بچه جنوب شهر |
Monday, December 25, 2006
٭
........................................................................................والامر الیکم 1.وقتی با یه نفر حرف می زنم دوست دارم فقط حرفا مربوط به ما باشه یا مسائل کلی.وقتی سه نفریم فقط درباره ی ما سه تا باشه یا مسائل کلی وقتی چهار نفریم فقط مربوط به ما چهارتا باشه یا مسائل کلی و همین طور الی آخر . حرف از کسی که نیست حالمو به هم می زنه (گاهی به طور فیزیکی ) 2.یکی از حسهایی که دقیق نمی دونم چه طوریه حسادته (مربا بده بابا) 3. یکی از مشکلات من اینه که معمولن برا کسی که کار می کنم فکر می کنم خودش باید حقمو بده اما با اینکه کار تخصصی می کنم اما بد مصبا گاهی تا نصف حقوقم رو می دن ! هی ام گریه می کنن شرکت نداره و فلانمون بهمان شده و قس علیهذا ! 4.خواب. از بزرگترین علایق و تفریحات منه. گاهی مرخصی می گیرم می رم یه روز می خوابم. وقتی یاد خواب تبدار می افتم بزاق دهنم ترشح می شه. یعنی حدود 39 تب داشته باشی و بخوابی . عین مخدر می مونه بد مصب.چیزایی می آد تو مخت که عمرن ندیده باشی. 5.استخر و سونا . هر وقتم می رم صدای بقیه رو می شنوم که تو دیگه واسه چی میآی ، اما حال می کنم. مخصوصن از تو جکوزی آب گرم بیای بیرون و یکی ماساژت بده ، کاسه ی دلسترم توش لیمو ریخته باشی (مربا بده بابا ) . حالا بگه : ادریس یحی ،دفتر سپید(ای میلم کنه من می نویسم) ،سیزیف آقا طیب و بهار نوشته شد در ساعت 8:19 AM توسط علي
Sunday, December 17, 2006
٭
........................................................................................فی ذکر مقامات و احوالات شیخنا و مولانا " بزرگ" آن رونده ی بی شتاب ، آن پیغمبر بی کتاب،آن سینه چاک اس اس و آبی ، آن هفت بحر را مرغابی ، آن مرید خوزه مورینیو ،آن فن کوئنتین تارانتینو ، آن تفنگ سرپر ، آن همزاد کیهان کلهر ، آن سلطان کامل ماجد، آن آکل سنگک دو رو کنجد ، آن قوی ، آن عظیم، آن سترگ، شیخنا ، وتدنا و مولانا " بزرگ" ، ازمشایخ کبار بود، شبها می خوابید و روزها بیدار بود .خرقه از ساحل افتاده گرفت و از سلسله ی رضا اللهی بود. ابتدای کار او چنان بود که در بیابان می گشت تا شیری او را بخورد که زبان خلق ندانستی. پس قطب وقت رضا بر وی ظاهر گشت و گفت:" من نیز چون تو زبان خلق ندانم اما زبانی خاص خویش دارم تا هلاک نشوم" پس وبلاگ نویسی به وی آموخت. نقل است که گفت :ما سوخته ی رضاییم. و گفت : رضا ما را سوختی. و گفت :سوخت ما را رضا . پس با سوختن و رضا هزار و یک کلمه و ترکیب نو ساخت که پیش از آن کس ندید. نقل است که بر سفره ی افطار تنها بود مدام . غریبی مرید خاص وی را علت پرسید. گفت :شیخ را حالتی روحانی است در رمضان که هرکه نزد وی باشد س*ک*س را بر وی معنا می کند به یازده عمل و صد و یک صورت و هزار و یک حالت. کلمات عالی بسیار داشت. گفت :دشمن رابی فاولر بخوابه ، و گفت : مایکل بیا اینجا. مریدی پرسید : چه کنم سختی روزگار بر من آسان شود. گفت: هرشب پیش از خواب صد مرتبه بگو "سرور هر چی لنگیه، امیر قلعه نوعیه " مرید بگفت و نشد. چاره ای دیگر طلبید .گفت ذکر مجرب بگو و آن این است :"ما که رفتیم آسیا ،کون لق پاسیا" نقل است که مرید گفت وبشد.گفتند ای شیخ راز این ذکر بر ما بگو. گفت در "کون لق " باشد که چون بر هر مشکلی بگویی بر تو آسان شود. صوفی ابن وقت بود و با خود و رفقا راحت بود. گفت:زندگی ایثار است و آن چهارچیز است ؛ یکی کشیدن مارلبورو در تنهایی ، دوم خوردن ناهار به منزل دوست ،سیوم کنسرت کلهر به دعوت رضا و چهارم شنا در استخر شرکت.نقل است چون فرمانش نزدیک آمد می خندید و چون بمرد هم چنان می خندید. طبیبه ای حاضر بود. گفت :مگر زنده باشد.تنفس دهان به دهان شروع بکرد. بوسه ای از او گرفت و جان بداد که گفته اند :صوفی بنده ی دم باشد .خدایش رحمت کناد. نوشته شد در ساعت 5:53 PM توسط علي
Wednesday, November 29, 2006
٭
