بچه جنوب شهر

صغحه اصلي | آرشيو | فرستادن نظرات



Friday, December 14, 2007

........................................................................................

Wednesday, December 12, 2007

٭ 
این " سرمایه اجتماعی " که هانتینگتون می گه ،خیلی چیز
مهمیه ها. جدن می گم .حالا هی شوخی بگیر تا یه چیزی که بهت
فرو رفت بهت می گم .هانتینگتون هم حتمن یه چیزی بهش فرو رفته
بوده تا این تئوری به ذهنش رسیده .کلا" تا یه چیزی به آدم فرو نره
محاله بتونه تئوری بده. البته این هم دچار همون دور میشه که
اول "تئوری" بود یا اول یه چیزی"فرو رفت" . البته من بیشترنگران
اونایی ام که می خوان همه چیزو اثبات کنن .جریان همون بابایی که
خیار اورده بود بعد گریه می کرد گفتن تو دیگه چرا؟ گفت نگران فلانی ام
که رفته هندونه بیاره.



٭ 
سرعت همیشه هم خوب نیست ،مخصوصا" وقتی دید آینه بغل رو
از دست بدی . بذار بقیه برن ، تو دید رو بچسب داشم.



........................................................................................

Thursday, November 29, 2007

٭ 
نانش دهيد ،عزتش بداريد و از ايمانش مپرسيد.





........................................................................................

Wednesday, November 21, 2007

٭ 
برادر چيز خوبيه.من دلبستگي زيادي به يكي از برادرام دارم، هرچند
خودش ذره اي خبر نداره . نگرانشم ، چون ريسك بالا زياد مي زنه.
اين هواي ابري منو به ياد اون انداخته.



٭ 
نفس راحتي كشيدم و گفتم : سلام خانوم خانوما . از بابت بد قلقي
امروز صبح معذرت مي خواهم . او خونسرد جواب داد بي خيالش !منتظر
تلفنت بودم . هشدار دادم : مي خواهم دخترك همانطور كه به دنيا آمده
منتظرم باشد و بدون يك ذره بزك . خنده ي تو دماغي اش را سر داد .
گفت : هر چي تو بفرمايي ، اما اين جوري از لذت اينكه تكه تكه و
يواش يواش پوست هلو را بكني محروم مي شوي.

خاطره ي دلبركان غمگين من

البته هم از ترجمه اش خوشم نيومد هم از شخصيت اصلي



........................................................................................

Monday, November 12, 2007

........................................................................................

Sunday, November 11, 2007

٭ 
قتل صاحب نظر آن است كه قاتل برود

گفتمش سير ببينم مگر از دل برود
وان چنان پای گرفتست که مشکل برود
دلی از سنگ بباید به سر راه وداع
تا تحمل کند آن روز که محمل برود
چشم حسرت به سر اشک فرو می
گیرم
که اگر راه دهم قافله بر گل برود
ره ندیدم چو برفت از نظرم صورت دوست
همچو چشمی که چراغش ز مقابل برود
موج از این بار چنان کشتی طاقت بشکست
که عجب دارم اگر تخته به ساحل برود
سهل بود آن که به شمشیر عتابم می
کشت
قتل صاحب نظر آنست که قاتل برود
نه عجب گر برود قاعده صبر و شکیب
پیش هر چشم که آن قد و شمایل برود
کس ندانم که در این شهر گرفتار تو نیست
مگر آن کس که به شهر آید و غافل برود
گر همه عمر ندادست کسی دل به خیال
چون بباید به سر راه تو بی
دل برود




٭ 
به نام خداوند بخشنده مهربان

به عصر سوگند
كه انسانها همه دستخوش زيانند
مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده‏اند،
و يكديگر را به حق سفارش كرده و يكديگر را به شكيبايى و استقامت توصيه نموده‏اند

راست گفت خداوند بلند مرتبه ي بزرگ




........................................................................................

