره راپورتيه ماضيه ی اين بنده ی خاکسار جان نثار را به دايره ی مميزی انطباعات فرموده بوديد بدانستم حاسدان.. وسواسي وخناسي و سخن چينان و بد سگالان نمامي بکرده اند ...و همانها که در حقشان پدری کرده باشم..شرم و حيا فرو خورده و محبتهای بيدريغ دشمن جانم گشته باشد..بيت:
در قمار زندگي عاقبت ما باختيم
بس که تک خال محبت بر زمين انداختيم
پس خواستم که آنچه گفتني است به سمع مبارک برسانم و آنچه ديدني است بر بصر بگذرانم ..که بزرگان گفته اند:
وقت سخن مترس و بگو آنچه گفتني است
شمشير روز معرکه.. زشت است در نيام
لکن بر سبيل سنت حسنه ی ابوی بزرگوار ( که با شاه شهيد فقيد سعيد .. پالوده ها خورده..قليانها چاق کرده و ديزي ها ميل مي فرمودند)..تفالي بر ديوان خواجه شيراز بزدم که راه صواب و طريقت حسن المآب بنمايد ..وچه نيکو آمد که :
در کوی عشق شوکت شاهي نمي خرند
اقرار بندگي کن و اظهار چاکری...
يک حرف صوفيانه بگويم اجازت است
ای نور ديده صلح به از جنگ و داوری
پس يقين بکردم که راه خير و صلاح همان راه محبت و صفا باشد و نامردمي را خذلان و شکست نصيب ..بيت :
سربلندی خواهي با همه يکرنگ باش
قالي از صد رنگي زير پا افتاده است
لذا از برای تجديد مراتب دوستي ..رسائل و کتب زيبای ذيل که اخيرا" به انتشار رسيده و حکما" مورد توجه آن حضرت شوکت ماب واقع خواهد گرديد به محضر شريف ارسال
مي گردد..تفقدات ملوکانه موجب دلگرمي چاکران خواهد بود.
1. پارس ژورناليست
2. کاکتوس
3. خلبان کور
4. سارا پری
5. چگونه آموختم به بمب اتم عشق بورزم
6. تست دموکراسي
7. آدم اول
8. اوشگول
9. ورود ممنوع
10. عاقلانه های يک نيمه ديوانه
11. ديوار
12. اتوپيا
13. دريا
14. کتاب سياه کوچک با شعرهای خودم
فدوی خاندان همايوني...مدير جريده اخبار مرکزيه"
جوابيه ی دربار :
" اعليحضرت ..پس از ملاحظه ی مکتوب فوق..اشکهای مبارک را به ياد شبهايي که در حرمسرا در رتق امور و فتق مسائل مملکتي کمکشان مي نموديد سرازير کرده ..و دستور بدادند که متعرضين يافته .. دسيسه چينان به اشد مجازات رسانده شوند"
منشي وزارت دربار
نوشته شد در ساعت 2:17 PM توسط علي
........................................................................................
Thursday, August 01, 2002
٭ ******************************************************************
"تذکره البلاگ - 9 "
باب نهم في ذکر مقامات و احوالات شيخنا و مولانا " بهار کربلايي "
آن نافذ في القلوب ..هر غالبي نزد او مغلوب ...عشاق محيط و او نقطهء پرگار..اقوال اودر خاطر ماندگار...آن مهاجر و طي الارض را داننده ..آن دارندهء گواهينامه و خود راننده...آن جامع صفات الاضداد..آن از بهر دلشکستگان امداد...آن مهربان چو يک مادر..از بهر هر وبلاگيست او خواهر...آن که منادی ندا سر دادست..والله هر که شود يار او دلشادست...آن ماه شب و شمس النهار..آن غنچه ی روئيده در بهار...روء يت او دافع چشم زخم وهر بلايي..شيخنا مولانا و وتدنا " بهار کربلايي" (رحمه الله عليها )
دوشيزه ای نجيب و شيخي بس عجيب بود.
آورده اند شيخنا ( خلدالله في الجنه )کرامات بسيار بداشت و ورسا لاتي بسيار نگاشت. لکن در مراتب زوجيت و فوايد علقهء محرميت معجزاتي بکرد بهت آور و بهجت زا. از سخنان او در رساله ء " هکر الرجال " آن باشد که " واجب است بر هر دختری تا هک کند مردی را و اورا اسير کند و افسار اندازد و در پي خود کشد تا خوشبختش نمايد"..پس پرسيدند مردان او را که يا شيخ آخر اين چه فتوايي باشد از بهر جان مردان؟ گفت :" آيا نيک بختي جز آن باشد که خود را در نيکو حالتي بدانيم هر چند که در مضيقت باشيم ؟" گفتند :" ني يا شيخ "..گفت:" شما که اينک مجرد و عزب اوغلي هستيد قدر حال نيک خود ندانيد.و دائم در سوز و گدازيد..پس چون آن بلا بر شما وارد شود .. ياد خواهيد کرد که از هر حالي بدتر نيز تواند شد پس شکر خدای (عز وجل ) خواهيد کرد و به همان سرنوشت خويش رضا خواهيد شد که عين نيک بختي است" ..پس مردان همه سجده کردند بر شيخ و گفتند :"ای شيخ کتابت کو نکنه تو پيغمبری به ما نمي گي "..شيخنا (در نهايت تواضع ) گفت :" مريدان عزيز..کتابم رو دادم سيمي کنن ..جزوه مي گم بنويسيد".
در استعاره و تشبيهات ( نسخه باسواتي : سمبوليسم ) قوی مايه و در فن صور وخيال (همان نسخه : ايميجينيشن ) اوستادی لايق بود. صاحب "محافل الشيوخ الونکوورييه "
- که حوزه ی شيخ در آنجا بود - آورده است که روزی شيخنا (اعلي الله مقامها الشريف )
سر در گريبان برد..ساعتي بعد سربرداشت و گفت : " اورال سکس"..و باز سر در جيب شد و پس از ساعتي گفت :" مايو ها را در آوريد"...و ماجرا بشد تا غروب.چون از خلسه عرفاني فراغت يافت ..حاضران (که از خواص محبين حضرتش بودند) گفتند : "اي شيخ
معني بگو ..که ما در صورت ظاهر در مانده ايم "..پس گفت :"اول جمله ..استعاره باشد از اتحاد کامل عاشق و معشوق که اول قدم است در سلوک و دويم جمله ..استعاره باشد از رهايي جان و روان از هر آنچه غير اوست..که آخر قدم است در فنا " ..نقل ا ست که
که از اين سخن شيخ نيمي از مريدان درجا بال بال زده و بمردند و مرداني که بماندند از روز بعد در کوی وبرزن مي گشتند تا کسي را بيابند و با او اعمال استعاری (نسخه کميته : منکراتي ) انجام دهند.
وفاتش را شهادت گونه دانسته اند و آن اينگونه بود که شيخنا (رضي الله عنها ) "صندوق" را بسيار دوست بداشت و آن را "حافظ الاسرار" و " مخزن الاخبار " همي دانست. پس روزی مدعا بکرد :"که هر صندوقي صدای مرا همي شنود و امر مرا امتثال همي کند" واز برای اثبات گفت او را در تا بوتي آهنين نهاده و قفلهای پولادين بزدند تا ذکری که بداند بگويد و خلاصي يابد از آن( مصحح :همچون شيخنا ديويد کاپرفيلد) . پس چون اندکي بگذشت بشنيدند که اذکار شيخ بر گوش مي رسد و از آن جمله مي گفت :" بابا دارم خفه مي شم ".." حالا ما يه چيزی گفتيم بياين درم بياريد" و غيره.لکن هيچ يک افاقه اي نکرد
و شيخنا جان بداد.خدايش بيامرزاد.
نوشته شد در ساعت 11:33 PM توسط علي
........................................................................................
Saturday, July 27, 2002
٭ ******************************************************************
"مرد امروز - 24 "
مي گذرد کاروان...