........................................................................................مریض طفل مزاجاند عاشقان ور نه؛ دوای درد تغافل دو روز پرهیز است. کلّما فیالکَونِ وهمٌ اَو خیال؛ اَو عکوسٌ فِیالمَرایا، اَو ظِلال. توی باز بودنچشمانام، انگار چیزی دارد تحریف میشود؛ با جزئیات رزیلانهاش!!!! مثل یک حس آشناست که بیشتر در جای مخصوصی از بدن بوجود میآید. تا کی میتوان سنگ بر پیشانی محراب زد؟ خدا پاکمان کند، خاکمان کند. بدجوری خالی و مغلوب مانده آرامگاهمان. نمیشود انگار دیگر در حریم بیضه بر آهنگ زد؟ ادریس یحیی نوشته شد در ساعت 6:30 PM توسط علي
Monday, November 27, 2006
٭
........................................................................................فرسودگی هدف از هر ارتباطی فرسودگی است . انسانها فقط برای آن زنده اند که همدیگر را فرسوده کنند . آن کس که در جمع بلند بلند می خندد یا احمق است یا شارلاتان ، اما در هر صورت بقیه را فرسوده می کند. کسی که بعد از سکس به جای اینکه آرام باشد نوازش می کند به غیر از فرسوده کردن حریف چه می خواهد؟ آن که مرتب به احمدی نژاد فحش می دهد در حالیکه کسی اصلا" به آن فکر نمی کند ، فقط مخاطب را فرسوده می کند . دختر زیبایی که با آرایش نرمی سر کار مي رود ، فرسوده می کند .هر کس حرف می زند - حتی جمله ای - دارد بقیه را فرسوده می کند. همه منتظریم ببینیم چه کسی زودتر تسلیم می شود و این تنها کاری است که ما را شاد می کند. نوشته شد در ساعت 7:43 PM توسط علي
Saturday, November 18, 2006
Monday, November 13, 2006
٭
........................................................................................
Saturday, November 11, 2006
٭
من زندگی کسل کننده را دوست دارم . مردم به من زنگ می زنند و می گویند : "امیدوارم مزاحم اوقات کسالت بار شما نشده باشم که این طور بی مقدمه زنگ زدم" آن ها می دانند که من چقدر این گونه زندگی را دوست دارم. من می توانم یک شب یک فیلم جنایی ببینم و شب بعد هم دوباره آن را تماشا کنم و باز هم تا دقایق آخر متوجه نشوم که چه کسی قاتل است . می فهمم که واقعا" یک چیزیم می شود . منظورم این است که می توانم این جا بنشینم و فیلم مرد باریک را ببینم و شب بعد باز هم آن را ببینم ، بدون این که بدانم قاتل کیست و همچنان کنجکاو بمانم و روی لبه صندلیم بنشینم و منتظر نتیجه بشوم و به اندازه شب قبل متعجب شوم .اگر آن را 15 مرتبه ببینم ، شاید آن وقت یک بار از پانزده بار یک جرقه ای در ذهنم روشن کند که قاتل کیست. اندی وارهل / افروز یثربی نوشته شد در ساعت 2:18 PM توسط علي
٭
........................................................................................جدیدن متوجه شدم با غریبه ها راحتتر صحبت می کنم . غریبه هایی که برای بار اول می بینمشون و مطمئنم دیگه نمی بینمشون.مثل راننده تاکسی مخصوصن تو شب. اینم یه جور مریضیه دیگه .اما این کار یه عیبی داره اینه که ممکنه یه روز دیگه غریبه ای نمونده باشه. نوشته شد در ساعت 11:23 AM توسط علي
Tuesday, October 24, 2006
٭
........................................................................................انکار نمی کنم که توی روزهایی که کیا و بیایی داشتم ، چهار پنج تا دل را شکسته ام ، اما همه ی ما از این جور خبط ها کرده ایم؛ نکرده ایم؟ پس از این بابت آدم بخصوصی نیستم. تازه تو همین دل شکستن هم چندان تحفه ای نیستم . هیچ وقت در آن واحد دو تا زن نداشتم . ( حتی با دو تا خانم ، قرار هم نگذاشتم.) هیچ وقت یک شبه دلی را نشکستم ؛ اگرهم شکستم ، خرد خرد شکستم . هیچ وقت دری را برای همیشه پشت سرم نکوبیده ام. همیشه یواش یواش محو شده ام ؛ تا همین حالا که همچنان دارم محو می شوم. تو گرو بگذار، من پس می گیرم (خوبی خدا) / امیرمهدی حقیقت نوشته شد در ساعت 12:36 PM توسط علي
Wednesday, October 18, 2006
٭