Sunday, October 21, 2007

٭ 
اتوبوسهاي صد تومني ساعت 10 شب امام حسين-خاوران خداييش كركر خنده اس.
من كه تو اين قحطيه فيلم كمدي كلي حال مي كنم. همون اول كه راننده تو اون ازدحام
در رو مي بنده تا پولا رو جمع كنه متلكا شروع مي شه يكي صدا در مياره ، يكي داد
مي زنه. تو راه هم كه ديگه تازه هر كسي هم تيمي خودشو پيدا مي كنه ،‌يكي از اون
سر اتوبوس مي گه بلوتوث بفرست ،‌ يكي مي گه پولمو بده مي خوام پياده شم . اما
واقعا" قشري كه زير زمين تهران هستند رو مي شه ديد، منظورم از "زيرزمين"
همون زيرزمين معموليه ها: يه جايي زير ساختمون . قشري كه صبحها تو تاريكي
مي رن تو زيرزمينهاي تهران، خياطي ها و سراهاي بازار، كارگاههاي كوچيك و
شب برمي گردن به حومه . اين قشر رو ما واقعا" به يك دليل ساده نمي بينيم :
تو تاريكي مي رن و تو تاريكي ميان. من فكر مي كردم اين طبقه كم شدن اما واقعا"
برعكس اينه . البته اگه شبها نمي تونين سوار اين اتوبوس بشين ،‌جمعه ها بعد ازظهر
هم مي تونيد يه سر به ميدون امام حسين بزنيد تا آدمهاي زير زميني اي رو ببينيد
كه به وسيله ي راديو تلويزيون به مركز وصلند ؛‌هر چند وقت يكبار بيرون ميان
به احمدي نژاد راي مي دن و دوباره ميرن اون زير.



........................................................................................

Saturday, September 29, 2007

٭ 
من خيلي تو تهران گم مي شم. حتي مسيرهايي رو كه چند بار اومده باشم . پايين تر
از نوبنياد نرسيده به چهارراه پاسداران يه دسترسي محلي به اتوبان امام علي
هستش، مخصوصا" شبها يه كم خلوته و گم و گوره. بعضي وقتها كه از
اونجا ميام فكر مي كنم گم شدم .با اينكه مي دونم درسته ها . بعضي از كارها
هم اينطوره ؛ يعني يكي دو باري قبلا" انجامش داده اي و مطمئني اما اونقدر
خطيره و ريسكش بالاست كه با كمترين پيچ و واپيچي به شك ميوفتي.
من باز الان درگير يكي از اين كارها شده ام .

ريسك مي كنم پس هستم .

البته بعضي وقتا بعد از پس ، روم به ديفال يه خر بايد اضافه كنم





........................................................................................

Wednesday, September 05, 2007

٭ 
يكي از بچه ها مي گفت پشت موتور با دوستم كه گواهينامه نداشت
مي اومديم ،‌ نزديك چهار راه ديدم اي بابا يگان وي‍ژه اي ها وايسادن.
يه وجعلنا خوندم بلكه ما رو نبينن. بعد كه رد شديم گفتم : ممد پليسا رو
ديدي؟ گفت : كدوم پليس ! حالا ديشب يكي از بچه ها مي گفت من تا حالا
دو تا چهل ليتر زدم كه از كارت سوختم كم نشده . گفتيم چطور؟ گفت
من قبل از اينكه كارت سوختمو بذارم تو پمپ يه وجعلنا مي خونم! خلاصه
كه مملكت وجعلنايي شده.



٭ 
اينكه يه زن 60-50 ساله تميز و مرتب باشه خوبه ، اما اينكه سعي كنه
جوونتر از سن خودش نشون بده خيلي ضايعس. آدم بايد به تناسب سن خودش
شكسته بشه و وقتي اين تناسب رو به هم نمي زنه بيشتر به دل مي شينه.



........................................................................................

Monday, August 20, 2007

........................................................................................

Monday, August 06, 2007

٭ 
به خر می گم پیشم بمونه
به گاو می گم تا صبح بخونه



........................................................................................

Thursday, July 26, 2007

........................................................................................

Tuesday, July 24, 2007

٭ 
این نظریه که حقیقت آشکار است یعنی هرکس خواستار دیدن آن
باشد می تواند آن را ببیند تقریبا" اساس و شالوده ی هر گونه تعصب
و خشکه مقدسی بوده است .
[+]



........................................................................................

Saturday, July 21, 2007

٭ 
"فقط با روزی نیم‌ساعت کار در اینترنت، ماهیانه یک میلیون تومان درآمد داشته باشید."

نمی‌دونستم از طریق اینترنت هم می‌شه اعمال منافی عفت انجام داد...

[+]



........................................................................................

Friday, July 20, 2007

٭ 
اخیرا" بررسی ها نشان داده پول خوشبختی می آره
فکر کنم اهمیت این کشف کمتر از کشف گالیله نیست



........................................................................................

Sunday, July 15, 2007

٭ 
تاریخ
آبستن حوادث سیاه است
کاش خدا تنها به مریم تجاوز کرده بود
[+]



........................................................................................

Wednesday, July 11, 2007

........................................................................................