حقوقشون رو تو يه کارتون مي ريختن و تا آخر ماه گوشه چادر مي ذاشتن تا هر کي بيشتر نياز داره ورداره و آخرش زياد مي اومد.. تو انديمشک زن " همت " به يکي از بچه ها گفته بوده به حاجي بگو يه سر به ما بزنه بچه حالش خوب نيست ..مي گه اون که هر روز دو سه بار مي آد اينجا ..مي گه والا يه ماهه نيومده..وقتي به همت مي گه تو چرا تا اونجا مي ری ولي يه خيابون پايين تر نمي ری مي گه برا کار جبهه مي رم مرخصي هم ندارم ... ناظری مي خونه :
چون رويد لاله از خاک تو
ياد آرم از جان پاک تو
بعضيهام موندن...قطع نخاعي درد رو حس نميکنه يعني ممکنه يه جای بدنش از تو چرک کنه اما متوجه نشه.. وقتي تو خونه سرنگ بهش مي زنن چرک بر مي گرده تو سرنگ:
در غم اين عاشقان..چشم فلک خون فشان
داغ جدايي به دل ..آتش حسرت به جان
اونا ديوونه نبودن.. ماهم بوديم همين کار رو مي کرديم ...کسايي که استالين به سيبری تبعيد کرده بود موقع حمله آلمان به شوروی صف مي بستن تا برن بجنگن ..بازم داره مي خونه:
جان فدای وطنم
خاک ايران کفنم
"لند کروز سياه يادت نره" ..آره راست ميگي ..اما اينجاش تقصير خودمونه.. اونا برا آرماني که داشتن جون گذاشتن وسط..اما من فقط راه کانادا رو بلدم ( خودمو ميگم )بقول سياوش :
"حالا ازاون در ودشت چيزی نمونده باقي
انگار از اين مي خونه صد ساله رفته ساقي
حالا غم ما قد يه درياست
جايي که بايد دل به دريا زد همين جاست
نه کار ايناست نه کار اوناست
از اين و اون نيست از ماست که بر ماست.."
يا حق
نوشته شد در ساعت 4:17 AM توسط علي
........................................................................................
Friday, July 26, 2002
٭ ******************************************************************
" بزن روشن شي "
1. " ياهو " ی ايراني ...امکاناتش هم بدک نيست.
2.طرح ساماندهي ( روم به ديفال ...گل و گلاب به روتون ) "روسپيان "
3. اينجا تشريف ببريد برا دستور پخت غذا
4. مجله " national geographic " که بک گراندهای خيلي قشنگي مي شه ازش گرفت.
5.اينم يه سايت خبری فارسي که کارش بد نيست
نوشته شد در ساعت 4:39 PM توسط علي
........................................................................................
Thursday, July 25, 2002
٭ ******************************************************************
"...وچنين گفت - 16 "
- نه از شرم
"نه از شرم ؛
بل ..تا نرنجد کسي
پنهان مي کنم فلاکت خود را گاهي..
چنين مي کنيم ما اغلب
با حقيقت ."
- در شب پيش
"در شب پيش
صحنه ای به زبان بيگانه به خوابم آمد:
اجازه داری اشتباه کني
انسان -
اما فقط انساني اشتباه کني
تو تنها حق اشتباه را داری
که اصلاحش بتواني کرد -
تو حق اشتباه اصلاح ناپذير را نداری؛
اشتباهي که مي کٌشد . "
ريشارد کرينيتسکي
نوشته شد در ساعت 2:28 PM توسط علي
........................................................................................
Friday, July 19, 2002
٭ ******************************************************************
چارتا کلوم تو جارچي ...
تلگراف مرکز
به : وزارت دربار
از:کميته ی جشنهای ملي و اعطای نشانهای دولتي
احتراما" پيرو نظرات داهيانه و فرمايشات ملوکانه آن خورشيد تابان عرصه ی علم وهنر
و فخر اين بوم وبر.. مبني بر اينکه در اسرع وقت به جاپون و ينگه دنيا رسيده بلکه از آنها رد کنيم ..چاکران ديدند در همه جهات ما کم نباشيم بلکه سر باشيم به جز جشن هايي که بگيرند پس جشني در ميان صاحبان افلام و سينما توغراف برگزار گرديد که گزارش جوايز اعطا شده به استحضار مي رسد.
1.تنديس "تنبک بلورين " به آقا نويد آقا عرب به خاطر موسيقي متن فيلم " ما پيچ هستيم "
2.تنديس "لينک طلايي" ضمن تقدير از " زهير" به خاطر رژيسوری فيلم "هاردتو ميارم پايين" ..به " سلمان به خاطر فيلم " من ولينکها يم ".
3.تنديس "کنتور طلايي" نقش اول آکتور زن و لوح تقدير هييت داوران به "آيدا" به خاطر فيلم " يک هفته گذشت ..دو هفته گذشت..سه هفته گذشت و بازم مي گذره".
4.ضمن تقدير از ندا "به خاطر فيلم " من همه چيز را لخت مي بينم" ..تنديس" شورت طلايي" و جايزه ويژه تماشاگران به " دکتر سکس" به خاطر فيلم "شورتها برای که در مي آيند".
5."آچار فرانسه ي طلايي" برای نقش اول آکتور مردبه علي آقا نقاش به خاطرايفای رل در چند فيلم مختلف.
6."دستبند بلورين" بهترين سياس ضمن تقدير از " فضول " و "شبح" به بامداد به خاطر فيلم " بياييد منو بگيرين "
7."دفترچه صد برگ بلورين " ضمن تقدير از " ليلا" با فيلم " لا لا به لي ليش نذار" به کتابداربه خاطر فيلم " هزار و يک کتاب در يک شب ".
8.تنديس "ماتيک طلايي" برای بهترين طراحي صحنه و گريم ضمن تقدير از احسان با فيلم
"قالب بدم خدمتتون؟" و "نيما " بافيلم "بارپا پاپا عوض مي شود" به داريوش خان به خاطر فيلم " مامور آگاهي"
9.تنديس"مخ طلايي " برای بهترين فيلنامه ی ارژينال ضمن تقدير از شوشو به خاطر فيلم موزيکال " سرمو بردی زن ..اينقده غر نزن" و مهدی با فيلم " ياوه "به شاهين به خاطرفيلم " تنگ غروب مي خوام تنگت باشم".
10.تنديس " زبان بلورين" برای بهترين ديالوگ نويسي سر صحنه ضمن تقدير از انجي به خاطر فيلم" در گوشي" ..به هادوک به خاطر فيلم " يک کلوم ختم کلوم ".
11.تنديس "چاقاله بادوم طلايي " برای پديده ی سال ضمن تقدير از فيلم خوب " روز کلاغ"
به باکره برای ايفای رل در فيلم " مرد دوشيزه"
12.تنديس " ميکروفن برنزی " برای بهترين صدا برداری سر صحنه به مراد برای فيلم صامت " مرد بدون لب "
13.تنديس "کلوچه ی نادری" و جايزه ويژه هييت داوران برای بهترين فيلم از تمام جهات
ضمن تقدير از " گيله مرد " و " قاصدک" به " حسين درخشان " به خاطر فيلم
"وقتي بابا کوچک بود".
ضمنا " برگزيده ی تماشا گران و برنده ی تنديس"زرشک طلايي " .. صنم با فيلم " امروز باد از کدوم ور مي آد" مي باشد.
با عرض احترام و ارادت
"اعليحضرت پا نوشت فرمودند که عوامل اين فعل پسنديده که چو ن توپ در ممالک فرنگ تقه در خواهد کرد ..تشويق شوند و فيلم رديف چهارم به طور اختصاصي فقط برای ايشان باشد و الا روی سگشان بالا تشريف خواهد آورد"
وزير دربار
نوشته شد در ساعت 4:31 PM توسط علي
........................................................................................
