Saturday, July 27, 2002
٭ ******************************************************************
"مرد امروز - 24 "
مي گذرد کاروان...
حقوقشون رو تو يه کارتون مي ريختن و تا آخر ماه گوشه چادر مي ذاشتن تا هر کي بيشتر نياز داره ورداره و آخرش زياد مي اومد.. تو انديمشک زن " همت " به يکي از بچه ها گفته بوده به حاجي بگو يه سر به ما بزنه بچه حالش خوب نيست ..مي گه اون که هر روز دو سه بار مي آد اينجا ..مي گه والا يه ماهه نيومده..وقتي به همت مي گه تو چرا تا اونجا مي ری ولي يه خيابون پايين تر نمي ری مي گه برا کار جبهه مي رم مرخصي هم ندارم ... ناظری مي خونه :
چون رويد لاله از خاک تو
ياد آرم از جان پاک تو
بعضيهام موندن...قطع نخاعي درد رو حس نميکنه يعني ممکنه يه جای بدنش از تو چرک کنه اما متوجه نشه.. وقتي تو خونه سرنگ بهش مي زنن چرک بر مي گرده تو سرنگ:
در غم اين عاشقان..چشم فلک خون فشان
داغ جدايي به دل ..آتش حسرت به جان
اونا ديوونه نبودن.. ماهم بوديم همين کار رو مي کرديم ...کسايي که استالين به سيبری تبعيد کرده بود موقع حمله آلمان به شوروی صف مي بستن تا برن بجنگن ..بازم داره مي خونه:
جان فدای وطنم
خاک ايران کفنم
"لند کروز سياه يادت نره" ..آره راست ميگي ..اما اينجاش تقصير خودمونه.. اونا برا آرماني که داشتن جون گذاشتن وسط..اما من فقط راه کانادا رو بلدم ( خودمو ميگم )بقول سياوش :
"حالا ازاون در ودشت چيزی نمونده باقي
انگار از اين مي خونه صد ساله رفته ساقي
حالا غم ما قد يه درياست
جايي که بايد دل به دريا زد همين جاست
نه کار ايناست نه کار اوناست
از اين و اون نيست از ماست که بر ماست.."
يا حق
نوشته شد در ساعت 4:17 AM توسط علي
........................................................................................
Friday, July 26, 2002
٭ ******************************************************************
" بزن روشن شي "
1. " ياهو " ی ايراني ...امکاناتش هم بدک نيست.
2.طرح ساماندهي ( روم به ديفال ...گل و گلاب به روتون ) "روسپيان "
3. اينجا تشريف ببريد برا دستور پخت غذا
4. مجله " national geographic " که بک گراندهای خيلي قشنگي مي شه ازش گرفت.
5.اينم يه سايت خبری فارسي که کارش بد نيست
نوشته شد در ساعت 4:39 PM توسط علي
........................................................................................
Thursday, July 25, 2002
٭ ******************************************************************
"...وچنين گفت - 16 "
- نه از شرم
"نه از شرم ؛
بل ..تا نرنجد کسي
پنهان مي کنم فلاکت خود را گاهي..
چنين مي کنيم ما اغلب
با حقيقت ."
- در شب پيش
"در شب پيش
صحنه ای به زبان بيگانه به خوابم آمد:
اجازه داری اشتباه کني
انسان -
اما فقط انساني اشتباه کني
تو تنها حق اشتباه را داری
که اصلاحش بتواني کرد -
تو حق اشتباه اصلاح ناپذير را نداری؛
اشتباهي که مي کٌشد . "
ريشارد کرينيتسکي
نوشته شد در ساعت 2:28 PM توسط علي
........................................................................................
Friday, July 19, 2002
٭ ******************************************************************
چارتا کلوم تو جارچي ...
تلگراف مرکز
به : وزارت دربار
از:کميته ی جشنهای ملي و اعطای نشانهای دولتي
احتراما" پيرو نظرات داهيانه و فرمايشات ملوکانه آن خورشيد تابان عرصه ی علم وهنر
و فخر اين بوم وبر.. مبني بر اينکه در اسرع وقت به جاپون و ينگه دنيا رسيده بلکه از آنها رد کنيم ..چاکران ديدند در همه جهات ما کم نباشيم بلکه سر باشيم به جز جشن هايي که بگيرند پس جشني در ميان صاحبان افلام و سينما توغراف برگزار گرديد که گزارش جوايز اعطا شده به استحضار مي رسد.
1.تنديس "تنبک بلورين " به آقا نويد آقا عرب به خاطر موسيقي متن فيلم " ما پيچ هستيم "
2.تنديس "لينک طلايي" ضمن تقدير از " زهير" به خاطر رژيسوری فيلم "هاردتو ميارم پايين" ..به " سلمان به خاطر فيلم " من ولينکها يم ".
