بچه جنوب شهر

صغحه اصلي | آرشيو | فرستادن نظرات



Thursday, November 28, 2002

٭ 
******************************************************************
" ....و چنين گفت - 30 "

"واي از اين افسردگان، فريادِ اهل درد كو ؟
ناله ی مستانه ی دلهاي غم پرورد كو ؟

ماه مهر آيين كه ميزد باده با رندان كجاست
باد مشكين دم كه بوي عشق مي آورد، كو ؟

در بيابان جنون سرگشته ام چون گرد باد
همرهي بايد مرا ، مجنون صحرا گرد كو ؟

بعد مرگم مِي كشان گويند درميخانه ها
آن سيه مستي كه خم ها را تهي مي كرد كو؟

پيش امواج حوادث پايداري سهل نيست
مرد بايد تا نينديشد ز طوفان، مرد كو ؟

دردمندان را دلي چون شمع مي بايد رهي
گرنه اي بي درد ، اشك گرم و آه سرد كو؟"

رهي معيری








........................................................................................

Tuesday, November 26, 2002

٭ 
******************************************************************

"مرد امروز - 35 "

چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهديست
آن به که کار خود به عنايت رها کنند ...

احياء ..زنده کردن يا شدن..من خودم وقتي زياد مي خندم مي فهمم دلم مي ميره..بعضي ها دلشون ممکنه با ديدن يه شب باروني زنده بشه ..ميشه بگي اون بارون محيي و اون شب باروني شب احياء اونه..يکي ممکنه با صدای عبدالباسط اونجا که مي گه " قد افلح من زکيها و قد خاب من دسيها " ...اشکش در بياد..دلش زنده بشه..اون موقع اون در حال احياست..داره زنده مي شه..يکي ممکنه وقتي صدای بنان رو بشنوه که :

"آمد اما درنگاهش آن نوازشها نبود
چشم خواب آلوده اش را مستي رويا نبود..."
دلش تازه بشه ...صاف بشه...فکر ميکنم شبي که مي خوای زنده بشي:

"بايد دلت رنگي بگيره
دوباره آهنگي بگيره ..."

يا علي








........................................................................................

Thursday, November 21, 2002

٭ 
******************************************************************

"تذکرة البلاگ - 13 "

باب سيزدهم في ذکر مقامات و احوالات شيخنا و مولانا " احسان حسين زاده "


آن شيخ علي الاطلاق،آن ماه مانده در محاق، آن سردسته ی افرادالمعروف،آن رابط تصاوير وحروف،آن سبق برده به استادی،گرمای محبتش مردادی،آن مددکار همگاني،آن "ژان والژان" ثاني ،آن مَحرم البنات ،آن موقر السکنات، آن طويل القامت ،آن صاحب کرامت،آن عاشق بلا معشوق،آن شيخ به نيکي مسبوق ،آن پای دائما" در چت ،آن مايه ی شادی و بهجت،آن نفوذ کرده در هر سوراخ و سنبه ای،آن مشتاق کار خوب و پول قلنبه ای، آن عاشق شنا و ميل و کباده،آن شيخ مجرد و زبند آزاده،شيخنا مولانا و مقتدانا "احسان حسين زاده " - رحمة الله عليه- از اهل فن بود ،دنبال گرفتن زن بود و دائم در حال مخ زدن بود.


اول نفر بود که بدعتها در قالب وبلاگ بکردی و سنتها را بشکستي.نقل است هفت سال در بيابان بودی تسبيح مي گرداندی و مي گفتي :"يا قالبٌ..يا قالبٌ..يا قالب.."پس مريدان نزدش آمدند و حالش بديدند.گفتند:" يا شيخ اين چه ذکر است؟ آنچه گذشتگان گفته اند" يا غالب" باشد که وصف حضرت حق است"گفت :"آن است که چون بيا موزی به مقامات رسي و محبوب گردی و همه بر تو لينک دهند و فخر قوم باشي" ..پس خبر نزد شيخ الکبير ببردند..وی را تکفير بکرد،عملش را بدعت ، وبلاگش را حرام،پسوردش را هدر و خونش را مباح بدانست.پس شيخنابا فلش شيری بساخت متحرک و شرزه ونزد شيخ الکبير روانه بکردش و گفت :"بهش بگو حسين جون زياد با ما کل کل نکن ميرم تو حالت عصبا "..پس وي چون اين معجزت بديد بر کرامت شيخنا ايمان بياورد و کفاره ی گناه گذشته روزی سه لينک به وی همي دادی- پناه بر خدای از تعجيل در قضاوت-.