Thursday, July 18, 2002
٭ ******************************************************************
".....و چنين گفت- 15"
"بگذشت چو نسيم بهاری جوانيم
طي شد چو عمر لاله و گل زندگانيم
نامهربان شو اي دل خونين ..که در جهان
شد خصم زندگاني من ..مهربانيم
ای بهتر از جواني و ای خوشتر از اميد
طي گشت در اميد وصالت جوانيم
بي روی چون بهار تو ای نو گل وجود
زرد و شکسته..رنگ رنگ چو برگ خزانيم
تا کي به بزم غير بدان روی آتشين
بنشيني و بر آتش حسرت نشانيم
باز آ که سنگ خاره و گل خنده مي کنند
برسست عهدی تو و بر سخت جانيم
از فيض وصف آن لب شيرين بود که من
با کام تلخ ..شهره به شيرين زبانيم
بي دوست چيست حاصلي از زندگي.."رهي"
ای نيست باد ..بي رخ او زندگانيم"
رهي معيری
نوشته شد در ساعت 4:57 PM توسط علي
........................................................................................
Thursday, July 11, 2002
٭ ******************************************************************
"بزن روشن شي "
از امروز جاهايي که يه وقت بريم و حال بده ..خب خدمت شما هم مي گيم (آخه مي گن تک خوری آخر عاقبت نداره).شما هم يه کليک "بزنيد" تا... .
1.اول تخصصي... اينجا ديگه آخر شيميه (مجانياش يادتون نره .. فاتحه بفرسين)
2.اين زم که از هر جا سر در بياره کن فيکون مي کنه.
3.آقا يون سياسي تشريف بيارن جلو (خا نوما حداقل به سياست ديگه کاری نداشته باشن .. آخه مردی گفتن زني گفتن)
4. به ياد ميرزا کوچيک و دکتر حشمت
**
- اينو اون هفته نوشته بودم اما پاکش کردم (بقول يه عزيزي خدا کنه اين delete کامپيوتر ما خراب شه )..حالا با يه کم اصلاح باز نوشتم.
نوشته شد در ساعت 10:32 PM توسط علي
٭ ******************************************************************
"خورجين - 7 "
"...اگه مرده باشه مي شن نه تا و گرنه همو ن هشت تای قبلي.اين يکي يا خل بود يا ديگه خسته شده بود و مي خواست تموم کنه شايدم اگه من دير مي جنبيدم از دستم در مي رفت .نمي دونم شايدم شرط بسته بود بلند شه راه بره ..اونای ديگه به اينجا که مي رسن يا آفتابي نمي شن يا جرات نمي کنن سرشون رو بيارن بالا.شايد هم يادش رفته بود که اومده اينجا برا چي .بچه ها يکي دوتا نزنن چپ و راستشون يادشون ميره جنگي هم هست...اگه حميد بود مي گفت : عجله نکن بذاربلند شه بعد. تا بلند شد زدمش.چاق بود .آستينها شو بالا زده بود و دکمه های پيراهنش باز بود.زدنش که زدم ..ولي مثل اينکه خورد تو گلوش. ديدم که خون پريد.انگاری مرغ سربريده باشي .اگه مي خورد تو پيشونيش يک قطره هم ازش خون در نمي ا ومد.ولي فکر کنم مرد . وقتي افتاد بلند نشد...داشت سيگار مي کشيد. نگاه کردم دودش رو ديدم. منتظر شدم ..بلند که شد چکوندم.فقط يه آن اومد توی ديد ....اگه خورده باشه باشه تو گلوش تا مدتها حرف زدن براش عقده مي شه ..حتما" مرده. نديدم بلند شه .شايدم فهميده بلند شه اين دفه مي زنم وسط پيشونيش...
هي به حميد گفتم اونجايي که هستي رو يه نيگا بنداز ..ديدنتا.مي گفت :موقعيتم خوبه ..همشون رو دونه دونه مي ذارم نوک مگسک.خب اوناهم که مغز خر نخوردن.فهميدند از کجا مي خورن .فقط "سيمينوف"مي تونست اون جوری از جلو بشکافه از پشت سر بزنه بيرون.بهش گفتم هي بيايي و بری که نمي فهمي جات لو رفته بايد همونجا بموني که وقتي گشتي هاشون ميان شناسايي خبردار بشي...مي گفت وقتي پنج تا شدن بر مي گرده مرخصي .مي گفت چهارمي يه گروهبان بوده که داشته دستشويي مي کرده ..آستيناشو که زده بوده بالا فکر کرده مي خواد برا نماز وضو بگيره و تا ديده شلوارش رو کشيده پايين هنوز ننشسته زده بودش.اگه بي عقلي نمي کرد پنجمي رو هم زده بود..
پشت ني زارها که بودم تو ديد نبودند.هم ني زارها مزاحم بودند هم خاکريزشون بلند بود.فقط تونستم اون سروانشون رو بزنم .راستش خسته شده بودم .داشتم چرت مي زدم که صداشون رو شنيدم .اون وقت روز معمولا" خبری از سر وصداشون نيست.گفتم حتما" يه خبری شده بلند شدم نشستم... به گمونم اومده بود بازديد.زود "قناسه " رو برداشتم.يه ماه پيش دست اونا بود حالا دست منه از "سيمينوف" روسها خيلي بهتره .يا شايدم من اينطوری احساس مي کنم .من که بهش عادت کردم.صبر کردم يکي بياد تو هدف .سروانه بلند شد.من هم زود يه خال زدم وسط پيشونيش.به قول حميد يه خال هندی .نه اين ورتر نه اون ور تر درست وسط پيشونيش.تا سروانه از اون بالا بيافته پايين همينطوری زمين و زمان رو بستند به رگبار. فهميدم وضع خرابه موقعيت رو عوض کردم .حالا اينجا راحت ترم.درسته از اون کله گنده هاش خبری نيست ولي هر چي باشه از هي چي که بهتره .گه گاه يکي مثل اين آخری يادش ميره اومده اينجا چي کار. منم که منتظر اينجورياشم...
سپيده که ميزنه خورشيد خودش رو يواش يواش از پشت خاکريز اون طرفي ها مي کشه بالا اون وقته که صداي يه نفر رو مي شنوي که مي آد و جوری که همه ازش بترسن چيزی رو داد ميزنه مثل خروس مغرور فقط يه بار بالاشو به هم مي زنه..قوقولي قو مي کنه و مي ره...يکي شون هم شب به شب مي خونه .نمي فهمم چي مي گه . ولي آهنگ دلنشيني تو صداشه .سوت هم مي زنه..سوت همون آوازی رو که مي خونه.اين يکي يا عاشقه يا از سر دلتنگي مي خونه .فکر کنم نفر بعديش خودش باشه .عاشق که عقل درست وحسابي نداره .ديدی يه وقت پا شد اومد بالای خاکريز نشست و دستش رو گذاشت بيخ گوشش.اينطوری لابدفکر مي کنه تفنگش هم ني چوپاني است که دادن دستش.انصافا" خوب مي خونه.
حميد رو تا خود قرارگاه کول کردم .به حرفم گوش نکرد.فکر نمي کرد برن سراغش.آدم بايد جايي باشه که هم روی اونا ديد داشته باشه و هم بتونه اگه يه موقع مشکلي پيش اومد زود در بره...وقتي بردمش عقب يه بسته از مادرش اومده بود .توش چند تا فطير محلي بود و يه شيشه کوچيک عسل و يه پليور.پيرزن انگاری خودش بافته بود .سفارش کرده بود... مواظب خودش باشه ...نوشته بود " چرا مرخصي نمي آی؟ به بزرگترت بگو مادرم حال نداره..مريضه اگه اجازه نداد بگو دکترا جوابش کردن .دلش که از سنگ نيست که .مگه خودش خواهر مادر نداره؟.."