........................................................................................یک مسئله زمانی در حیوان پدید می آید که یک انتظار، خطا از کار درآمده باشد . آنگاه این وضعیت به انجام حرکات آزمایشی منجر می شود ، به تلاش برای جایگزین کردن این انتظار برخطا با یک انتظار جدید. اگر یک موجود زنده ی عالیتر در تحقق انتظارات خود به دفعات شکست بخورد ، فرو می ریزد. نمی تواند مسئله ی خود را حل کند،از بین می رود. زندگی سراسر حل مسئله است / کارل پوپر نوشته شد در ساعت 9:13 AM توسط علي
Tuesday, October 17, 2006
٭
........................................................................................زنقص تشنه لبی دان به عقل خویش مناز دلت فریب گر از جلوه سراب نخورد نوشته شد در ساعت 11:18 AM توسط علي
Saturday, October 07, 2006
٭
........................................................................................گفت :"نماز کردند؟" گفت:"آری" گفت :" آه " گفت :"نماز همه عمر به تو دهم آن آه را به من ده" نوشته شد در ساعت 6:33 PM توسط علي
Friday, September 22, 2006
٭
........................................................................................درراستای ورود به تالار افتخارات و ثبت افتخارات خب در نهایت تواضع کوچکترین افتخارات خودم روبگم : 1.شب تو تاریکی یواشکی رفتن توی آشپزخانه و خوردن حنای خیس کرده به جای حلوا در سن 7-6 سالگی 2.کلاس سوم دبستان اتاقک نگهبان پارک رو آتیش زدیم و این باعث شد شهرداری خونه بهش بده . 3.هفشت سالم بود که تو ده زنبور کف کله ام رو نیش زد. 4.عموم داشت با پماد متیل سالسیلات پای بابا بزرگم رو چرب می کرد یه شوخی باهام کرد . منم پا شدم دستش رو گاز گرفتم . چنان آتیش گرفتم که آخرش زبونم رو با صابون می شستن ! همون سنین هفشت. 5. یه خاطره دیگه هم با متیل سالسیلات دارم ! تو دبیرستان با رفیقم شوخی می کردیم . باپشت پاش زد به ...م . نفسم بند اومد . شب اومد خونه یواشکی با متیل سالسیلات چربش کردم ! از سوزش تا نصف شب گریه می کردم! 6. رکورددار بیشترین گرفتن پشت وانت و طی بیشترین مسیر قبل از اینکه راننده متوجه بشه 7.ترک کشتی بعد از یک جلسه تمرین در 13 سالگی 8.رفتن از کلاس سوم به پنجم دبستان 9.مادرم پول دو تا بلیط واحد داد تا با پسرداییم بریم خونشون اون پول رو آلاسکا خریدیم و پیاده رفتیم - یه مسیر مثل امام حسین تا انقلاب - اونقدر دیر رسیدیم که همه دنبالمون می گشتن. 10.با بابای زی زی گولو توی یک مراسم عکس دو نفره دارم 11.موبایل ندارم 12.دونفر با یه بليط سوار مترو شدیم 13.اولین دوست داشتنم یه دختر روستایی بود 14.اول دبیرستان دختر همسایمون رو که 4 سال از من بزرگتر بود بوسیدم 15.اشتراک مجله دانشمند و خوندن داستانهای علمی تخیلی آسیموف در حالی که هیچی نمی فهمیدم ولی الان یادمه ! 16.فاصله ی حدود 30متر با یه بمب گذار انتحاری هنگام انفجار 17.یه کتاب نوشتم 18.رکورددار یاد گرفتن پاسور بازی و دوباره فراموش کردن! نوشته شد در ساعت 4:43 PM توسط علي
Friday, September 15, 2006
Thursday, September 14, 2006
٭
........................................................................................من بی می ناب زیستن نتوانم بی باده کشید بار تن نتوانم من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم نوشته شد در ساعت 4:12 PM توسط علي
Monday, September 11, 2006
٭
احمدینژاد دولت تو میشوم با شعار مهرورزی وقتی از اصول عدول کردهای ..... کابین تو کابینه من است در بیستون نه بابلسر است تنم و برای در کنار خودم نشستن کوهرنگ که جاری میشود به اصفهان
میخندم و میدانم که نمیخندم
افشین داورپناه ----------------------------- * زندانی در کرمانشاه هفت سنگ نوشته شد در ساعت 7:01 PM توسط علي
٭
........................................................................................من تو را مشغول می کردم دلا یا تو مرا مشغول می کردی دلا خلاصه یاد آن افسانه کردی عاقبت نوشته شد در ساعت 5:34 PM توسط علي
Friday, September 08, 2006
........................................................................................