رئوف بر درماندگان وبلاگي بودی ، دائم در انديشه ی رفع مشکلات بودی،با مرام بودی و با همه داداش بودی.خانه ی ملت را بساخت و کاپوچينو را راست بکرد.نقل است روزی در حلقه ی مريدان سوال سائلان پاسخ مي گفتي. پرسيدند :"اي شيخ ، نام"احسان " که بر تو نهاده اند را مسمي چه باشد؟" گفت :" از علوم رمل و جفر باشد و شما را بدان نرسد" گفتند :" نا اميد از آستانت مرانمان " گفت :" هر حرفي را نشانه ای است بر هر صفتي ؛ "اِ " اِند مرام ، "ح" حبيبمي ، "سين " سروری تو ،"آ" آواره تم ، " نون" نو کرتم "..پس ولوله و شوری عظيم بشد در خلق ، گرد او مي چرخيدند و مي خواندند :

"داش داش..داش داش..داشم من
چاقو ، قمه ، ساطور ، هفت تير کشم
تا تو رو دارم خوشم من
از عشقت بيهوشم من
وای ..وای..وای ..وای"
آورد ه اندکه شيخ سماعي بکرد بس طربناک و بي همتا.


نقل است ديپلم بگرفته بود،در پلي تکنيک بود ، دفترچه ی فوق ليسانس بداشت و فرق پيتزا با آبگوشت را بدانست. چندی تنها شب هنگام از منزل برون مي رفت، در کوی و برزن لحافي بر سر مي کشيد ،پاورچين مي رفت و آهسته سخن مي راند.شبي مريدی به زير لحاف شد و گفت :"ای شيخ از بهر خدای از چه بيم داری که اينگونه با خويش مي کني ؟" پس شيخ گريست و گفت :"ای پسر آرامتر سخن گوی که ..پنتاگون به "سيا" دستور بداده تا مرا بدزدند و به "ناسا" ببرنند تا با اولين موشک به آسمان هفتم بروم تا جنيان و شياطين را هدايت کنم...حال انکه من طاقت دوری مريدان خويش ندارم"..آورد ه اند اين خبر به شهر رسيد پس خلايق در ميدان شهر گرد آمدند و فرياد مي زدند:

"پنتاگون حيا کن
شيخ ما رو رها کن"
و..
"نفرت هر مسلمان
بر دشمنان احسان "

پس پنتاگون بترسيد و دست از سر شيخ برداشت.


نقل است که روزی سه کرت قرار وبلاگي مي گذاشتي :صبح و ظهر و شام و هر مرتبه هشت ساعت بدارازا مي کشيدی.چون از داخله فارغ گشتي و تمامي را بديدی ، قصد ساير بلاد و بلاگهای آنها بکرد پس به اندلس شد و همه را بديد سپس بورکينافاسو..جزاير قناری..وهمه ی ممالک را مطابق حروف ابجد سر بزد ...نقل است هر جا که وارد مي گشتي همه فرياد مي زدند:

"بابا تو ديگه کي هستي..بابا تو ديگه کي هستي.."

پس چون همه را بديد دست بر آسمان برد و گفت :"خدا وندا همه را بديدم..اينک خود را به من بنما "..پس دعايش مستجاب گشت و بردندش تا خدا را ببيند.خدايش رحمت کناد.























٭ 
******************************************************************

"...و چنين گفت - 29"

"...روی به محراب نهادن چه سود؟
دل به بخارا و بتان طراز

ايزد ما وسوسه ی عاشقي
از تو پذيرد ، نپذيرد نماز.."