بايد جامو تغيير بدم شايد شب گشتي هاشون بخوان همون بلايي رو که سرم بيارن که سر حميد اوردن...پشت سرش به اندازه يه مشت باز شده بود.غافلگير شده بود.اون هم از فاصله نزديک.شايد از صد دويست متری.
...يه ماهي مي شه که جنب وجوشي ندارن ...شايدم فکر مي کنن اگه من نبودم اين جنگ خيلي پيشترها تموم شده بود .انگار منم که گه گاه يه تيری مي زنم و جنگ رو همچنان ادامه مي دم .همين يه ساعت پيش اون رفيقشون رو زدم کشتم ...
باز اين يارو عاشقه شروع کرده به خوندن .تا شب از را ه مي رسه ..از سنگرش مي آد بيرون و مي خونه .همون چيزايي رو مي خونه که اين چند روزه مي خونده..
شايدم جنگ که تموم شه يکي از اون وري ها بياد يکي دوروزی اين طرف مهموني ..موقع رفتن هم دعوت کنه که بری پيششون.ولي فکر نمي کنم .نمي دونم شايدم اگه آتش بس بدن يکي از اون ها بياد اينجا يه کنسرو باز کنم دو تايي بشينيم با هم بخوريم .يا من مي رم اون طرف يه استکان چايي با اونامي خورم .يه استکان چايي از کتری که سياه شده برام مي ريزن و مي دن دستم . من هم مي تونم يه استکان چای داغ بخورم و بفهمم چای اونا چه مزه ای داره و با چای خودمون و چای مادرم چه فرقي داره ...
تو اين دشت به اين بزرگي فقط دوتا درخته .احتمالا" زياد بوده و از بس توپ اين ور و اون ورش زدن همه شون خشک شد ه ...از اينجا که هستم نمي شه فهميد چه درختي هستند .سيب ؟ گلا بي ؟ انار؟ چقدر حميد انار دوست داشت.مي شکافت ..دون دون مي کرد ..مي ريخت توی يه بشقاب و مي گذاشت جلوی همه .مي گفت : بخوريد ميوه بهشتيه ....نمي دونم درختهارو آبشون مي دن يا نه.با دوربين که نيگا مي کنم انگاری داشتن شکوفه مي زدن .آب ندن هر دو خشک مي شن.از بارون هم که خبری نيست ...يه ماهي ميشه که نباريده .اگه اينا نبودن ..اصلا" اگه جنگي نبود ..الان دو تا گنجيشک شايد هم چهارتا-روی هر درخت دو تا-لای شاخ وبرگشون برا خودشون لونه درست کرده بودن ولابد تخم هم گذاشته بودن و گنجيشک ماده نشسته بود روی تخم ها شايد هم چهار تا کلاغ با اون صدای قارقار قار..اينجا آدم زود فراموش مي کنه چه روزيه .برا همين با سنگها علامت مي ذارم هفت تا سنگ پيدا کردم .هر کدوم يه رنگ..هر رنگ برا يه روز .اينطوری روزا رو قاطي نمي کنم ...بايد تا شيار سينه خيز برم تا برگردم عقب .از حمله که خبر نباشه دو روز بعد ش با کلي کنسرو و آذوقه بر مي گردم و يه جای ديگه که خوب توی ديد باشن و راه فرار نداشته باشن پيدا مي کنم و منتظر مي مونم.منتظر يکي از اون ديوونه ها يا تازه واردا يا يکي که يادش رفته اومده چي کار..
انگار اون ياروعاشقه دوباره اومد بالا.صداش داره بلندتر مي شه.حتم دارم مي آد بالای خاکريز .اگه پارچه ای ..چيز سفيدی دستش نباشه بايد صبر کنم تا بياد توی ديد...
"قناسه" رو بر مي دارم و انگشت اشاره دست راستم رو مي ذارم روی ماشه..کمي فشارش مي دم و رو به خاکريز از دريچه ی کوچيک دوربين منتظر مي مونم.."
وقتي جنگ تمام شود/ساسان ناطق/نشريه کمان 143 ( با تلخيص و تغيير لحن)
نوشته شد در ساعت 2:38 PM توسط علي
........................................................................................
Wednesday, July 10, 2002
٭ ***********************************************************
آخه ما رو چه به خبرنگاری
تلگراف مرکز
از: ادراه مرکزی تامينات
به:دواير سرحديه..تامينات ايالات ده گانه..سرکميسری های نواحي
موضوع:به شرح پيوست
فوريت: آني
طبقه بندی : محرمانه
پيرو برخي راپرتها و مشاهدات عينيه..افراد ذيل در ايجاد تشتت و دودستگي بين حيدری ها و نعمتي ها - که مارا لايق فحشهای پدرانه اعليحضرت و توبيخ سفرای دول معظم بريتانيا و روس نمود-نقش واضح داشته اينک متواری مي باشند.
حيدري ها:
1. جين جين با نام مستعار " جين 2 " ...انتشار عکس نوباوگان و بچگان و تحريک به شناعت
2. آشنا چهره غريب با نام مستعار " رضافحشي"...ادعای خدايي و استفاده از الفاظ رکيکه
3. احسان با نام مستعار " احسان پريم " ..توهين به دستگاه عدليه و شتم به ماموران دولتي
4. مايا با نام مستعار "ممد قهوه چي"...تحريک به بلوا و اقدام مضره عليه حکومت مرکزی
5. بچه محل با نام مستعار "دکتر" ...تغيير مداوم گريم و آه وفغان مداوم
6. .زهره با نام مستعار " زهره خانم " ...اعتراض به مقامات سفارت کبراي ايران در آلمان
7. عرايض با نام مستعار " رضا مهندس"...ادعاي خرابي و اينکه همه جا سالوس باشند
8. هليا با نام مستعار "خانم "...پخش نغمه های مضره و ايجاد انفجار از درون خود
9. حامد با نام مستعار "حامد آی اس پي" ...تهيه پاسپورت و اعتبار برای افراد فوق !
نعمتي ها:
1. يک ناشناس با نام مستعار "کلاغ سياه "..جار وجنجال و ادعای خبر دهي از آينده
2. انسي با نام مستعار" آبي"..توسل به شکنجه ي مواد غذايي و تحريک به اعمال خشن
3. يک ناشناس با نام مستعار " سايموند" ...ايجاد اشتياق برای اتحاد و دخالت در سياست
4. انگوری با نام مستعار "زير سقفي"...ايراد به خوشتيپي شهزادگان و وسايل فرنگي آنها
هر کس نشاني داده ..موجبات حبس آنها فراهم نمايد به بوسيدن سبيل مبارک..مفتخر گشته (تا سالها سبب شوکت خانواده خويش گردد)..و هر نا خلفي ..اصالتا" و وکالتا"بدانها ياری رساند و رسايلشان را منشر نمايد..به خاک پای همايوني قسم که چون سگي نادم گردد"
رييس ادره مرکزی تامينات
رونوشت:
سفرای دول فخيمه و معظم بريتانيا و روس
نوشته شد در ساعت 8:03 PM توسط علي
........................................................................................
Tuesday, July 09, 2002
٭ ******************************************************************
عجب رسميه رسم زمونه...
من اصلا اين رفيقمون رو نمي شناسم و فقط گهگاهي يه سری به نوشته هاش
مي زدم. يادم مياد اون اولا اين مهندس عمران- که انصافا" هم زحمت مي کشيد - نقل هر محفل و نقل هر مجلس بود.. بخصوص بعضي اين دختر خانوما ی قديمي تر ( خودشون مي دونن کيا رو ميگم)روزی سه بار لينکشو ميدادن...اما حالا خدا حافظي شو هم من که نديدم جواب بدن...سر طرف خيلي شلوغه..."يارب مبادآنکه گدا معتبر شود..."
خسته نباشي مهندس
نوشته شد در ساعت 11:14 PM توسط علي
........................................................................................
Monday, July 08, 2002
٭ ******************************************************************
"نه چندان شوخي - 9 "
جوک فرنگي
-آب خوردن
پدر پسر کوچولو شو فرستاد به رختخواب تا بخوابه.پنج دقيقه بعد: " پدر.."