3.تنديس "کنتور طلايي" نقش اول آکتور زن و لوح تقدير هييت داوران به "آيدا" به خاطر فيلم " يک هفته گذشت ..دو هفته گذشت..سه هفته گذشت و بازم مي گذره".
4.ضمن تقدير از ندا "به خاطر فيلم " من همه چيز را لخت مي بينم" ..تنديس" شورت طلايي" و جايزه ويژه تماشاگران به " دکتر سکس" به خاطر فيلم "شورتها برای که در مي آيند".
5."آچار فرانسه ي طلايي" برای نقش اول آکتور مردبه علي آقا نقاش به خاطرايفای رل در چند فيلم مختلف.
6."دستبند بلورين" بهترين سياس ضمن تقدير از " فضول " و "شبح" به بامداد به خاطر فيلم " بياييد منو بگيرين "
7."دفترچه صد برگ بلورين " ضمن تقدير از " ليلا" با فيلم " لا لا به لي ليش نذار" به کتابداربه خاطر فيلم " هزار و يک کتاب در يک شب ".
8.تنديس "ماتيک طلايي" برای بهترين طراحي صحنه و گريم ضمن تقدير از احسان با فيلم
"قالب بدم خدمتتون؟" و "نيما " بافيلم "بارپا پاپا عوض مي شود" به داريوش خان به خاطر فيلم " مامور آگاهي"
9.تنديس"مخ طلايي " برای بهترين فيلنامه ی ارژينال ضمن تقدير از شوشو به خاطر فيلم موزيکال " سرمو بردی زن ..اينقده غر نزن" و مهدی با فيلم " ياوه "به شاهين به خاطرفيلم " تنگ غروب مي خوام تنگت باشم".
10.تنديس " زبان بلورين" برای بهترين ديالوگ نويسي سر صحنه ضمن تقدير از انجي به خاطر فيلم" در گوشي" ..به هادوک به خاطر فيلم " يک کلوم ختم کلوم ".
11.تنديس "چاقاله بادوم طلايي " برای پديده ی سال ضمن تقدير از فيلم خوب " روز کلاغ"
به باکره برای ايفای رل در فيلم " مرد دوشيزه"
12.تنديس " ميکروفن برنزی " برای بهترين صدا برداری سر صحنه به مراد برای فيلم صامت " مرد بدون لب "
13.تنديس "کلوچه ی نادری" و جايزه ويژه هييت داوران برای بهترين فيلم از تمام جهات
ضمن تقدير از " گيله مرد " و " قاصدک" به " حسين درخشان " به خاطر فيلم
"وقتي بابا کوچک بود".
ضمنا " برگزيده ی تماشا گران و برنده ی تنديس"زرشک طلايي " .. صنم با فيلم " امروز باد از کدوم ور مي آد" مي باشد.
با عرض احترام و ارادت
"اعليحضرت پا نوشت فرمودند که عوامل اين فعل پسنديده که چو ن توپ در ممالک فرنگ تقه در خواهد کرد ..تشويق شوند و فيلم رديف چهارم به طور اختصاصي فقط برای ايشان باشد و الا روی سگشان بالا تشريف خواهد آورد"
وزير دربار
نوشته شد در ساعت 4:31 PM توسط علي
........................................................................................
Thursday, July 18, 2002
٭ ******************************************************************
".....و چنين گفت- 15"
"بگذشت چو نسيم بهاری جوانيم
طي شد چو عمر لاله و گل زندگانيم
نامهربان شو اي دل خونين ..که در جهان
شد خصم زندگاني من ..مهربانيم
ای بهتر از جواني و ای خوشتر از اميد
طي گشت در اميد وصالت جوانيم
بي روی چون بهار تو ای نو گل وجود
زرد و شکسته..رنگ رنگ چو برگ خزانيم
تا کي به بزم غير بدان روی آتشين
بنشيني و بر آتش حسرت نشانيم
باز آ که سنگ خاره و گل خنده مي کنند
برسست عهدی تو و بر سخت جانيم
از فيض وصف آن لب شيرين بود که من
با کام تلخ ..شهره به شيرين زبانيم
بي دوست چيست حاصلي از زندگي.."رهي"
ای نيست باد ..بي رخ او زندگانيم"
رهي معيری
نوشته شد در ساعت 4:57 PM توسط علي
........................................................................................
Thursday, July 11, 2002
٭ ******************************************************************
"بزن روشن شي "
از امروز جاهايي که يه وقت بريم و حال بده ..خب خدمت شما هم مي گيم (آخه مي گن تک خوری آخر عاقبت نداره).شما هم يه کليک "بزنيد" تا... .