رودکي





........................................................................................

Friday, November 15, 2002

٭ 
******************************************************************
"مرد امروز -34 "

فردا چي يادم مونده ؟...

يه داروخونه خيلي قديمي از اونا که ميگفت زمان شاه سهميه ی ترياک داشته..نزديک ميدون شوش جور شد..بعد از ظهر هم که از مدرسه ميومدم تا اونجائي که
مي شدميرفتم..شاگردای موقتي هم داشت اماتنها کسي بودم که مي ذاشت پشت دخل و صندوق وايسم..اولين تابستون که شد گفت تابستون هم بيا..صبح هميشه زودتر از اون اونجا بودم چون مي گفت کمرم ديسک داره نميتونم کرکره ها رو بالا بدم ،شريکش هم يه نيم ساعت بعد ميومد..سماور رو روشن ميکردم ..سوسکای مرده رو جارو مي کردم و تِي ميکشيدم..معمولا" داروها صبح ميومد..کارتونا رو خالي ميکرديم.. شربتای قديمي..سرمهای قديمي و بقيه رو از تو قفسه در مي اوردم ..قفسه هارو دستمال مي کشيدم.. جديدا رو ميذاشتم عقبتر بعد قديمي ترا رو مي چيدم تا فروش برن و فاسد نشن..کارای بيرون هم با من بود..بيمه..بانک..نظام پزشکي واينا..کار اصلي هم بعد از ظهرا بود ..يه دستمال رو پيشخون باس مي کشيدم و چائي بعد ازظهر .. بعد هم ديگه نسخه ها مي اومد..شلوغ... سر پا تا10-9 شب ..حتي اگه خلوت هم بود سه تا صندلي بيشتر نبود: خانوم دکتر و صاحب داروخونه و شريکش..داروخونه جمع شده ..نميدونم پيرمرد زنده است يا مرده ..اما مطمئنا" همينا رو از من يادشه..اما من از اون چي يادمه؟...حدود ساعتای يک ميگفت :برو برام ناهار بگير..کبابي روبرومون بود..ميگفت بهش بگو چربيش رو بريزه رو آتيش..وقتي اين کار رو ميکرد دود کباب بلند ميشد..هيچ وقت..هيچ وقت لرزش پاهام رو يادم نميره..به وضوح پاهام از گشنگي مي لرزيد..بهش مي دادم ..ميگفت: سه اينجا باش ! ..آبدوغ خيار با کيشميش و سبزی رو ميخوردم و برميگشتم..شبي رو يادمه که زني اومد پای صندوق ..فکر کنم دو تا نسخه داشت خودش و بچه اش..پول کم داشت گفت از شهرک اومدم (اونجا رو بهش مي گفتيم کابل ..از بس افغاني داشت ) ميارم بقيه شو مي دم..به حاجي گفتم ..گفت شربتش و چند تا قرصا شو بردار..به اندازه پولش بهش دوا بده..و خيلي چيزای ديگه..خيلي..خيلي..
حالا برا هر دوی ما اون زمان گذشته..يه زمان و مکان مشترک..يه کار يکسان..خاطره ی من رنجم نميده ..اما پيرمرد رو ..نميدونم ...


















........................................................................................

Thursday, November 14, 2002

٭ 
خاطره ها ...
"...در عبور هر روزه مان، از همه جا، از هر كجا، مي بينيم و مي گذريم از پديده هايي كه هجوم مي آورند و مي گذرند و جز رخدادهايي كه لابد قرار است از ميان همه فقط عده اي كه در تصادفي ناملموس ما را نيز در بر مي گيرد ، آنها را ببينند و نگذرند، چيزي در خاطرمان نمي ماند. ولي اين گذر آنقدرها هم ساده نيست، هر ديدار و هر گذر يك نشانه و اين ذهن ماست كه مملو است از اين نشانه ها كه شايد در مجالي به تلنگري رخ بنمايند.اين تلنگر هر چه مي تواند باشد، يك عطر خوش ، يك آهنگ، يك نگاه....
در عبور هر روزه مان، از آنجا ، از آنجا كه ديروز گذشتيم و مي بايست مي گذشتيم، نشانه هايي مي بينيم از آنچه خود خواسته ديده بوديم و نگذشته بوديم، نوستالژي شيرين... واين نشانه ها فقط مي توانند بعضي ها باشند، يك عطر خوش ، يك آهنگ ، يك نگاه...
و نيز اين چنين اند ديگران، در عبورشان از همه جا ، در به درند به دنبال نشانه هاي نشان كرده ، نشانه هاي جا مانده از ديروز، نوستالژي شيرين... و چه سعاتمندند آنان كه ديگران نشانشان كرده اند به نيكي، براي آينده براي يك عمر...