Thursday, September 07, 2006
٭
........................................................................................پذیرش قبل از اینکه موضوع رو بفهمی ارزش داشت . ارزش هر پذیرش به ریسکشه (خداییش چه جمله قصاری بود) . نوشته شد در ساعت 11:06 AM توسط علي
Thursday, August 31, 2006
Sunday, August 27, 2006
٭
........................................................................................رسول نجفیان: «حسین معمولا بی پول بود. یك بار برای تمرین دو مرغابی در مه، تاكسی سوار شدیم و از سر جام جم آمدیم خیابان فرشته. آن موقع ۲۰۰ تومانی تازه آمده بود و كرایه ما می شد پنج تومان. حسین همین طور بی دلیل از راننده تاكسی خوشش آمد، ۲۰۰ تومان داد و پیاده شدیم. راننده گفت صبر كن، بقیه اش را بگیر. حسین گفت بقیه اش مال خودت. راننده فكر كرد پول تقلبی داده ایم. حالا حسین هم زده بود زیر خنده. راننده عصبانی شده بود كه مسافران تاكسی گفتند پول درست است، گفت مگه شما دیوانه اید بعد حسین گفت: می بینی وقتی آدم می خواد فردین بازی هم دربیاره، كسی باور نمی كنه. لابد به قیافمون نمی آد از این غلطا بكنیم. نوشته شد در ساعت 5:26 PM توسط علي
Thursday, August 17, 2006
٭
........................................................................................پنج ماهه می آد روبروم می شینه .میزش درست روبرومه. با یه زاویه ده درجه . حالا سگ خور پونزده درجه . پنج ماه . حاليته؟ د حالیت نیست دیگه . و الا نمی گفتی چرا لاغر شدی؟ نشون به اون نشون که وقتی می رم مسافرت حال و روزم بهتر می شه. حالا یه ادکلن جدیدم می زنه که هوش از سر من می بره. اسگل می خوای منو بکشی؟ نوشته شد در ساعت 8:48 AM توسط علي
Wednesday, August 16, 2006
٭
........................................................................................چو با حبيب نشينی و باده پيمايي به یاد دار محبان بادپیما را پ.ن : تو مایه های خرمشاهی ،من به جای " حبیب " تو مصرع اول "رقیب" رو بیشتر می پسندم . نوشته شد در ساعت 7:32 AM توسط علي
Sunday, August 06, 2006
Saturday, July 29, 2006
Sunday, July 23, 2006
٭
........................................................................................هیچ حرفی نیست که زده باشم و پشیمان نشده باشم ، هیچ حرفی .حتی همین جمله رو که دارم می نویسم . هرچه گفتیم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانیم نوشته شد در ساعت 7:17 AM توسط علي
Saturday, July 22, 2006
Wednesday, July 19, 2006
٭
........................................................................................آسیاب بشین ....می شینم آسیاب پاشو ....پامی شم آسیاب بچرخ ....می چرخم آسیاب تندترش کن...تندتره تندترش کن نوشته شد در ساعت 3:13 PM توسط علي
Monday, July 17, 2006
٭
........................................................................................می گفتن ...یه های بن لادن رو با تریلی می برن این ور اون ور - یعنی اینقدر ...یه داره - حالا ...یه های حزب الله رو اگه با تریلی نبرن با فرغون دیگه می برن. نوشته شد در ساعت 11:15 AM توسط علي
Sunday, July 16, 2006
Wednesday, July 12, 2006
Sunday, July 09, 2006
Sunday, July 02, 2006
٭
چرا شیفت دیلیت بعضیا آدم رو اینقدر راحت می کنه ؟ فشار دوست داشتنه ، تنفر یا ترس؟ ضمنن اون کاری که شیفت دیلیت می کنه هیدن کردن نمی کنه اشتب نکنی جیگر. نوشته شد در ساعت 4:16 PM توسط علي
٭
........................................................................................حالا که اینجوری شد امیدوارم ایتالیا بزنه دهن آلمان و فرانسه رو مسواک کنه. نوشته شد در ساعت 8:23 AM توسط علي
Saturday, July 01, 2006
٭
........................................................................................جاده ورسک ، دیروز بعد از ظهر فاز می داد . البته اگر همراهت مزه اش رو از بین نمی برد ؛ "برگرد مورچه مزه اش رو از بین بردی" نوشته شد در ساعت 12:59 PM توسط علي
Monday, June 26, 2006
٭
........................................................................................کبوتر چاهی بال می زند می نشیند دلم را بر می دارد از ریشه صد لیکو - منصور مومنی نوشته شد در ساعت 12:49 PM توسط علي
Sunday, June 25, 2006
٭