1.اول تخصصي... اينجا ديگه آخر شيميه (مجانياش يادتون نره .. فاتحه بفرسين)
2.اين زم که از هر جا سر در بياره کن فيکون مي کنه.
3.آقا يون سياسي تشريف بيارن جلو (خا نوما حداقل به سياست ديگه کاری نداشته باشن .. آخه مردی گفتن زني گفتن)
4. به ياد ميرزا کوچيک و دکتر حشمت
**
- اينو اون هفته نوشته بودم اما پاکش کردم (بقول يه عزيزي خدا کنه اين delete کامپيوتر ما خراب شه )..حالا با يه کم اصلاح باز نوشتم.
نوشته شد در ساعت 10:32 PM توسط علي
٭ ******************************************************************
"خورجين - 7 "
"...اگه مرده باشه مي شن نه تا و گرنه همو ن هشت تای قبلي.اين يکي يا خل بود يا ديگه خسته شده بود و مي خواست تموم کنه شايدم اگه من دير مي جنبيدم از دستم در مي رفت .نمي دونم شايدم شرط بسته بود بلند شه راه بره ..اونای ديگه به اينجا که مي رسن يا آفتابي نمي شن يا جرات نمي کنن سرشون رو بيارن بالا.شايد هم يادش رفته بود که اومده اينجا برا چي .بچه ها يکي دوتا نزنن چپ و راستشون يادشون ميره جنگي هم هست...اگه حميد بود مي گفت : عجله نکن بذاربلند شه بعد. تا بلند شد زدمش.چاق بود .آستينها شو بالا زده بود و دکمه های پيراهنش باز بود.زدنش که زدم ..ولي مثل اينکه خورد تو گلوش. ديدم که خون پريد.انگاری مرغ سربريده باشي .اگه مي خورد تو پيشونيش يک قطره هم ازش خون در نمي ا ومد.ولي فکر کنم مرد . وقتي افتاد بلند نشد...داشت سيگار مي کشيد. نگاه کردم دودش رو ديدم. منتظر شدم ..بلند که شد چکوندم.فقط يه آن اومد توی ديد ....اگه خورده باشه باشه تو گلوش تا مدتها حرف زدن براش عقده مي شه ..حتما" مرده. نديدم بلند شه .شايدم فهميده بلند شه اين دفه مي زنم وسط پيشونيش...
هي به حميد گفتم اونجايي که هستي رو يه نيگا بنداز ..ديدنتا.مي گفت :موقعيتم خوبه ..همشون رو دونه دونه مي ذارم نوک مگسک.خب اوناهم که مغز خر نخوردن.فهميدند از کجا مي خورن .فقط "سيمينوف"مي تونست اون جوری از جلو بشکافه از پشت سر بزنه بيرون.بهش گفتم هي بيايي و بری که نمي فهمي جات لو رفته بايد همونجا بموني که وقتي گشتي هاشون ميان شناسايي خبردار بشي...مي گفت وقتي پنج تا شدن بر مي گرده مرخصي .مي گفت چهارمي يه گروهبان بوده که داشته دستشويي مي کرده ..آستيناشو که زده بوده بالا فکر کرده مي خواد برا نماز وضو بگيره و تا ديده شلوارش رو کشيده پايين هنوز ننشسته زده بودش.اگه بي عقلي نمي کرد پنجمي رو هم زده بود..
پشت ني زارها که بودم تو ديد نبودند.هم ني زارها مزاحم بودند هم خاکريزشون بلند بود.فقط تونستم اون سروانشون رو بزنم .راستش خسته شده بودم .داشتم چرت مي زدم که صداشون رو شنيدم .اون وقت روز معمولا" خبری از سر وصداشون نيست.گفتم حتما" يه خبری شده بلند شدم نشستم... به گمونم اومده بود بازديد.زود "قناسه " رو برداشتم.يه ماه پيش دست اونا بود حالا دست منه از "سيمينوف" روسها خيلي بهتره .يا شايدم من اينطوری احساس مي کنم .من که بهش عادت کردم.صبر کردم يکي بياد تو هدف .سروانه بلند شد.من هم زود يه خال زدم وسط پيشونيش.به قول حميد يه خال هندی .نه اين ورتر نه اون ور تر درست وسط پيشونيش.تا سروانه از اون بالا بيافته پايين همينطوری زمين و زمان رو بستند به رگبار. فهميدم وضع خرابه موقعيت رو عوض کردم .حالا اينجا راحت ترم.درسته از اون کله گنده هاش خبری نيست ولي هر چي باشه از هي چي که بهتره .گه گاه يکي مثل اين آخری يادش ميره اومده اينجا چي کار. منم که منتظر اينجورياشم...