راستي براي ما در آينده چه نشانه هايي يادآور گذشته خواهند بود؟...."






٭ 
******************************************************************
" ...وچنين گفت - 28"

"گفتي كه :«نخواهيم تو را گر بت چيني»
ظنم نه چنان بود كه با ما تو چنيني
بر آتش تيزم بنشاني، بنِشينم
بر ديده خويشت بنِشانم ،ننِشيني
اي بس كه بجويي و مرا باز نيابي
اي بس كه بپويي و مرا باز نبيني
با ما به زباني و به دل با دگراني
هم دوست‌تر از من نبوَد هر كه گزيني
من بر سر صلحم تو چرا بر سر جنگي؟
من بر مهرم تو چرا بر سر كيني؟
گويي: «دگري گير»، مها ! شرط نباشد
تو يار نخستين من و باز پسيني "

سنائي






........................................................................................

Wednesday, November 13, 2002

٭ 
******************************************************************
" مرد امروز - 33 "

يه دم بيا...

افتخاری داشت درباره استاد تاج اصفهاني مي گفت...مي گفت که به شاگرداش هميشه توصيه مي کرده شعر رو تو آواز درست تحويل بدن و محل و نحوه ی بيان هر کلمه مناسب حال اون کلمه و بيت باشه ..واقعا " يه تيکه رو که پخش کرد نشون داد استاد يعني چي و اين مقدم و زمان و عصار و .. چه ظلمي مي کنن به ماها..اما ما هم که تو اين وبلاگ هر کاری بگي کرديم يه کم هم تمرين آواز مي کنيم :

" ..هزار جهد بکردم که سرّْْْ عشق بپوشم
نبود بر سر آتش ميسرم ..که نجوشم..."

اينجا بايد روی "هزار " تاکيد بشه و يه کم بکشيدش ..." هزااااااااار"..اما " جهد " رو بايد يه کم آروم بگي (که به معشوق بر نخوره بگه يه لاقباسر ما منت ميذاره ..بابا داری عاشقونه مي خوني..مسافر که سوار نمي کني..)..اما کلمه ی " عشق " رو که مي خوای بخوني
ديگه بايد صدا رو به اوج برسوني ..با چهچه..عشششقققق//////// ( اينا يعني چهچه باس بزني.. )تو مصرع بعدي هم " آتش "رو مي کشي و با آه مي خوني...خب يه سرمشق هم ميدم که تو خونه تمرين کنيد..فقط يادتو ن باشه تو بيت زير کلمه ی "حسد " با اوج و واضح خونده ميشه و "نورزم "رو با صدای آرومتر و کشيده بخونيد با رقص صدا... "مالي "رو هم بکشيد با صدای بم...به " دلبر " هم که رسيدين ديگه هرجور عشقتونه بخونيد(بستگي به دلبرتون داره ...البته يه کم حالت يساری داشته باشه بهتره )..

" ..هرگز حسد نورزم بر منصبي و مالي
الا بر آنکه دارد با دلبري وصالي .."

ضمنا" اگه در حال خوندن تو اوج و اينا يه دفه پس گردنتون داغ شد بدونيد باباتون خسته بوده از خواب بيدارش کردين...

غلامم...
















........................................................................................