........................................................................................چند تا از این سی دی های پونصدی خریدم یکیش نوشته بود اجراهای خصوصی شجریان . اشتیاق رو هم عزیزی توصیه کرده بود ولی نداشت ! البته همون باراول باید سی دی رو کپی کنید رو هارد و الا اطمینانی بهش نیست : خبر از عشق* ندارد که ندارد یاری دل نخوانند که صیدش نکند دلداری جان به دیدار تو یک روز فدا خواهم کرد تا دگر بر نکنم دیده به هر دیداری می حرامست و لیکن تو بدین نرگس مست نگذاری که زپیشت برود هشیاری خبرت نیست که قومی زغمت بی خبرند حال افتاده نداند که نیفتد باری می روی خرم و خندان و نگه می نکنی که نگه می کند از هر طرفت غمخواری سعدیا دوست نبینی و به وصلش نرسی مگر آن وقت که خود را ننهی مقداری *عیش نوشته شد در ساعت 1:20 PM توسط علي
Sunday, June 18, 2006
٭
........................................................................................چون ایوب که در آخر آیت گفت :" الهی مسنی الضر و انت ارحم الراحمین" ادب خطاب نگه داشت و نگفت :" ارحمنی" نوشته شد در ساعت 12:56 PM توسط علي
Saturday, June 17, 2006
٭
........................................................................................این جام بعد از مکزیک 86 قشنگترین جامه. این جوریم که من کارشناسی کردم برزیل تو [یک چهارم] یک هشتم می خوره به ایتالیا و تو فینال هم به آرژانتین . میرزاپور هم به عنوان پدر فوتبال شناخته شده چون یه کارایی با مادر فوتبال انجام داد. ***** دخترای کرمان قشنگن و از اون مهمتر مهون نواز و مهربون. جدا" اگر هنوز می خواین آخرین بقایای مهمون نوازهایی که گردشگران اروپایی قرن 18 و 19 گفتن ببینید کرمان آخرین باقی مونده هاشه. نوشته شد در ساعت 12:41 PM توسط علي
Tuesday, June 13, 2006
Monday, June 05, 2006
٭
........................................................................................جنگ نامتقارن هر چند با ظهور web بسیاری به زیرکی توانستند privacy خود را حفظ کنند اما web2.0 را باید حمله ی نهایی به حساب آورد . هشداری را که - از مدتها پیش - هنگام نصب تولبار گوگل دیده می شد می توان عصاره ی web2.0 دانست :" تنها با ارسال اطلاعات درباره ی سایتهایی که می بینید می توانید از advanced feature ها بهره مند شوید" . این ذات web2.0 است :"شما بگویید کیستید تا سایت مناسب را معرفی کنیم ". این بدان معنی است که اگر شما و من هر دو shoe را در گوگل سرچ کنیم و گوگل بر اساس history سرچهای شما بداند شما فوتبالیست هستید و من دونده ، دو جواب متفاوت خواهد داد .شما می توانید google account نداشته باشید ، gds را نیز برای websurfing غیر فعال کنید و از google notebook نیز چشم بپوشید ، اما باید دید چه مقدار می توانید مقاومت کنید؟ حال اگر از مزایای social bookmarking ها نظیر del.icio.us و myweb2 ، furl استفاده می کنید و tag باز هم شده اید دیگر امیدی نیست ؛ شما طعمه را ربوده اید . ما به سمتی می رویم که بهترین نتایج جستجو را کسانی به دست خواهند آورد که تمام مشخصات مکانی ، سنی ، روحی و فکری خود را برای موتورهای جستجو روشن نمایند . قدرت عظیم این موتورها و نیازهای بیش از پیش به آنان، ما را درگیر نبردی ساخته است که امیدی به پیروزی در آن نیست . این خدایان عصر جدید که به جای کوه المپ در دره ی سیلیکون پناه گرفته اند با بی رحمی تمام در ازای تکه ای information بزرگترین پناه بشر را طلب می کنند : Privacy . نوشته شد در ساعت 11:29 AM توسط علي
Sunday, June 04, 2006
٭
........................................................................................از سد که بر می گردیم یه دوری تو شهر می زنیم و می ریم کنار آب. دو تا چایی می گیرم و کفشامون رو در می آریم و می شینیم رو تخت کهنه ای که گلیم کهنه تری روش پهنه .تو اولین نگاه دختر چشمم رو می گیره. هر کاری می کنم که یه چیزی بگم نمی تونم . رضا هم نبود بفرستمیش جلو یه کاری واسمون بکنه ! چایی دوم رو هم می گیرم که بلند می شن برن. صداش می کنم :خانم! جا نمی خوره . بیشتر خوشم می آد . شاید هم می دونست صداش می کنم . - بله - می شه یه عکس از ما دو نفر بگیرید . -خواهش می کنم . دوربین رو می دم دستش . می گم از تو ال سی دیش ببین . نزدیکترین فاصله رو بهش دارم.خوب نگاهش می کنم . زیباست . با کمترین آرایش . یه کم با دوربین ور می ره و مثل عکاسباشی های قدیم می گه :حاضر؟ می گم :آره دکمه رو فشار می ده . فلاش رو آف کرده بودم . می گه : انداخت؟ می گم آره . دوربین رو می ده دستم و می ره . عکس رو که نگاه می کنم انگار اونم توش هست : جز به زلف تو ندارد دل عاشق میلی آه از این دل که به صد بند نمی گیرد پند نوشته شد در ساعت 11:16 AM توسط علي
Thursday, May 25, 2006
٭