سپيده که ميزنه خورشيد خودش رو يواش يواش از پشت خاکريز اون طرفي ها مي کشه بالا اون وقته که صداي يه نفر رو مي شنوي که مي آد و جوری که همه ازش بترسن چيزی رو داد ميزنه مثل خروس مغرور فقط يه بار بالاشو به هم مي زنه..قوقولي قو مي کنه و مي ره...يکي شون هم شب به شب مي خونه .نمي فهمم چي مي گه . ولي آهنگ دلنشيني تو صداشه .سوت هم مي زنه..سوت همون آوازی رو که مي خونه.اين يکي يا عاشقه يا از سر دلتنگي مي خونه .فکر کنم نفر بعديش خودش باشه .عاشق که عقل درست وحسابي نداره .ديدی يه وقت پا شد اومد بالای خاکريز نشست و دستش رو گذاشت بيخ گوشش.اينطوری لابدفکر مي کنه تفنگش هم ني چوپاني است که دادن دستش.انصافا" خوب مي خونه.
حميد رو تا خود قرارگاه کول کردم .به حرفم گوش نکرد.فکر نمي کرد برن سراغش.آدم بايد جايي باشه که هم روی اونا ديد داشته باشه و هم بتونه اگه يه موقع مشکلي پيش اومد زود در بره...وقتي بردمش عقب يه بسته از مادرش اومده بود .توش چند تا فطير محلي بود و يه شيشه کوچيک عسل و يه پليور.پيرزن انگاری خودش بافته بود .سفارش کرده بود... مواظب خودش باشه ...نوشته بود " چرا مرخصي نمي آی؟ به بزرگترت بگو مادرم حال نداره..مريضه اگه اجازه نداد بگو دکترا جوابش کردن .دلش که از سنگ نيست که .مگه خودش خواهر مادر نداره؟.."
بايد جامو تغيير بدم شايد شب گشتي هاشون بخوان همون بلايي رو که سرم بيارن که سر حميد اوردن...پشت سرش به اندازه يه مشت باز شده بود.غافلگير شده بود.اون هم از فاصله نزديک.شايد از صد دويست متری.
...يه ماهي مي شه که جنب وجوشي ندارن ...شايدم فکر مي کنن اگه من نبودم اين جنگ خيلي پيشترها تموم شده بود .انگار منم که گه گاه يه تيری مي زنم و جنگ رو همچنان ادامه مي دم .همين يه ساعت پيش اون رفيقشون رو زدم کشتم ...
باز اين يارو عاشقه شروع کرده به خوندن .تا شب از را ه مي رسه ..از سنگرش مي آد بيرون و مي خونه .همون چيزايي رو مي خونه که اين چند روزه مي خونده..
شايدم جنگ که تموم شه يکي از اون وري ها بياد يکي دوروزی اين طرف مهموني ..موقع رفتن هم دعوت کنه که بری پيششون.ولي فکر نمي کنم .نمي دونم شايدم اگه آتش بس بدن يکي از اون ها بياد اينجا يه کنسرو باز کنم دو تايي بشينيم با هم بخوريم .يا من مي رم اون طرف يه استکان چايي با اونامي خورم .يه استکان چايي از کتری که سياه شده برام مي ريزن و مي دن دستم . من هم مي تونم يه استکان چای داغ بخورم و بفهمم چای اونا چه مزه ای داره و با چای خودمون و چای مادرم چه فرقي داره ...
تو اين دشت به اين بزرگي فقط دوتا درخته .احتمالا" زياد بوده و از بس توپ اين ور و اون ورش زدن همه شون خشک شد ه ...از اينجا که هستم نمي شه فهميد چه درختي هستند .سيب ؟ گلا بي ؟ انار؟ چقدر حميد انار دوست داشت.مي شکافت ..دون دون مي کرد ..مي ريخت توی يه بشقاب و مي گذاشت جلوی همه .مي گفت : بخوريد ميوه بهشتيه ....نمي دونم درختهارو آبشون مي دن يا نه.با دوربين که نيگا مي کنم انگاری داشتن شکوفه مي زدن .آب ندن هر دو خشک مي شن.از بارون هم که خبری نيست ...يه ماهي ميشه که نباريده .اگه اينا نبودن ..اصلا" اگه جنگي نبود ..الان دو تا گنجيشک شايد هم چهارتا-روی هر درخت دو تا-لای شاخ وبرگشون برا خودشون لونه درست کرده بودن ولابد تخم هم گذاشته بودن و گنجيشک ماده نشسته بود روی تخم ها شايد هم چهار تا کلاغ با اون صدای قارقار قار..اينجا آدم زود فراموش مي کنه چه روزيه .برا همين با سنگها علامت مي ذارم هفت تا سنگ پيدا کردم .هر کدوم يه رنگ..هر رنگ برا يه روز .اينطوری روزا رو قاطي نمي کنم ...بايد تا شيار سينه خيز برم تا برگردم عقب .از حمله که خبر نباشه دو روز بعد ش با کلي کنسرو و آذوقه بر مي گردم و يه جای ديگه که خوب توی ديد باشن و راه فرار نداشته باشن پيدا مي کنم و منتظر مي مونم.منتظر يکي از اون ديوونه ها يا تازه واردا يا يکي که يادش رفته اومده چي کار..