Thursday, November 07, 2002

٭ 
******************************************************************
" بزن روشن شي "

پسر امروز تازه روز دومه ما چقده گشنمون ميشه ..اجرمون با خود خدا ديگه ..والا ما تو بهشت به يه حوری و يه اکانت نامحدود ساليانه ( 56 کيلو بايت باشه بهتره..بايد يه کم نماز بيشتر بخونم..بلکه بشه کابلي گرفت ) راضي هستيم..اما خدا وکيلي فکر کنم اين چائي
بعد از افطار همون شراب بهشتيه که تو بهشت ميدن...لامصب ميچسبه ها...حالا بگذريم..غرض از مزاحمت اين بود که يه چن تا لينک بديم بزني روشن شي..

1.اين حجاريان و رفيقاش دوباره اومدن...سايت سعيد عسگر نمي دونم کجاست؟..آقاجری رو هم به مرگ گرفتن که به تب راضي شه...خدا خيرشون بده ميخوان يه کم خوش به حالش شه...
2.اينجا نرم افزارای shareware (شر و ور ! ) خوبي پيدا ميشه..ازاين (روم به ديفال ) دو تا گاو هم ميشه يه چيزائي دوشيد...
3.يه منبع خبری خوب ...برا زبان هم خوبه...
4.شما که سوات موات درستي دارين اين سايت مجله ی ساينس رو التفات کنين..اينم نيوزويک..
5.سايت حرفای نغز ...سايت خوبيه..حرفای نغز و جالب آدمای مشهور رو ميشه توش پيدا کرد..قابليت سرچ و بانک قويي داره..
6. چن تا خبر تو جارچي..و دست آخراومدن اين ابتکار رو هم به خرج دادن..با اين همه کار و گرفتاری ،خسته نباشيد و دست مريزاد داره...تير چراغ برق سر کوچتونم..












٭ 
******************************************************************
"....وچنين گفت - 27"

"...ای فرزند عزيز ..آن سان که نمي خواهي بر تو ستم کنند بر کسي ستم مکن وچنان که از مردمان چشم نيکي داری نيکي کن..آنچه نداني هرچند اندک مگوی ...آنچه نمي پسندی که درباره ی تو چنان گويند،درباره ی ديگران به زبان مياور..روزی تنگ با پرهيز گاری بهتر که بي نيازی با زشتکاری..هنگامي که برادرت از تو بريد ، پيوستن او را بر خود هموار ساز و چون دوری جست با او مهربان باش ..چون بخل ورزيد به او بخشش کن ..در درشتي او نرم باش و چون گناه کرد عذرش بپذير...چه زشت است تن به ذلت دادن به هنگام نياز و درشتي در بي نيازی..."

علي بن ابيطالب





........................................................................................

Friday, November 01, 2002

٭ 
******************************************************************
"مرد امروز - 32 "

I am a book !

يکي نيست بگه آخه تو رو چه به اين جاها بابا برو تيله تو بشقل...تو کلاس هفت نفره ..دو تا دکترن ..يکي المپياديه...اون سه تا هم آموزشگاه رفتن ...من فقط "واتس يور نيم ؟" رو فهميدم...حالا خوب شد نگفتم :" آی اَم اِ بوک "... آنتراکت که داد اومديم يه چائي بخوريم ديديم باغت آباد..باغت آباد..همه های کلاس ..ماهم که تو آفسايد..خلاصه چشم هم رزق و روزی داره و خدا مي رسونه ..خدا برا پدر مادر نيگرشون داره.. ما رو هم تو ماه رمضون يه کم اهل کنه..راستي برنامه ی ماه رمضون هم اينه که موقع افطارنماز جماعت به امامت حاج نويد خونده ميشه و بعد از سخنراني خطيب توانا آقا رضا همه در حالي که سينه مي زنن مي رن تو چيلي ..افطار هم حليم با گوشت تازه و دارچينه...راست و دروغ با راوي..منم برم خارکني ( شغلمه ديگه بابا ..ميرم بيابون خار مي کنم ميارم مولوی مي فروشم ..خدايا راضيم به رضات ..)

جواتتونم...


























........................................................................................

Home

 Subscribe in a reader


[Powered by Blogger]