- "چيه ..؟"
-"من تشنمه ...مي شه برام آب بياری؟"
-"نه ..تو کاراتو کردی ديگه..چراغو خاموش کن بخواب" ...پنج دقيقه بعد:
-"پدرررر..."
-"چيه بابا ..."
-"من تشنمه ..می شه برام آب بياری؟"
-"گفتم نه...اگه يه بار ديگه بپرسي ميام کتکت ميزنما "...پنج دقيقه بعد:
-" پدرررررررر.."
-"چيه ..."
-"وقتي داری ميای منو بزني ..يه ليوان آبم برام بيار " .
-سوپر مارکت
تو يه سوپر مارکت بزرگ مردی به يه زن خيلي خوشگل نزديک شد و گفت : " مي دونيد چيه...من زنم رو اينجا گمش کردم ..مي شه دو تايي چن لحظه ای با هم صحبت کنيم ؟"
زن گفت :" منظورتون چيه آقا؟"
-"آخه هر وقت من با يه زن خوشگل صحبت مي کنم...زنم هرجا باشه پيداش ميشه".
-لاس وگاس
شب وقتي مرد رفت تو اتاق خواب ديد زنش داره چمدونش مي بنده...پرسيد:" تو داری چي کار مي کني؟" زن گفت : " دارم مي رم لاس وگاس ...شنيدم زنا اونجا برا کاری که من مفتي برا تو انجام ميدم ...شبي چهارصد دلار مي گيرن " ...يه خرده بعد زن ديد مرد هم داره چمدونشو مي بنده...گفت:" تو داری کجا ميری؟ ..."
-"منم ميام لاس وگاس..مي خوام ببينم تو چي جوری با سالي هشتصد دلار زندگي
مي کني ".
-پيرمرد مهربون
يه موتورسوار که تو يه جاده خاکي مي روند ...يه دفه افتاد تو يه چاله پر آب و مجبور شد به پيرمردی که با تراکتورش اون نزديکي بود پنج دلار بده تا درش بياره...بعد از تشکر به پيرمرد گفت:" با اين قيمت ...من فکر ميکنم شما بهتره شب و روز همينجا وايسيد و مردم و در بياريد"...پيرمرد گفت:"نمي تونم..آخه شبا مي رم آب ميارم بريزم تو چاله "!
نوشته شد در ساعت 6:31 PM توسط علي
........................................................................................
Friday, July 05, 2002
٭ ******************************************************************
"مرد امروز - 23 "
غروب جمعه ...
بعضي وقتا فکر ميکنم هفته يه ماکت از عمر آدمه ... شنبه ها مثل بچگي تازه ميخوای ببينی چه خبره ...يکشنبه نوجووني ...دوشنبه وسه شنبه جووني...کلي برنامه داری ...ميانسالي ...و جمعه ..پيری...اين غروبای جمعه فکر کنم مثل لحظه های آخر عمر باشه...يعني وقتي که ديگه ميگن آقا وقت تمومه بايد بری...اون موقعي که جون به ترقوه مي رسه..."اذا بلغت التراقي"...و ساقها بهم ماليده ميشه ..."والتفت الساق بالساق"...و ديگه دل از همه چيز باس کند..."و ظن انه الفراق"...و دلم ميگيره از اين همه کار عقب مونده و دست خالي و آبروی نداشته و روی سياه...
"الهي از پيش خطر ..واز پس راهم نيست ..دستم گير که جز تو فضل و پناهم نيست...
الهي اگر دوستي نکرديم ..دشمني هم نکرديم..اگرچه برگناه مصريم..بر يگانگي حضرت تو مقريم...
الهي نظر خود بر ما مدام کن..و ما را برداشته ی خود نام کن..و به وقت رفتن بر جان ما سلام کن..."
نوشته شد در ساعت 8:48 PM توسط علي
٭ *******************************************************************
"....و چنين گفت- 14 "
- دروغگو دشمن خداس
تو چشات خيلي قشنگه ..تو نگات خيلي بلاس
تو حساب خوشگليت از همه خوشگلا جداس
پيش جام چشم تو جام جهان نما چيه
کاشکي مي شد بدونم چشمای تو کار کجاس
همه ستاره ها رو اگه خورشيد بکنن
آسمون باز پيش چشمای تو تاريک وسياس
تو لبت با اينکه غنچه س ..بوسه هات مثل گله
تو تنت بلوره ..اما گيسو هات مثل طلاس
تو منو دوس نداری اينو از چشمات مي خونم
نمي خواد حاشا کني ..دروغگو دشمن خداس
تو کبوتر دلت بر سر هر بوم مي شينه
طفلکي مرغ دل من که هميشه رو هواس"
*عاشقي شبيه آتيش بازی نيس
"....تو بايد بتوني اول منو باور کني
بتوني حتا نگفته هامو از بر کني
عاشقي يعني همين- يعني که تو با دل و جون
گل عمرتو برام بچيني پر پر کني
عاشقي شبيه آتيش بازی نيس
فقط اينکه دلتو ببازی نيس
تو داری با زلزله ميکني بازی کوچولو
تو رودخونه داری خونه مي سازی کوچولو
مي دونم يه لحظه هم گاهي يه عمره- ولي تو
داری فرداتو به امروزت مي بازی کوچولو..."
محمد علي بهمني
نوشته شد در ساعت 4:55 PM توسط علي
........................................................................................
Thursday, July 04, 2002
٭ ******************************************************************
"خورجين - 6 "
نامه :
"...جرالدين دخترم ، از تو دورم .. ولي يک لحظه تصويرتو ازديدگانم دور نمي شود..امـا تو كجايـي؟.. در پاريس روي صحنه تئاتر شانزه ليزه ...ايـن رامي دانـم وچنـان اسـت كه گويي در اين سكوت شبانگاهي آهنـگ قدمهـايت را مــي شنـوم ، شنيـده ام نقـش تـو درايـن نمايـش پرشكوه ،نقـش آن دختـرزيـبــاي حاكمـي است كه اسيـرخـان تـاتـارشده است . جرالدين ،درنقش ستـاره بـاش..بـدرخش امـااگـرفـريـادتـحسين آميز تماشاگران وعطرمستـي آور گلهايـي كه بـرايت فـرستـاده انـد..تـرافـرصت هشياري داد..بنشين و نامه ام رابـخوان ... مــن پـدرتـوهـسـتـم .امــروز نوبـت توسـت كه هنرنمايـي كني وبـه اوج افتخاربرسـي ،امروزنـوبت تـوست كه صـداي كـف زدنهـاي تماشاگـران گاهـي تورابه آسمانهاببرد..بـه آسمـانها بـرو ولي گاهي هم روي زميـن بياوزندگي مردم راتمـاشا كن ... زندگي آنان كه بـا شكم گرسنه درحاليكه پـاهـايشان ازبينوايـي مـي لرزد.. هنرنمايي مي كنند..مـن خـوديـكي ازايـشـان بــودم . جرالديـن دخترم تومرادرست
نمي شناسي ..درآن شبهاي بس دور،بـاتــو قصه هـاي بسيارگفتم اماغصه هـاي خودراهرگـزنـگفتـم.. آن هـم داستـاني شنيدني است .داستـان آن دلقک گرسنه كه درپست ترين صحنه هاي لندن آوازمي خواندوصدقه مي گيرد..ايـن داستـان مـن است .مـن طعم گـرسنـگي را چشيـده ام ، مـن درد نابساماني راكشيده ام .. وازاينهـابـالاتـررنــج حقارت آن دلقک دوره گرد كه اقيانـوسـي ازغـروردردلـش مــوج ميزند.. اماسكه صدقه آن رهگذرغـرورش راخردنـمي كنـدرانـيـزاحـســاس كــرده ام... ازتوحـرف بزنم..بدنبال نام تونام من است ،چاپليـن ، جرالدين دختـرم.. دنيايي كه تودرآن زندگي