انگار اون ياروعاشقه دوباره اومد بالا.صداش داره بلندتر مي شه.حتم دارم مي آد بالای خاکريز .اگه پارچه ای ..چيز سفيدی دستش نباشه بايد صبر کنم تا بياد توی ديد...
"قناسه" رو بر مي دارم و انگشت اشاره دست راستم رو مي ذارم روی ماشه..کمي فشارش مي دم و رو به خاکريز از دريچه ی کوچيک دوربين منتظر مي مونم.."
وقتي جنگ تمام شود/ساسان ناطق/نشريه کمان 143 ( با تلخيص و تغيير لحن)
نوشته شد در ساعت 2:38 PM توسط علي
........................................................................................
Wednesday, July 10, 2002
٭ ***********************************************************
آخه ما رو چه به خبرنگاری
تلگراف مرکز
از: ادراه مرکزی تامينات
به:دواير سرحديه..تامينات ايالات ده گانه..سرکميسری های نواحي
موضوع:به شرح پيوست
فوريت: آني
طبقه بندی : محرمانه
پيرو برخي راپرتها و مشاهدات عينيه..افراد ذيل در ايجاد تشتت و دودستگي بين حيدری ها و نعمتي ها - که مارا لايق فحشهای پدرانه اعليحضرت و توبيخ سفرای دول معظم بريتانيا و روس نمود-نقش واضح داشته اينک متواری مي باشند.
حيدري ها:
1. جين جين با نام مستعار " جين 2 " ...انتشار عکس نوباوگان و بچگان و تحريک به شناعت
2. آشنا چهره غريب با نام مستعار " رضافحشي"...ادعای خدايي و استفاده از الفاظ رکيکه
3. احسان با نام مستعار " احسان پريم " ..توهين به دستگاه عدليه و شتم به ماموران دولتي
4. مايا با نام مستعار "ممد قهوه چي"...تحريک به بلوا و اقدام مضره عليه حکومت مرکزی
5. بچه محل با نام مستعار "دکتر" ...تغيير مداوم گريم و آه وفغان مداوم
6. .زهره با نام مستعار " زهره خانم " ...اعتراض به مقامات سفارت کبراي ايران در آلمان
7. عرايض با نام مستعار " رضا مهندس"...ادعاي خرابي و اينکه همه جا سالوس باشند
8. هليا با نام مستعار "خانم "...پخش نغمه های مضره و ايجاد انفجار از درون خود
9. حامد با نام مستعار "حامد آی اس پي" ...تهيه پاسپورت و اعتبار برای افراد فوق !
نعمتي ها:
1. يک ناشناس با نام مستعار "کلاغ سياه "..جار وجنجال و ادعای خبر دهي از آينده
2. انسي با نام مستعار" آبي"..توسل به شکنجه ي مواد غذايي و تحريک به اعمال خشن
3. يک ناشناس با نام مستعار " سايموند" ...ايجاد اشتياق برای اتحاد و دخالت در سياست
4. انگوری با نام مستعار "زير سقفي"...ايراد به خوشتيپي شهزادگان و وسايل فرنگي آنها
هر کس نشاني داده ..موجبات حبس آنها فراهم نمايد به بوسيدن سبيل مبارک..مفتخر گشته (تا سالها سبب شوکت خانواده خويش گردد)..و هر نا خلفي ..اصالتا" و وکالتا"بدانها ياری رساند و رسايلشان را منشر نمايد..به خاک پای همايوني قسم که چون سگي نادم گردد"
رييس ادره مرکزی تامينات
رونوشت:
سفرای دول فخيمه و معظم بريتانيا و روس
نوشته شد در ساعت 8:03 PM توسط علي
........................................................................................
Tuesday, July 09, 2002
٭ ******************************************************************
عجب رسميه رسم زمونه...
من اصلا اين رفيقمون رو نمي شناسم و فقط گهگاهي يه سری به نوشته هاش
مي زدم. يادم مياد اون اولا اين مهندس عمران- که انصافا" هم زحمت مي کشيد - نقل هر محفل و نقل هر مجلس بود.. بخصوص بعضي اين دختر خانوما ی قديمي تر ( خودشون مي دونن کيا رو ميگم)روزی سه بار لينکشو ميدادن...اما حالا خدا حافظي شو هم من که نديدم جواب بدن...سر طرف خيلي شلوغه..."يارب مبادآنکه گدا معتبر شود..."