........................................................................................جریان اون تجربه و اینا بود که گفتم حالا فکر می کنم جریان داش آکل رو دیگه خوب می فهمم (دبیا) واقعن جدی می گما . یه کتاب بود به نام " راه نیرنگ" که 15 -10 سال پیش روزنامه اطلاعات به صورت پاورقی چاپ می کرد .منم که پول کتاب خریدن نداشتم این پاورقی ها رو می بریدم و روی هم می چیدم می شد کتاب . تو اون کتاب افسر اسراییلی می گفت وقتی دانشمند عراقی که روش کار می کردن گفته بود توی برنامه هسته ای عراق کار می کنه " انگار تمام خونش رو در یک لحظه کشیده بودن بیرون و جاش آب یخ وارد بدنش کرده بودن " دیروز وقتی اسم طرفو گفت دقیقا" فهمیدم اون سطر یعنی چی ! حالا آدم یه چیزایی رو تجربه کنه بد نیست اما گذشته از اینکه فرصتش نیست ، خداییش باید حساب آبرو و کار و زندگی طرف رو هم کرد دیگه حساب کن فردا بگن فلانی رفته تو شکم نهنگ پیش پدر ژپتو ! نه خداییش خوبیت داره؟ ضمنن تا اطلاع ثانوی : خوشگلا باید برقصن ! نوشته شد در ساعت 7:34 AM توسط علي
Sunday, May 21, 2006
Monday, May 15, 2006
٭
........................................................................................Lea زیرنویس انگلیسی با دوبله ی عالی . هرچند اسم "سینما ماوراء" که می آد یاد بلخاری حالمو به هم می زنه اما این کارشون قشنگ بود. شاید فیلم دارای چند طرح موازی باشد اما من آنرا تعقيب می کنم که تعامل مستقیم اشترلاو و لئا را تعریف می کند . داستانی آشنا و به غایت سهمگین : مردی زنی را به چنگ می آورد و جسم زن دراختیار اوست، روح و فکر زن اما جای دیگریست و این مرد را برآشفته می کند .هرچند به ظاهر زن چون بنده ای زر خرید در اختیار مرد است - و با تاکید بر ماهی داخل آکواریوم چون پرنده ی در قفس سامورایی ملویل تاکید بصری چند باره ای بر آن می شود - روح سرکش و ناآرام زن اما در دشتهاست و یا به نقاشی و مادرش می اندیشد و چنان به پول بی حساب ، قدرت - اسلحه - و خشونت مرد بی اعتناست که در واقع مرد اسیر زن می شود که " بی اعتنایی خود بالاترین خشونت است " . مرد اما نمی تواند بفهمد که چرا؟ حتی زمانی که نامه های او را می یابد نمی تواند به درون آنها راه یابد - که به زبانی دیگر هستند - و نیاز به مترجمی دارد -که از قضا آن نیز زن دیگری است- تا معانی آنها را برای او بازگوید .مرد باز می پندارد با "دادن پول ترجمه" و دیدن چند کلمه ی روی کاغذ به زبان خودش، او " خواهد فهمید".اما با اینکه شعرها را در دست دارد این مترجم است که به او می گوید "همسرش رز وحشی را دوست دارد" و "شعرها به مادر او هستند". تصاویر تارکوفسکی وار بدون حشو و زوائد ، دیالوگهای کوتاه اما صریح و موسیقی عالی فیلم خلسه ی ما را کامل می کنند . تمهای مشابه موسیقی فیلم در صحنه های به ظاهر متضاد به ما یاد آوری می کنند که آنها در باطن واقعیتهای همسانی هستند . دیالوگ کلیدی فیلم اما آنجاست که مترجم - بنا به یک مثل اسلواکیایی - رازی را برای مرد افشا می کند : "زن هر وقت می خندد در دستان توست". نوشته شد در ساعت 11:22 AM توسط علي
Wednesday, May 10, 2006
٭
........................................................................................بعضی چیزها رو وقتی می شنوم یا می خونم نمی فهمم تا وقتی تجربه اش کنم. مثل "من شر حاسد اذا حسد " ، یا " سربه هوایی های دخترک دوباره سرزندگی رو به من برگردوند" . اما امروزم اینو تجربه کردم : زلف در دست صبا گوش به فرمان رقیب این چنین با همه درساخته ای یعنی چه ؟ ضمنن نمی دونم چطوریه که این بخش رقیب مقیبش هی به ما میوفته ! نوشته شد در ساعت 12:05 PM توسط علي
Sunday, May 07, 2006
Saturday, May 06, 2006
Wednesday, May 03, 2006
٭
........................................................................................آخرین جرعه ی این جام تهی را تو بنوش پ.ن. : بخواب بابا لحاف یخ کرد. نوشته شد در ساعت 3:39 PM توسط علي
Monday, May 01, 2006
Sunday, April 30, 2006
٭
........................................................................................"عزیزم ...برگرد" درآن آشیانه ی مهر آن دو کبوتر عاشق زیر یک سقف زیر یک لحاف - بی هیچ امر خلاف - هر شباهنگام "عزیزم ...برگرد" به آهنگ مهرآگینی می گفت مرد قزوینی نوشته شد در ساعت 7:47 AM توسط علي
Wednesday, April 26, 2006
Sunday, April 23, 2006
Friday, April 21, 2006
Thursday, April 20, 2006
٭
چی می شد همه ی دخترا سنجاق سر به موهاشون می زدند؟ خیلی هم گرون نیست . می گه خب از خودشون بپرس . خیلی بهت می اومد . نوشته شد در ساعت 7:54 PM توسط علي
٭