مي كني ، دنياي هنرپيشگي وموسيقـي است..نيمه شب آن هنگام كه ازسالن
پرشكوه تئاتربيرون مي آيـي.. آن ستايشگران ثروتـمنـد را فـراموش كن ولـي حـال آن راننده تاكسي ،كه تورابه منــزل مـيـرسـانـد،بـپـرس .حال زنش رابپـرس واگرآبستـن بودوپولـي بـراي خريـد لبـاس بـچـه نـداشـت ،مـبـلـغــي پــنهـاني درجيبش بگذار... به نماينده خـوددر پاريـس دستـورداده ام فـقــط وجـه ايــن نــوع خـرجـهــاي تورابـي چـون وچرابپـردازد امــا بـراي خرجهـاي ديگرت ،بـايـدبراي آن صورت حساب بفرستي ... دختـرم جرالدين ،گاه وبيگـاه بـامترو واتـوبوس شهررابگرد،مردم را نگاه كن ،زنـان بيوه وكودكان يتيـم رابـشـنــاس ودست كم روزي يـكـبــار بگـو: مـن هـم ازآنهاهستم ..توواقعايكي ازآنـهـاهستـي ،نه بيشتر...هنرقبل ازآنكه دوبال دورپروازبه انسان بدهد اغلب دوپاي اورامي شكنـد... وقتي به مرحله اي رسيدي كه خود رابرترازتماشاگران خويـش بداني همـان لحظه تئاترراتـرك كن وباتاكسي خودرابه حومه پاريس برسان ،من آنجاراخوب
مي شناسم ،آنجابازيگرانی همانند خويش را خواهي ديد كه ازقرنهـاپـيش زيـبـاترازتو،چـالاكترازتو و مغرورترازتو هنرنـمـايــي مي كنند.امادرآنجـاازنورخيره كننـده نورافكن هـاي تئاترشانزه ليزه خبري نيست..نورافكن هاي كولي هاتنهانورماه است .نگاه كن آيابهترازتوهنرنمايي نمي كننـد؟ اعتراف كن ،دخترم ... هميشه كسي هست كه بـهـترازتوهنرنمائي كنـدواين را بدان كه درخانواده چارلي چاپلين كسي آنقـدرگستاخ نبوده است كه يک كالسكه ران يايک گداي كنـاررود سن ياكولي هنرمندحومه پـاريس راناسزائي بگويد... دخترم ،جرالدين چكي سفيدبراي توفرستادم كه هرچه دلت مي خواهد بگيري وخرج كني ولي هروقت خـواستي دو فرانک خرج كني ،باخودبگو،سومين فرانک ازآن من نيـست . اين شايد مال يک مردفقيرگمنام باشد كه امشب به يک فرانک احتياج دارد. جستجولازم نيست .ايـن نيازمنـدان گمنام رااگربخواهي همه جاخواهي يافت . اگرازپول وسكه براي توحرف مي زنم براي آنست كه ازنيروي فريب وافسون پول ،اين فرزند شيطان ،خوب آگاهم ... من زماني درازدرسيرک زيسته ام وهميشه وهر لحظـه براي بندبازاني كه برروي ريسماني بس نازک ولرزنده مي رفتند.. نـگــران بــوده ام .. امـادخـتــرم .. اين حقيقت را بگويم كه مردم برروي زمين استواروگسترده بيشتراز بندبازان ريسمان نااستوارسقوط مي كنند... دخترم جرالدين ، پدرت باتوحرف مي زند، شايدشبي درخشش گرانبهاترين الماس اين جهان ترافريب دهد.آن شب است كه اين المـاس ، آن ريسمـان نااستـوار زيـرپــاي تــو خـواهـدبــود وسـقــوط توحتمـي اسـت ... روزي كه چهره زيباي يک اشراف زاده بي بند وبار ترابفريبد..آنروزاسـت كه بنـد بـازی نـاشي خـواهــي بــود.. بند بازان ناشي هميشه سقوط مي كنند.ازاينرودل بـه زروزيـورمـبـنـد،بـزرگتـرين المـاس ايـن جهان آفتاب است كه خوشبختانه برگردن همه
مي درخشد... اما اگر روزي دل به مـردي آفتـاب گونه بستي ،بااويـكدل بــاش وبـه راستـي اورادوسـت بدارومعنـي اينرا،وظيفه خـود در قـبــال ايــن مـوضــوع بــدان . به مادرت گفته ام كـه در ايـن خصـوص بـراي تـو نامه اي بنويسـد، اوبهـتـر از من معنـي عشـق رامـي داند..اوبـراي تعريـف عشـق كه معنـي آن يـكـدلــي است شـايـستـه تـرازمـن است ... دختـرم هيچكس وهـيــچ چيـز ديگررادر اين جهـان نـمي توان يافـت كه شايستـه آن باشـد كـه دختري نـاخن پـاي خــود رابـه خـاطرآن عريـان كنـد.. برهنگـي بيماري عصرماست به گمان من تن تو بايد مال كسي بـاشد كه روحش را براي تو عريان كرده است . براي تو حـرف بسيـار دارم ولـي به موقـع ديگرمي گذارم و بـا اين آخرين پـيـام ، نامه را پايان مي بـخشـم : " انسان باش ، پاكدل و يكدل ، زيرا كه گرسنه بودن ، صدقه گرفتن و در فقر مردن هزار بار قابل تحمل تر از پـست وبي عاطفه بودن است ... "
پدر تو
چارلي چاپلين
***
اين متن رو 7-6 ماه پيش از يه لينکي که يکي از وبلاگا داده بود گرفتم ...الان اصلا يادم نيست کدوم بوده ...صاحابش اگه صدای مارو داره يه ندا به ما بده (البته از نوع غير منسجمش ).
نوشته شد در ساعت 2:23 PM توسط علي
........................................................................................
Wednesday, June 26, 2002
٭ ******************************************************************
تذکره البلاگ - 8 "
باب هشتم في ذکر مقامات و احوالات شيخنا و مولانا " نيما "
آن شيخ اهل صناعت..آن مهندس با درايت ..آن دارنده کافي نت ..در آورد پدر از اينتر نت
آن دارنده اکسير محبت ..مصاحبتش فرصت و غنيمت...کردار او چون ملک و فرشته
..بسي دختران در ره او کشته...آن شيخ بر سنن عاصي ..آن دور از حسد و معاصي ...
آن کشيده قامت و نيکو سيما..شيخنا مولانا و وتدنا " نيما"(رحمه الله عليه)...مردی صاحب انديشه و شيخي کاسب پيشه بود.
سخنور بود و زبان آور و از اهل ادله بود. آورده اندکه مدتي جهد بسيار بکرد در امورات دنيوی و سه لا را چار لا بکرد و چار لا را پنج . شبها خسبيدنش نبود و سايه ديناری را در هوا بزد.روزی مريدانش بر در حجره (نسخه مايکروسافت : کافي نت ) حاضر گشته ..گفتند :" يا شيخ تو در مذمت دنيا سخنها گفتي و در مدحت آخرت درها سفتي ..آن چه گفتار باشد و اين کدامين رفتار ؟" شيخنا به فراست دريافت هوا پس باشد و يحتمل قمه خواهد خورد.. پس با صدايي بلند گفت :" قصد من آن باشد تا جنسي فراهم آرم و بفروشم به شما تا اموال شما را يکجا گرد آورم از بهر سرمايه و با آن زمينها بخرم و بسازم و بفروشم و سود آن دکانها بخرم و اجاره دهم و مال الاجاره را در تجارت اندازم و هزار کار دگر کنم ..آنگاه که سرمايه عظيم شد کناری بگذارم و وصيت کنم بعد از من ميان شما قسمت کنند" خلق که از سخنوری شيخ به هيجان آمده بودند جملگي دولا گشته(به حالت رکوع) و با هم مي خواندند:
ما اسب توييم سوارمون شو
شيداي توييم قرارمون شو
نقل است ازآن پس شيخنا هر روز سوار بر يکي از مريدان به مسجد مي رفت(پناه بر خدای از فريب شيوخ).