Tuesday, July 10, 2007

........................................................................................

Thursday, July 05, 2007

٭ 
موسيقيداني در ارمنستان زندگي مي کرد که کارش ساززدن بود. از صبح تا شب در خانه مي نشست و با ويولن سلش فقط يک نت را مي زد و تکرار مي کرد. همسر او به ستوه آمده بود و هر روز خسته تر از ديروز سعي مي کرد از راه يافتن صداي ساز او که جز همان يک نت نبود به گوش هايش جلوگيري کند. يک روز در شهر خبر پيچيد که دسته اي ويولن سل نواز به شهر آمده اند و قرار است در ميدان اصلي برنامه اجرا کنند. زن به همسرش خبر داد و راهي ميدان اصلي شد. کنسرتي بود که در آن سازها غوغا مي کردند و لحظه اي قرار نداشتند. دست هاي نوازندگان برخلاف شوهرش روي ساز ثابت نمي ماند، به تندي حرکت مي کرد و نت هاي بي شماري را به اجرا در مي آورد. زن از اين همه تحرک و صدا به هيجان آمده بود. بعد از پايان کنسرت به خانه برگشت و براي همسر ويولن سل نوازش تعريف کرد که آن نوازندگان چه کردند و چه تحرکي داشتند و دستانشان روي دسته ساز مرتب بالا و پايين مي رفت، گفت؛ کاش تو هم مثل آنها ساز مي زدي. مرد نوازنده جواب داد؛ آنها دنبال همين يک نتي مي گردند که من مي زنم.


[+]



........................................................................................

Thursday, June 28, 2007

٭ 
آهو نمی شوی به این جست و خیز گوسفند،آیین چراغ خاموشی
نیست.قربانی خوف مرگ ندارد،مقدر است.بیهوده پروار شدی،کمتر
چریده بودی بیشتر می ماندی.

حاجی واشنگتن / علی حاتمی



........................................................................................

Wednesday, June 27, 2007

٭ 
تقدیم به عباس کیارستمی :

عاشقانت
همه
کردند تو را
چرا
ما
نکنیم؟

[+]



٭ 
اگر کمبود بنزین هم کسی رو نکشه این حرص و ولع می کشه.
آخه یه ظرف نوشابه خانواده بنزین چقدر تو رو جلو می ندازه ابله؟




........................................................................................

Tuesday, June 26, 2007

٭ 
تیپهای خیلی پولدار که شدیدن مذهبی اند رو تازگیها یه تحلیلی
پیدا کردم واسشون. من خیلی دقت کردم ، اینکه اینها اینقدر به ظاهر توجه
می کنن به خاطر اینه که یک وقت خدا بهانه ای پیدا نکنه پولشون رو
بگیره. درست مثل کارمندی که با کارفرماش حرفش شده اما برای
اینکه از لحاظ قانونی گزک دست طرف نده صبح بدون یک ثانیه تاخیر
می آد ، می گه دو صفحه مطلب بنویس درست دو صفحه می نویسه
نه یک کلمه بیشتر نه یک کلمه کمتر ، البته تو کاغذ صاف و خوش خط
هم می نویسه که بهانه ای پیدا نکنه.



........................................................................................

Monday, June 25, 2007

٭ 
از آن کسی که فکر می کند تنها نیست بپرهیزید.

و بدانید جز این راه نجاتی نیست و اگر هم هست
من نمی دونم !



........................................................................................

Sunday, June 24, 2007

٭ 
از صب دنبال یه اف ال وی کانورتر فری بودم که این تنسی
تاکسیدو رو به تری جی پی تبدیل کنم.حالا فعلا یه ترایل گیر اوردم.



........................................................................................

Saturday, June 23, 2007

٭ 
باید 95 درصد از خودت را در اختیار دیگران بذاری - جسما" و روحا"
- تا اجازه بدن 5 درصد مال خودت باشه. حالا رو درصدش می شه
مذاکره کرد اما رو اصلش نه!



........................................................................................

Wednesday, June 06, 2007

٭ 
ريچارد داوکينز در کتابش با نام «توهم خدا» ، خداوند را به عنوان
دشمن قسم خورده خود برگزيده است. اميدوارم خداوند اين
کار را درباره داوکينز نکند.

+



........................................................................................

Wednesday, May 30, 2007

٭ 
تو چند وقتی می شود انگار که حال و روز خوشی نداری.

از اول هم که هوش و حواس درستی نداشتی.

هر کس از تو خبری می دهد این روزها.