خسته نباشي مهندس
نوشته شد در ساعت 11:14 PM توسط علي
........................................................................................
Monday, July 08, 2002
٭ ******************************************************************
"نه چندان شوخي - 9 "
جوک فرنگي
-آب خوردن
پدر پسر کوچولو شو فرستاد به رختخواب تا بخوابه.پنج دقيقه بعد: " پدر.."
- "چيه ..؟"
-"من تشنمه ...مي شه برام آب بياری؟"
-"نه ..تو کاراتو کردی ديگه..چراغو خاموش کن بخواب" ...پنج دقيقه بعد:
-"پدرررر..."
-"چيه بابا ..."
-"من تشنمه ..می شه برام آب بياری؟"
-"گفتم نه...اگه يه بار ديگه بپرسي ميام کتکت ميزنما "...پنج دقيقه بعد:
-" پدرررررررر.."
-"چيه ..."
-"وقتي داری ميای منو بزني ..يه ليوان آبم برام بيار " .
-سوپر مارکت
تو يه سوپر مارکت بزرگ مردی به يه زن خيلي خوشگل نزديک شد و گفت : " مي دونيد چيه...من زنم رو اينجا گمش کردم ..مي شه دو تايي چن لحظه ای با هم صحبت کنيم ؟"
زن گفت :" منظورتون چيه آقا؟"
-"آخه هر وقت من با يه زن خوشگل صحبت مي کنم...زنم هرجا باشه پيداش ميشه".
-لاس وگاس
شب وقتي مرد رفت تو اتاق خواب ديد زنش داره چمدونش مي بنده...پرسيد:" تو داری چي کار مي کني؟" زن گفت : " دارم مي رم لاس وگاس ...شنيدم زنا اونجا برا کاری که من مفتي برا تو انجام ميدم ...شبي چهارصد دلار مي گيرن " ...يه خرده بعد زن ديد مرد هم داره چمدونشو مي بنده...گفت:" تو داری کجا ميری؟ ..."
-"منم ميام لاس وگاس..مي خوام ببينم تو چي جوری با سالي هشتصد دلار زندگي
مي کني ".
-پيرمرد مهربون
يه موتورسوار که تو يه جاده خاکي مي روند ...يه دفه افتاد تو يه چاله پر آب و مجبور شد به پيرمردی که با تراکتورش اون نزديکي بود پنج دلار بده تا درش بياره...بعد از تشکر به پيرمرد گفت:" با اين قيمت ...من فکر ميکنم شما بهتره شب و روز همينجا وايسيد و مردم و در بياريد"...پيرمرد گفت:"نمي تونم..آخه شبا مي رم آب ميارم بريزم تو چاله "!
نوشته شد در ساعت 6:31 PM توسط علي
........................................................................................
Friday, July 05, 2002
٭ ******************************************************************
"مرد امروز - 23 "
غروب جمعه ...
بعضي وقتا فکر ميکنم هفته يه ماکت از عمر آدمه ... شنبه ها مثل بچگي تازه ميخوای ببينی چه خبره ...يکشنبه نوجووني ...دوشنبه وسه شنبه جووني...کلي برنامه داری ...ميانسالي ...و جمعه ..پيری...اين غروبای جمعه فکر کنم مثل لحظه های آخر عمر باشه...يعني وقتي که ديگه ميگن آقا وقت تمومه بايد بری...اون موقعي که جون به ترقوه مي رسه..."اذا بلغت التراقي"...و ساقها بهم ماليده ميشه ..."والتفت الساق بالساق"...و ديگه دل از همه چيز باس کند..."و ظن انه الفراق"...و دلم ميگيره از اين همه کار عقب مونده و دست خالي و آبروی نداشته و روی سياه...
"الهي از پيش خطر ..واز پس راهم نيست ..دستم گير که جز تو فضل و پناهم نيست...
الهي اگر دوستي نکرديم ..دشمني هم نکرديم..اگرچه برگناه مصريم..بر يگانگي حضرت تو مقريم...
الهي نظر خود بر ما مدام کن..و ما را برداشته ی خود نام کن..و به وقت رفتن بر جان ما سلام کن..."