شوخ طبع و خوش مشرب و گشاده رو بودی.روز ی بر منبر رسخن مي گفت به جد.ناگهان شخصي ( که با او دشمني بداشت ظن ضعيف: جين جين ؟) از میان برخاست و گفت :" يا شيخ کسالت وخستگي بر ما عارض بگشته ..از بهر خدای اندکي شوخي به ميان آور" . شيخنا بدانست که از باب طعنه آن گفته باشد و مضحکه پس نگاهي شرزه بدو انداخت و گفت :" بچه پر رو شوخي زير لحافه " ..جمعيت اندکي بيانديشيدند که معني آن چه شيخ گفت چه باشد ناگهان چون دريافتند از در و ديوار مي گريختند تا به چنگ شيخنا نيفتند.
در وفاتش آورده اند که حاکم را با شيخنا کشمکش و مجادله پيش آمد و فتوا بداد که غامبيوتريستها قرمطي باشند و مرتد پس حکم بکرد هرچه حجره ( کافي نت )و مکسبه در اين باب بود ببستندو شيوخ را کتکي بزدند عجيب. پس شيخنا چون دردش بيامده بود نزد مريدان دست بر آسمان برد و گفت :" خدايا يا منو بردار يا حاکمو " ..لکن چون به حاکم بيش از شيخ نياز است خدا شيخنا را برداشت.نقل است هنگام احتضار ديدند ذکر ی مي گويد چون خوب گو ش دادند مي گفت : " خدا يا دمت گرم خوب سنگ رو يخمون کردی آخر عمری " و جان بداد ..خدايش رحمت کناد.
نوشته شد در ساعت 10:19 PM توسط علي
........................................................................................
Thursday, June 20, 2002
٭ ******************************************************************
".....و چنين گفت - 13 "
ترانه ها
بابا طاهر :
خوشا آنان که " هر " از "بر " ندونند
نه حرفي وا نويسند نه بخونند
چو مجنون سر نهند اندر بيابان
از اين کوهها روند.. آهو چرونند
*
دو زلفونت بود تار ربابم
چه مي خواهي از اين حال خرابم
تو که وا من سر ياری نداری
چرا هر نيمه شب آيي به خوابم ؟
*
ندانم لوت و عريانم که کرده
خودم جلاد و بي جانم که کرده
بده خنجر که تا سينه کنم چاک
ببينم عشق بر جانم چه کرده
و اما "فايز دشتي" :
سری بردار و سربالا کن ای دوست
نگاهي بر دلم حالا کن ای دوست
دل "فايز " چو طفل کر گرفته
بخوابانش..کمي لالا کن ای دوست
*
دلم را جز تو کس دلبر نباشد
به جز شور توام در سر نباشد
دل" فايز" تو عمدا مي کني تنگ
که تا جای کس ديگر نباشد
*
انيس من جز آه سحر نيست
غذای من به جز خون جگر نيست
خداوندا ..بسوزش تا بداند
که آه زار " فايز" بي اثر نيست
*
الا ای آسمان از من چه ديدی
که از کين.. يار من از من بريدی
دو هفته بود وصل يار "فايز"
تو عمری انتقام از من کشيدي
*
اگر داني که فردا محشری نيست
سوال و پرسش و پيغمبری نيست
بتاز اسب جفا تا مي تواني
که "فايز " را سپاه و لشکری نيست
*
مرو دنبال آهوی رميده
مرو دنبال کبک دام ديده
برو "فايز" دلارام دگر جو
که هرگز دام صيادان نديده
نوشته شد در ساعت 4:14 PM توسط علي
........................................................................................
Friday, June 14, 2002
٭ ******************************************************************
"مرد امروز - 22 "
بد دوره زمونه ايه حاجي....
يه چيزايي ديدم که سوتم کرد ..ياد دوستيای بي ريا افتادم .. ياد اون شبا افتادم که تو امام زاده داوود لحاف کرايه مي کرديم با چه صفايي تو صحن مي خوابيديم ..يا رو پشت بوم مسافر خونه پاها مون رو با طناب به هم مي بستيم کسي تو خواب راه نره بيفته پايين...اما الان چي ؟ همه لحافا سواست..همه سرشون تو حسابه.. به کسي نميشه بگي دوست دارم کلي حساب وا ميشه... چقدر حساب کتاب؟چقدر ترس از دو دره شدن ؟ چقدر چرتکه؟...چي شد اون اعتمادا؟چي شد اون دوستيا؟...من به عشق کاری ندارم اون حسابش سواست.. اما آخه بابا يعني خود دوستي هم هيچ ارزشي نداره ؟ ..حرمت سلام علیکا چي شد ؟ .. چن روز پيش دو سه تا رفيقا پيشم بودن.صابخونم آدم لارژيه .مي دونست يخچال ندارم سرشب که دور هم بوديم اومد پايين يه کلمن آب يخ اورده بود .ما هم تعارف زديم بياد تو . سلام عليکي هم با اونا کرد...بعد که مي خواست بره گفت :"چيزی کم و کسر ندارين ؟" رفيقم گفت:" نه حاجي قربون دستت همه چيز هست فقط يه کم محبت کمه..." همه خنديدن ..اما به خدا حقيقت روگفت همه چي هست... همه حسابا رو کرديم ..فيلما رو ديديم ..شعرا رو حفظ کرديم..کنسرتا رو رفتيم ..کتابا رو خونديم ..اما والا جای اون محبت ..جای اون برادريا خاليه ..يه دوست داشتن ساده ساده ..فدات شم آدمای تو کتابا با آدمای تو کوچه توفير دارن ..بايدهمه هم رو همينجوری قبول داشته باشيم..بايد يه کم ساده شيم ..والا تموم شد اين عمر لا مروت..از ما گفتن ...
يا ودود
نوشته شد در ساعت 10:23 AM توسط علي
٭ ******************************************************************
اين دکتربچه محل ما مطبش رو عوض کرده ...مريضتم دکتر :-))))
نوشته شد در ساعت 1:00 AM توسط علي
........................................................................................
Wednesday, June 12, 2002
٭ ******************************************************************
تازه رسيديم گفتيم ببينيم اين جارچي رو چي کارش مي شه کرد :
"تلگراف مرکز"
" احتراما جواسيس به اين جانب راپرت داده باشند تا به شرف عرض همايوني .. شهنشاه..مملکت پناه ..دادگستر..مامن الضعفا..ملجا المظلومين ..حافظ الحدود الاسلام والمسلمين..جسارتا و متجا سرا گزارشي فوری از بابت اقوال و تحرکات اخيره در جمعي از منور الفکران و ملايان و علامگان فرنگ رفته و نرفته و شهزادگان قاجاری رسانده شود:
" ميرزا حسين خان منير الملک از با بت زبان جهودان و راديو ملي ايراد گرفته باشد که حکما بي غرض نباشد.
"ميرزا شبح خان غائب السلطنه "نيز اينک که امر همايوني بر اميد دادن به عوام قرار گرفته است در مدحت مرگ و فنا سخنها رانده و شعرها خوانده که جز مخالفت امر شهنشاه چه مي تواند باشد؟
عليا مخدره محبوب الرعايا در باب عشق نسوان و رجال گويد که شنيدن آن بسيار مضر باشد بر حال اطفال.. و در باب سينما تو غراف و افلام نيز پرسش مي کند تا حريص گرداند رعايا را به فرنگ...دوسيه ايشان به دايره اخلال داخليه داده شد.
علي آقا نقاش باشي ولد کمال الملک نيز از آزادی شکنجه فغان کرده باشد که مقصودش حکما گوشماليهای پدرانه شما ست.