یکی می گقت…پایان نامه ات را بوسیده و کنار گذاشته ایی.

دیگری میگفت…رمانت را نیمه کاره بوسیده و کنار گذاشته یی.

دیروز هم شنیدم…غزل گفتن را بوسیده و کنار گذاشته ایی.

می گویم:

تو…خوابالوی خواستنی…

مرا که کنار گذاشتی چیزی فراموشت نشد؟

نمیگیره باز.

عزیز….آی کیو….این بوسه ی ما چه شد؟


طیب




٭ 
اگر هنوز می‌توانی خوش باشی، وقتی در یک اتومبیل سفری با لاستیک پنچر
بر جادّه‌ای پرت در روستایی دور نشسته‌ای، درست به هدف زده‌ای. خوشبختی
را می‌یابی


[+]



........................................................................................

Tuesday, May 29, 2007

٭ 
اینکه فکر کنی بعد از یه جریانی یه چیزی رو که می خواستی بشی
می تونی بشی ،فکر خامه ،خیلی باید کار بکنی تا بتونی اون چیزی
رو که می خوای یه دفه بعد از یه جریانی بشی ، کم کمک بشی .

واقعا" وضوح رو حال می کنی؟






........................................................................................

Sunday, April 29, 2007

........................................................................................

Monday, April 23, 2007

٭ 


دیده در هجر تو شرمنده ی احسانم کرد

بس که شبها گهر اشک به دامانم کرد

عاشقان دوش زگیسوی تو دیوانه شدند

حال آشفته ی آن جمع پریشانم کرد

تا که ویران شدم آمد به کفم گنج مراد

خانه ی سیل غم ، آباد که ویرانم کرد

شمه ای از گل روی تو به بلبل گفتم

آن تُنُک حوصله رسوای گلستانم کرد

داستان شب هجران تو گفتم با شمع

آنقدر سوخت که از گفته پشیمانم کرد






........................................................................................

Tuesday, April 17, 2007

٭ 

می بويمت که داغی نانت بگيردم
گرمای ناشی از هيجانت بگيردم

آنقدر تشنه‌ام كه تصور نمی‌كنی
می نوشمت كه طعم دهانت بگيردم

شبهای ‌دوردست ‌و شراب‌ سفيد و رقص . . .
نزديك بود بوی خيــانت بگيردم!

پا می شوم، صدای ‌تو شب‌را شكسته‌است
بگـــذار انعـــكاس اذانــت بگيردم

سرگيجـــــهء هميشگی ابرها منم
می‌خواهد آســـمان به امانت بگيردم

می‌رقصم، از هوای تو سرشار، مثل باغ
آماده می‌شوم كه خــــزانت بگيردم.




........................................................................................

Friday, April 13, 2007

٭ 

قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ

الزمر - 53




........................................................................................

Monday, April 09, 2007

٭ 
شهر خالیست ز عشاق بود کز طرفی
مردی از خویش برون آید و کاری بکند



........................................................................................

Sunday, April 08, 2007

٭ 
اینکه باید در ترجمه متن را به زبان مقصد نزدیک کرد به نظر من باید بعد از وفاداری
کامل به متن قرار گیرد یا حتی از آن صرف نظر شود. بسیاری از مترجمان در حال حاضر
سعی می کنند با یافتن معادل هایی که - به نظر آنها - مقصود را بهتر می رساند ، خواننده
را در درک بهتر متن یاری کنند . به نظر من این کاری عبث و من درآوردی است که به غیر از
درماندگی خواننده به خاطر اظهار فضل مترجم نتیجه ی دیگری ندارد. مثال فرضی زیر را در
نظر بگیرید. در داستانی مردی انگلیسی به نام "پیتر"با مردی اسکاتلندی به نام" رابرت"
برخورد می کند :
"پیتر یک پوند از رابرت گرفت و گفت :"یک پوند از اسکاتلندی ها گرفتن مثل پیروزی
بر ناپلئونه" در حال حاضر مترجم ها چنین ترجمه می کنند :
"پیتر یک پوند از رابرت گرفت و گفت :"یک مو از خرس کندن غنیمته"

1.شاید در مثال فوق درک مترجم درست باشد اما این در همه ی موارد قطعی نیست و
خواننده نمی تواند به درک مترجم اطمینان کند . درک مترجم در بهترین حالت یکی از
از برداشتهای ممکن است. حتی در مثال بالا نیز می توان فرض کرد که در ضرب المثل
اصلی فقط خست اسکاتلندی ها مد نظر است اما در ضرب المثل دوم سختی یا خشونت
صاحب پول نیز می تواند مد نظر باشد.