نوشته شد در ساعت 8:48 PM توسط علي
٭ *******************************************************************
"....و چنين گفت- 14 "
- دروغگو دشمن خداس
تو چشات خيلي قشنگه ..تو نگات خيلي بلاس
تو حساب خوشگليت از همه خوشگلا جداس
پيش جام چشم تو جام جهان نما چيه
کاشکي مي شد بدونم چشمای تو کار کجاس
همه ستاره ها رو اگه خورشيد بکنن
آسمون باز پيش چشمای تو تاريک وسياس
تو لبت با اينکه غنچه س ..بوسه هات مثل گله
تو تنت بلوره ..اما گيسو هات مثل طلاس
تو منو دوس نداری اينو از چشمات مي خونم
نمي خواد حاشا کني ..دروغگو دشمن خداس
تو کبوتر دلت بر سر هر بوم مي شينه
طفلکي مرغ دل من که هميشه رو هواس"
*عاشقي شبيه آتيش بازی نيس
"....تو بايد بتوني اول منو باور کني
بتوني حتا نگفته هامو از بر کني
عاشقي يعني همين- يعني که تو با دل و جون
گل عمرتو برام بچيني پر پر کني
عاشقي شبيه آتيش بازی نيس
فقط اينکه دلتو ببازی نيس
تو داری با زلزله ميکني بازی کوچولو
تو رودخونه داری خونه مي سازی کوچولو
مي دونم يه لحظه هم گاهي يه عمره- ولي تو
داری فرداتو به امروزت مي بازی کوچولو..."
محمد علي بهمني
نوشته شد در ساعت 4:55 PM توسط علي
........................................................................................
Thursday, July 04, 2002
٭ ******************************************************************
"خورجين - 6 "
نامه :
"...جرالدين دخترم ، از تو دورم .. ولي يک لحظه تصويرتو ازديدگانم دور نمي شود..امـا تو كجايـي؟.. در پاريس روي صحنه تئاتر شانزه ليزه ...ايـن رامي دانـم وچنـان اسـت كه گويي در اين سكوت شبانگاهي آهنـگ قدمهـايت را مــي شنـوم ، شنيـده ام نقـش تـو درايـن نمايـش پرشكوه ،نقـش آن دختـرزيـبــاي حاكمـي است كه اسيـرخـان تـاتـارشده است . جرالدين ،درنقش ستـاره بـاش..بـدرخش امـااگـرفـريـادتـحسين آميز تماشاگران وعطرمستـي آور گلهايـي كه بـرايت فـرستـاده انـد..تـرافـرصت هشياري داد..بنشين و نامه ام رابـخوان ... مــن پـدرتـوهـسـتـم .امــروز نوبـت توسـت كه هنرنمايـي كني وبـه اوج افتخاربرسـي ،امروزنـوبت تـوست كه صـداي كـف زدنهـاي تماشاگـران گاهـي تورابه آسمانهاببرد..بـه آسمـانها بـرو ولي گاهي هم روي زميـن بياوزندگي مردم راتمـاشا كن ... زندگي آنان كه بـا شكم گرسنه درحاليكه پـاهـايشان ازبينوايـي مـي لرزد.. هنرنمايي مي كنند..مـن خـوديـكي ازايـشـان بــودم . جرالديـن دخترم تومرادرست
نمي شناسي ..درآن شبهاي بس دور،بـاتــو قصه هـاي بسيارگفتم اماغصه هـاي خودراهرگـزنـگفتـم.. آن هـم داستـاني شنيدني است .داستـان آن دلقک گرسنه كه درپست ترين صحنه هاي لندن آوازمي خواندوصدقه مي گيرد..ايـن داستـان مـن است .مـن طعم گـرسنـگي را چشيـده ام ، مـن درد نابساماني راكشيده ام .. وازاينهـابـالاتـررنــج حقارت آن دلقک دوره گرد كه اقيانـوسـي ازغـروردردلـش مــوج ميزند.. اماسكه صدقه آن رهگذرغـرورش راخردنـمي كنـدرانـيـزاحـســاس كــرده ام... ازتوحـرف بزنم..بدنبال نام تونام من است ،چاپليـن ، جرالدين دختـرم.. دنيايي كه تودرآن زندگي
مي كني ، دنياي هنرپيشگي وموسيقـي است..نيمه شب آن هنگام كه ازسالن
