بچه جنوب شهر

صغحه اصلي | آرشيو | فرستادن نظرات



Monday, December 25, 2006

٭ 
والامر الیکم

1.وقتی با یه نفر حرف می زنم دوست دارم فقط حرفا مربوط به ما باشه یا
مسائل کلی.وقتی سه نفریم فقط درباره ی ما سه تا باشه یا مسائل کلی
وقتی چهار نفریم فقط مربوط به ما چهارتا باشه یا مسائل کلی و همین طور
الی آخر . حرف از کسی که نیست حالمو به هم می زنه (گاهی به طور فیزیکی )

2.یکی از حسهایی که دقیق نمی دونم چه طوریه حسادته (مربا بده بابا)

3. یکی از مشکلات من اینه که معمولن برا کسی که کار می کنم
فکر می کنم خودش باید حقمو بده اما با اینکه کار تخصصی می کنم
اما بد مصبا گاهی تا نصف حقوقم رو می دن ! هی ام گریه می کنن
شرکت نداره و فلانمون بهمان شده و قس علیهذا !

4.خواب. از بزرگترین علایق و تفریحات منه. گاهی مرخصی می گیرم
می رم یه روز می خوابم. وقتی یاد خواب تبدار می افتم بزاق دهنم ترشح
می شه. یعنی حدود 39 تب داشته باشی و بخوابی . عین مخدر می مونه بد
مصب.چیزایی می آد تو مخت که عمرن ندیده باشی.

5.استخر و سونا . هر وقتم می رم صدای بقیه رو می شنوم که تو دیگه
واسه چی میآی ، اما حال می کنم. مخصوصن از تو جکوزی آب گرم
بیای بیرون و یکی ماساژت بده ، کاسه ی دلسترم توش لیمو
ریخته باشی (مربا بده بابا ) .

حالا بگه :
ادریس یحی ،دفتر سپید(ای میلم کنه من می نویسم) ،سیزیف
آقا طیب و بهار




........................................................................................

Sunday, December 17, 2006

٭ 
فی ذکر مقامات و احوالات شیخنا و مولانا " بزرگ"

آن رونده ی بی شتاب ، آن پیغمبر بی کتاب،آن سینه چاک اس اس و
آبی ، آن هفت بحر را مرغابی ، آن مرید خوزه مورینیو ،آن فن کوئنتین
تارانتینو ، آن تفنگ سرپر ، آن همزاد کیهان کلهر ، آن سلطان کامل ماجد،
آن آکل سنگک دو رو کنجد ، آن قوی ، آن عظیم، آن سترگ،
شیخنا ، وتدنا و مولانا " بزرگ" ، ازمشایخ کبار بود، شبها می خوابید
و روزها بیدار بود .خرقه از ساحل افتاده گرفت و از سلسله ی رضا اللهی بود.

ابتدای کار او چنان بود که در بیابان می گشت تا شیری او را بخورد که زبان
خلق ندانستی. پس قطب وقت رضا بر وی ظاهر گشت و گفت:" من نیز چون
تو زبان خلق ندانم اما زبانی خاص خویش دارم تا هلاک نشوم" پس وبلاگ
نویسی به وی آموخت. نقل است که گفت :ما سوخته ی رضاییم. و گفت
: رضا ما را سوختی. و گفت :سوخت ما را رضا . پس با سوختن و
رضا هزار و یک کلمه و ترکیب نو ساخت که پیش از آن کس ندید.

نقل است که بر سفره ی افطار تنها بود مدام . غریبی مرید خاص وی را
علت پرسید. گفت :شیخ را حالتی روحانی است در رمضان که هرکه
نزد وی باشد س*ک*س را بر وی معنا می کند به یازده عمل و
صد و یک صورت و هزار و یک حالت.
کلمات عالی بسیار داشت. گفت :دشمن رابی فاولر بخوابه ،
و گفت : مایکل بیا اینجا. مریدی پرسید : چه کنم سختی روزگار
بر من آسان شود. گفت: هرشب پیش از خواب صد مرتبه بگو
"سرور هر چی لنگیه، امیر قلعه نوعیه " مرید بگفت و نشد.
چاره ای دیگر طلبید .گفت ذکر مجرب بگو و آن این است
:"ما که رفتیم آسیا ،کون لق پاسیا" نقل است که مرید گفت
وبشد.گفتند ای شیخ راز این ذکر بر ما بگو. گفت
در "کون لق " باشد که چون بر هر مشکلی بگویی بر تو آسان شود.

صوفی ابن وقت بود و با خود و رفقا راحت بود. گفت:زندگی ایثار
است و آن چهارچیز است ؛ یکی کشیدن مارلبورو در تنهایی ، دوم
خوردن ناهار به منزل دوست ،سیوم کنسرت کلهر به دعوت رضا و
چهارم شنا در استخر شرکت.نقل است چون فرمانش نزدیک آمد
می خندید و چون بمرد هم چنان می خندید. طبیبه ای حاضر بود.
گفت :مگر زنده باشد.تنفس دهان به دهان شروع بکرد. بوسه ای از
او گرفت و جان بداد که گفته اند :صوفی بنده ی دم باشد .خدایش رحمت
کناد.



........................................................................................

Home

 Subscribe in a reader


[Powered by Blogger]