........................................................................................من زلبت صد هزار بوسه طلب داشتم هرچه به من داده ای وام ادا کرده ای نوشته شد در ساعت 7:50 PM توسط علي
Wednesday, April 19, 2006
٭
........................................................................................برای من هر وقت بارسلون بازی می کنه انگار تیم ملی بازی داره البته تیم ملی هم تیم ملی قدیم . بارسلون اوج هنر فوتبال بوده همیشه . فکر نمی کنم هیچ تیمی به اندازه بارسلون بازیکن سال جهان و اروپا تحویل داده باشه از روماریو و استویچکوف و رونالدو گرفته تا رونالدینیو . اگر این درست باشه که اسپانیایی ها آمریکا و برزیل و اون کشورها رو کشف کردن و سالها اونجا حکومت می کردند باید گفت برزیلی ها اسپانیایی بازی می کنن نه بالعکس. استقلال هم این هفته ببازه دیگه جشن ما تکمیل میشه ! ولی از همه این حرفا گذشته نصرتی گفته کریستیانو رونالدو رو بسپرید به من . فقط دو تا دفاع باید خود نصرتی رو بگیرن که به خودمون گل نزنه . نوشته شد در ساعت 8:53 AM توسط علي
Wednesday, April 12, 2006
Sunday, April 09, 2006
Thursday, April 06, 2006
٭
........................................................................................با افزایش قیمت نفت تعداد آدمهای نوکیسه هم زیاد شده . البته لیزینگ هم بی تاثیرنیست . از اونایی که وقتی باهاش داری تو جاده مي آی می گه :" فلانی می دونی این ماشین فقط چراغاش به درد بخوره" یه جوری که انگار کارخونه بنز رو باباش تاسیس کرده و حالا از بخت بد و زمونه ی نامراد این اینجا گیر افتاده. نوشته شد در ساعت 3:58 PM توسط علي
Tuesday, April 04, 2006
٭
........................................................................................سنجش انحراف حسنی شلخته رفت پای تخته خانوم گولش زد دست به ...زد الف)پولش ب)انرژی صلح آمیزهسته ایش ج)هسته اش د)میوه اش نوشته شد در ساعت 9:40 PM توسط علي
Wednesday, March 29, 2006
٭
........................................................................................راه: باید زندگی کرد و بنده نبود. حتی اگر در این رهایی فضیلتی نبینیم باز باید بپذیریم که حقیقتی نزدیکتر به روح آدمیست. در جامعه ای که بخش بزرگی از ساز و کار آن در گرو گرفتن روح آزادگی از توست انسان بودن و انسان ماندن یک تلاش هر روزه هست. حکومتهای دیکتاتوری انسانی به غایت حقیر می خواهند. اصلا بقای چنین سیستمی در گرو تربیت چنان انسانهاییست. هم و غم آن در جهت کشتن روح سربلندی در توست. در جهت شکستن توست تا به تو که انسانی و می خواهی که انسان بمانی ثابت کند که کسی نیستی. به حقارت کشاندن یک انسان در مناسبات روزمره اجتماعی مقدمه ای در به زوال کشاندن روح اوست. مقصرین از کوچک و بزرگ فراموش می شوند و هرگز کسی به خاطر این جنایت رسمی محاکمه نمی شود. شرقی نوشته شد در ساعت 5:19 PM توسط علي
Sunday, March 26, 2006
٭
........................................................................................نقل است که محجوب بود و ماخوذ بود به حیا . از کلمات اوست که گفت :"بچه هنوز ...کف نکرده می گه زن می خوام " و کلمات عالی بسیارداشت . نقل است که چون زن خواست جمعی در خدمتش بودند . یکی از آن میان گفت :"یا شیخ سه کس باشند فراخور حال . اول دختری است زیبا که پژویی دارد دویست وشش تیپ شش دویم دختری باشد در کرج کارخانه ای بدو رسیده باشد از سهم پدر رحمه الله و سیم دوشیزه ای باشد که باغی دارد در لواسان " . نقل است شیخ ردا بر سرکشید و گفت :"خدای عزوجل را خجلت کشم که گویم " گفتند :"یا شیخ زناشویی سنت باشد و بر سنت خجلت نباشد" پس شیخ دست بر آسمان برد و گفت :" الهی چنان کن که سوار بر پژو سری به کارخانه زنم و ناهار را در باغ لواسان باشم " نقل است که همه زار می گریستند و روی خویش بر پای شیخ می مالیدند تا مگر اندکی از فراست وی در ایشان درگیرد . کذا و کذا فی نقل احوالات رضا نوشته شد در ساعت 3:00 PM توسط علي
Thursday, March 23, 2006
٭
........................................................................................بالاخره عاشق شدم عاشق دخترکی که با مادرش برای اجاره خانه ام آمده بودند اما دریغ دریغ که پول پیششان کم بود زاغارت نوشته شد در ساعت 2:45 PM توسط علي
Wednesday, March 22, 2006
Monday, March 20, 2006
٭