پرشكوه تئاتربيرون مي آيـي.. آن ستايشگران ثروتـمنـد را فـراموش كن ولـي حـال آن راننده تاكسي ،كه تورابه منــزل مـيـرسـانـد،بـپـرس .حال زنش رابپـرس واگرآبستـن بودوپولـي بـراي خريـد لبـاس بـچـه نـداشـت ،مـبـلـغــي پــنهـاني درجيبش بگذار... به نماينده خـوددر پاريـس دستـورداده ام فـقــط وجـه ايــن نــوع خـرجـهــاي تورابـي چـون وچرابپـردازد امــا بـراي خرجهـاي ديگرت ،بـايـدبراي آن صورت حساب بفرستي ... دختـرم جرالدين ،گاه وبيگـاه بـامترو واتـوبوس شهررابگرد،مردم را نگاه كن ،زنـان بيوه وكودكان يتيـم رابـشـنــاس ودست كم روزي يـكـبــار بگـو: مـن هـم ازآنهاهستم ..توواقعايكي ازآنـهـاهستـي ،نه بيشتر...هنرقبل ازآنكه دوبال دورپروازبه انسان بدهد اغلب دوپاي اورامي شكنـد... وقتي به مرحله اي رسيدي كه خود رابرترازتماشاگران خويـش بداني همـان لحظه تئاترراتـرك كن وباتاكسي خودرابه حومه پاريس برسان ،من آنجاراخوب
مي شناسم ،آنجابازيگرانی همانند خويش را خواهي ديد كه ازقرنهـاپـيش زيـبـاترازتو،چـالاكترازتو و مغرورترازتو هنرنـمـايــي مي كنند.امادرآنجـاازنورخيره كننـده نورافكن هـاي تئاترشانزه ليزه خبري نيست..نورافكن هاي كولي هاتنهانورماه است .نگاه كن آيابهترازتوهنرنمايي نمي كننـد؟ اعتراف كن ،دخترم ... هميشه كسي هست كه بـهـترازتوهنرنمائي كنـدواين را بدان كه درخانواده چارلي چاپلين كسي آنقـدرگستاخ نبوده است كه يک كالسكه ران يايک گداي كنـاررود سن ياكولي هنرمندحومه پـاريس راناسزائي بگويد... دخترم ،جرالدين چكي سفيدبراي توفرستادم كه هرچه دلت مي خواهد بگيري وخرج كني ولي هروقت خـواستي دو فرانک خرج كني ،باخودبگو،سومين فرانک ازآن من نيـست . اين شايد مال يک مردفقيرگمنام باشد كه امشب به يک فرانک احتياج دارد. جستجولازم نيست .ايـن نيازمنـدان گمنام رااگربخواهي همه جاخواهي يافت . اگرازپول وسكه براي توحرف مي زنم براي آنست كه ازنيروي فريب وافسون پول ،اين فرزند شيطان ،خوب آگاهم ... من زماني درازدرسيرک زيسته ام وهميشه وهر لحظـه براي بندبازاني كه برروي ريسماني بس نازک ولرزنده مي رفتند.. نـگــران بــوده ام .. امـادخـتــرم .. اين حقيقت را بگويم كه مردم برروي زمين استواروگسترده بيشتراز بندبازان ريسمان نااستوارسقوط مي كنند... دخترم جرالدين ، پدرت باتوحرف مي زند، شايدشبي درخشش گرانبهاترين الماس اين جهان ترافريب دهد.آن شب است كه اين المـاس ، آن ريسمـان نااستـوار زيـرپــاي تــو خـواهـدبــود وسـقــوط توحتمـي اسـت ... روزي كه چهره زيباي يک اشراف زاده بي بند وبار ترابفريبد..آنروزاسـت كه بنـد بـازی نـاشي خـواهــي بــود.. بند بازان ناشي هميشه سقوط مي كنند.ازاينرودل بـه زروزيـورمـبـنـد،بـزرگتـرين المـاس ايـن جهان آفتاب است كه خوشبختانه برگردن همه
مي درخشد... اما اگر روزي دل به مـردي آفتـاب گونه بستي ،بااويـكدل بــاش وبـه راستـي اورادوسـت بدارومعنـي اينرا،وظيفه خـود در قـبــال ايــن مـوضــوع بــدان . به مادرت گفته ام كـه در ايـن خصـوص بـراي تـو نامه اي بنويسـد، اوبهـتـر از من معنـي عشـق رامـي داند..اوبـراي تعريـف عشـق كه معنـي آن يـكـدلــي است شـايـستـه تـرازمـن است ... دختـرم هيچكس وهـيــچ چيـز ديگررادر اين جهـان نـمي توان يافـت كه شايستـه آن باشـد كـه دختري نـاخن پـاي خــود رابـه خـاطرآن عريـان كنـد.. برهنگـي بيماري عصرماست به گمان من تن تو بايد مال كسي بـاشد كه روحش را براي تو عريان كرده است . براي تو حـرف بسيـار دارم ولـي به موقـع ديگرمي گذارم و بـا اين آخرين پـيـام ، نامه را پايان مي بـخشـم : " انسان باش ، پاكدل و يكدل ، زيرا كه گرسنه بودن ، صدقه گرفتن و در فقر مردن هزار بار قابل تحمل تر از پـست وبي عاطفه بودن است ... "
پدر تو
چارلي چاپلين
***
اين متن رو 7-6 ماه پيش از يه لينکي که يکي از وبلاگا داده بود گرفتم ...الان اصلا يادم نيست کدوم بوده ...صاحابش اگه صدای مارو داره يه ندا به ما بده (البته از نوع غير منسجمش ).
نوشته شد در ساعت 2:23 PM توسط علي
........................................................................................
|