آپاراتچي اعظم علاوه بر آنکه رساله ای مشکوک را تبليغ مي کند به جای آنکه اکشن به مردم نمايش دهد خود به تماشا نشسته و مرتب ايراد بگيرد از سليقه مباشران.
بکر الدوله امين الرعايا فرامين و دستوراتي بر نحوه نيک بختي و کسب ثروت داده است. آيا کسي جز شما نيز دستور و فرمان تواند داد؟
ملک خاتون انيس السلطان ضمن اينکه در کار رجال وارد شده باشد از ورزش فرنگيه ( که علاقه آن مقام بدان چون روز روشن است )ايراد گرفته است از جهت گرفتن زهر سخن
شعری نيز گفته باشد .
پهلوون شاپور اعتضاد ا لمله نيز منزلي جديددر فرنگ بنا کرده است که ساپورت آن را ما ندانيم .
حاج صنيع السلطنه اتابک که در امر صناعات جديده مشغول بود چندی است از آزادي های ملوکانه سوء بهره برده و گريزی به احوالات اجتماعيه نيز مي زند که عاقبت چه خواهد شد بر چاکران معلوم نيست.
شيخ محمد خان اينجينير ( که در فرنگ همان مهندس باشد ) از همه جهت خطرناک تر باشد چون در باب مسائل ممنوعه کاوش کند و پرسيده است که " چه کسي مي خواهد من و تو ما نشويم " ؟ و فحش بداده که " خانه اش ويران باد" . دستور جلب نامبرده به سر کميسری داده شد.
کلب آستان ..کمترين چاکر درگاه..سر پاس اداره يکم شهرباني"
" اين چه بساط و غوغا باشد که زنان و مردان هرکدام از نظر بازی و عشق گويند و مرد باکره شده و زن عاشق . تفحص کرده ..اوضاع را زير نظر گرفته و گزارش هفتگي بدهيد.
آن بي عرضه ای که نان خور ما باشد و اين اقوال به ما نرسانده است معرفي کرده تا در ميدان سپه خودمان چوب بر کفلش بزنيم تا آدم شود و عبرت سايرين گردد"
رئيس ديويزيون قزاق - رضا
نوشته شد در ساعت 10:06 PM توسط علي
........................................................................................
Wednesday, June 05, 2002
٭ ******************************************************************
اوسا کريم ...
"خداوندا شبم را روز گردان....چو روزم بر جهان پيروز گردان
تويي ياری رس فرياد هر کس...به فرياد من فرياد خوان رس
به آب ديده طفلان محروم...به سوز سينه پيران مظلوم
به داور داور فرياد خواهان...به يارب يارب صاحب گناهان
به محتاجان در بر خلق بسته...به مجروحان خون بر خون نشسته
به دور افتادگان از خان و مان ها...به واپس ماندگان از کاروان ها
به وردی کز نو آموزی برآيد...به آهي کز سر سوزی بر آيد
به ريحان نثار اشک ريزان...به قرآن و چراغ صبح خيزان
به مقبولان خلوت برگزيده...به معصومان آلايش نديده
به هر طاعت که نزديکت صواب است...به هر دعوت که پيشت مستجاب است
که رحمي بر دل پر خونم آور ...وز اين غرقاب غم بيرونم آور "
نوشته شد در ساعت 1:30 PM توسط علي
........................................................................................
Thursday, May 30, 2002
٭ ******************************************************************
"مرد امروز - 21 "
1.سابلکم ...والا همين ديشب رسيدم ...ساوه از گرما آتيش بارون بود. اول سه چارتا لطيفه گذاشتيم تو بلاگ آب و جاروش کرده باشيم .
2. خب ميلاد "رسول الله" ست (من اين لقب رو از همه اسماش بيشتر دوست دارم ابهت خاصي داره )عيد همه مبارک ...ماچ کنيد هم رو ...آهان ...حالا دبيا دبيا وسط آهان ....با هم بخونيم:
" چنان مستم ...چنان مستم ...چنان مستم من امشب
که از چند بر... برون جستم... برون جستم من امشب ( 2بار )
چنان چيزی ...چنان چيزی... که در خاطر نيايد
چنان هستم ..چنان هستم... من امشب ...
بشوی ای عقل دست خويش از من
که در مجنون بپيوستم من امشب...که در مجنون ...بپيوستم من امشب "
( در ريد ... پاترول کميته اومد :-))
3. اين پرسپوليس هم کولاک کرد ...حال اين کيسه کشا رو کرد تو قوطي يه زنبورم انداخت توش ( داداشای استقلالي آمپر نچسبونن ..فوتباله وکری بازی ديگه :-) ).اما من هر کاری مي کنم از اين علي پروين خوشم نمياد .بابا تيم ورو ول کن برو ديگه .آخه سيستم ناموسي هم شد سيُستم ؟ همون که تو بازيای قطر بعد از بازی با کره که سه هيچ شد به غلامپور گفته بود اين دروازه ( روم به ديفال...گلاب به روتون) ناموسته نذار توپ بره توش ! يا برا اينکه "راموس " هافبک برزيلي ژاپن رو مهار کنه به مهدی فنوني زاده سر بازی ژاپن گفته بود :" ميتي ..ميتي ..بزن اين راموس بي ناموس رو ".حالا اين فردوسي پور هم هي اين علي دنبه رو تحويل مي گيره ميگه "تعويض رويايي پروين" آخه يکي بايد به خودش بگه بابا يادت رفته تو زمين چمن شريف به توپ ميگفتي هندونه ...
4.بعد از ظهر عروسي يکي از رفيقاست ..بچه های هیيت رو سوا دعوت کرده...سفارش اکيد در حفظ کلاس و کم خوردن و تيپ زني کرده ...والا ما نفهميديم اين که آدم مثلا ميوه که دلش مي خواد نخوره کجاش کلاسه ؟ حالا بازم به حرف بزرگترا گوش مي ديم و ..حفظ کلاس مي کنيم..راستي تو اين مدت هيچ کدوم از اين بچه های وبلاگيست داماد يا عروس نشده؟ به نظر من اوضاع يه کم مشکوکه :-)) خب باشه به ما نگين ...خدا خودش ثقاص منو بگيره ازتون :-)))
يا علي
نوشته شد در ساعت 11:46 AM توسط علي
........................................................................................
Wednesday, May 29, 2002
٭ ******************************************************************
" نه چندان شوخي - 8 "
بازم جوکای خارجکي ( و بيمزه ) :
- راز زندگي
يک روز زني از خيا بون دم خونشون رد مي شد پيرمردی خميده و شکسته رو که روی صندلي چرخداری نشسته بود ديد که آروم آروم ميرفت . زن گفت : " سلا م آقا مي تونم کمکتون کنم ؟ من از ديدنتون واقعا خوشحالم ...راستي مي خوام بدونم را زطول عمر شما چيه ؟ " مرد گفت :" من روزی سه بسته سيگار مي کشم ... هفته ای يه جعبه ويسکي مي خورم ... هيچ غذايي به جز غذاهای آماده نمي خورم ...و هرگز هم ورزش نمي کنم ".
زن هيجان زده و گيج پرسيد :" وای ..وای ..خدای من ...و اون وقت سنتون ...؟"
مرد گفت : "بیست وشيش سال " .
- کشيدن مو
يه پسر شيش ساله که خواهر کوچيکترش موهاشو کشيده بود گريه کنان اومد پيش مادرش . مادرش گفت :" عصباني نشو پسرم ...خواهر کوچيکت متوجه نيست که کشيدن مو دردناکه". چند دقيقه بعد دوباره صدای گريه بلند شد .مادر ش رفت ببينه چه خبره .ديد خواهر کوچيکه داره جيغ ميزنه و برادرش گفت : " خب حالا متوجه شد ".
- فرق
فرق دولت با مافيا چيه ؟
فقط يکيشون سازمان يافتست !
نوشته شد در ساعت 11:49 PM توسط علي
........................................................................................
|