........................................................................................طی سال نو و هر سال که آن راست به دنبال ، الهی به تایید خداوند مبین خوش گذرد بر همه از کارگر و رنجبر و پیشه ور و اهل ادارات ، چه اعلی و چه ادنی ، چه رئیس و چه مدیر و چه مشار و چه مشیر و چه سفیر و چه وکیل و چه وزیر و چه نعیم و چه فقیر و چه نمد مال و چه دلال و چه حمال و چه رمال و چه با حال و چه بی حال و چه بقال و چه عطار و چه سمسار و چه بوجار و چه نجار و چه تجار و چه بزّاز و چه خبّاز وچه رزّاز و چه لبّاف و چه طوّاف ، غرض جمله ی اصناف که دورند ز انصاف و قرینند به اجحاف الهی که به زربافی زرباف و علّافی علّاف ، خداوند درین جامعه جور همه را جورکند ، غصه زما دور کند ، چاره ی رنجور کند ، خرم و مسرور کند خاطر هر پیر وجوان را . ابوالقاسم حالت نوشته شد در ساعت 3:52 PM توسط علي
Tuesday, March 14, 2006
٭
........................................................................................انگورها را که چیدند نوبت انجیرهاست و بعد دو هفته به زیارت می روند ، به استراحت و بعد پاییز است و برگ ریز و نوبت چیدن گرانترین گل جهان - زعفران - حال آنانند پیش از طلوع سبد در دست و ترانه خوان "ای یار ، ای یار" دختران این دیار منصور اوجی نوشته شد در ساعت 11:23 AM توسط علي
Saturday, March 11, 2006
٭
........................................................................................کلیدش را چرا یارب شکستند؟ این جور که معلومه اصلن دارن قفل رو بر می دارن که دیگه نیاز به کلید و اثر انگشت و این برنامه ها نباشه فک کنم کلن سیزده بدر رو همگی تو باغ باشیم. اما خداییش من کاری به آمریکاییها ندارم خلاصه یه جورایی هر چی بگن حق دارن . من فقط انگلیسی می کشم . یه جزیره عقب مونده این همه ادعا و آتش بیاری معرکه ؟ نوشته شد در ساعت 9:28 PM توسط علي
Friday, March 03, 2006
٭
........................................................................................اصلن من از بچگی لینکدونی رو دوست داشتم حتی به جانونی می گفتم نوندونی که واج آرایی شون مثل همه . البته کپی رایتش مال جناب بزرگه . نمی دونم چه مشکلی داشت آخرشم نتونستم اون کلمه خاطرات رو بالای دومی بیارم فکر کنم یه جاشو قفل گذاشته بود. گفتم مشکل یاد یه مشکلی افتادم ؛ فکرمی کنم بزرگترین مشکلی که برای یه نفر می تونه پیش بیاد که حتا می تونه باعث مرگش هم بشه اینه که با یه مایو تو سونا خشک با ده نفر آدم نشسته باشه بعد یاد سینه های دوست دخترش بیوفته. آخرشم اینکه خیلی حرفها برام عادی شده اما بعضیاش هنوز برام جالبن : سه چیز را دوست دارم: دوستی به شرط پایبندی عاشقی به شرط عهد و تو را که شرط نمی شناسی . نوشته شد در ساعت 2:31 PM توسط علي
Thursday, March 02, 2006
Sunday, February 26, 2006
٭
حافظ اسرار الهی کس نمی داند خموش از که می پرسی که دور روزگاران را چه شد؟ شوشتری فرود به همایون نوشته شد در ساعت 5:55 PM توسط علي
٭
........................................................................................بودن " اگر شیخ حسن در میان اینها بود که دیگر نیست و اگر نبود که دیگر شیخ حسن نیست " نوشته شد در ساعت 10:50 AM توسط علي
Thursday, February 23, 2006
Tuesday, February 21, 2006
٭
........................................................................................16 تنها یعنی خدا تمام همکاران و بسیاری از دوستانم را به نام خانوادگی صدا می کنم احترام می گذارم احترام یعنی فاصله فاصله می گذارم تنهایی را دوست دارم آن مرد در باران - تنها - آمد آن مرد خداست طول اتوبوس 16 متر است لطفا" فاصله جانبی را رعایت نمایید اتوبوس تنهاست اتوبوس خداست نوشته شد در ساعت 10:02 AM توسط علي
Friday, February 17, 2006
٭
........................................................................................قانون دوم غم نه بوجود می آید و نه از بین می رود . میزان کل غم در جهان ثابت است ، تنها از صورتی به صورت دیگر تبدیل و یا از کسی به کس دیگر منتقل می شود . نوشته شد در ساعت 10:35 AM توسط علي
Tuesday, February 14, 2006
Monday, February 13, 2006
Wednesday, February 08, 2006
٭
........................................................................................مترادف - متضاد متن زیر را به دقت خوانده ، مترادف کلمات "خلیفه " و "بغداد" را در آن بیابید : اولی: اصغرم هفش ده روز پیش عروسیش بود دومی: اِ ، پس خلیفه رو وارد بغداد کرد الف ) هارون الرشید عباسی - شهری در عراق ب ) منصور دوانیقی - پایتخت عراق ج ) هم خلیفه و هم بغداد الان در تهران هستند د ) فقط اصغر می دونه خلیفه الان کجاست نوشته شد در ساعت 7:45 PM توسط علي
|
لینکدونی
خاطرات بلاگستان
|