2.خواننده طی 10 صفحه متوجه می شود که مترجم در دو جمله عبارات زبان مبدا
را با عبارات زبان مقصد جایگزین کرده است. لذا می تواند فرض کند که در 10 یا 100
جمله ی دیگر نیز مترجم این کار را کرده باشد اما به دلیل وسعت کم دانش ،خواننده به
آنها پی نبرده است. در اینجا خواننده دیگر نمی تواند بفهمد دارد متن اصلی را می خواند
یا برداشتهای یک خواننده دیگر را.

3.بخشی از دانش ما - که سهم آن کم هم نیست - از مطالعات غیر مستقیم به دست
می آید. یعنی من شاید هیچگاه یک دایرة المعارف را باز نکرده باشم تا واحد پول انگلیس
را ببینم اما از متن اصلی مثال فوق می توانم بفهمم : واحد پول انگلیس - و حتی
اسکاتلند - پوند است ،اسکاتلندی ها در اروپا به خست معروفند ، پیروزی بر ناپلئون
سخت بوده است ، بین انگلیسی ها و فرانسوی ها - یا حداقل ناپلئون - رابطه ی خوبی
وجود نداشته و درنهایت یک ضرب المثل انگلیسی هم یاد بگیرم،اما مترجم با جایگزین
کردن "یک مو از خرس کندن غنیمت است "کل این حظ را از بین برده است . حال بگذریم
که برخی از مترجمان به جای پیتر از "اکبر" و به جای رابرت از " حسن " استفاده
می کنند : "اکبر از حسن 1 تومان گرفت و گفت "یک مو از خرس کندن غنیمته "!!

متاسفانه این مترجمان فقط مترجمان تازه کار و نابلد نیستند تعدادی از مترجمان قدیمی
نیز با تئوریزه کردن این خزعبلات سعی دارند از قافله عقب نمانند.




........................................................................................

Tuesday, April 03, 2007

٭ 
بسمه تعالی
فدای حقیقت شوم که از آن خبر نداری
دستورالعمل آن است که از خود و خودرایی دست برداری.
جان من به لب آمد از گفتن این که راه نجات و خلاص در استغراق ذکر الهی و
تفکر در معرفت نفس و خودشناسی است.
ذکر و فکر خود رهنمای تو خواهد بود.یا من اسمه دواء و ذکره شفاء. تو خود حجاب خودی
حافظ از میان برخیز.

....



........................................................................................

Tuesday, March 20, 2007

٭ 
روح قلبی یا حیاة ایامی..
یا حبیبی... یا ملاک احلامی

ام کلثوم ؛ سیدة الغناء العربی



٭ 
عشق تو مرا اَلَستُ مِنکُم ببَعید
هجر تو مرا اِنَّ عَذابی لَشَدید
بر کنج لبت نوشته یُحیی وَ یُمیت
مَن ماتَ مِنَ العِشق؛ فَقَد ماتَ شَهید

...



٭ 
سال سردی بود . یکی از سردترین سالهایی که یادم می آد.
هوا رو می گم ، تو چرا به خودت می گیری؟



........................................................................................

Friday, March 09, 2007

........................................................................................

Tuesday, March 06, 2007

٭ 
اندکی سیاست
واقعا" باعث شرمندگی است که یک عده زن که فقط حقشون ! رو می خوان ، بگیرن.
هرچند ما آخرش نفهمیدیم اینا چی می خوان اما هرچی باشه حق با "زن" هاست
حتما" ! - تاکیدم روی زن به خاطر اصرار خود اینهاست در جداسازی و لذا دوست دارم
اینجا جداسازی کنم -.
اینکه مردها روزانه توی جنگها ، تصادفات ، حوادث کاری و غیره تار و مار یا معلول
می شن یا زیر فشارهای کاری له می شن وظیفه شونه اما زن ها حق دارن
اگر خواستند برن سر کار اگر نخواستند نرن ، اگر دلشون خواست رانندگی کنند
اگر نخواست نکنند ، اگر دلشون خواست بجنگند اگر نخواست نجنگند . برای زنها
همه چیز دلبخواهی است - حتی در بدیهی ترین مسائل -.
مردها به طور کلی به چهار دسته تقسیم می شن : زن ذلیل ، زن شهید ، زن جانباز
و زن مفقود الاثر ، البته هرکدوم از اینها یک سری ساب دایرکتوری هم داره که باید
تو یه مقاله مفصل بحث بشه. به غیر از زن ذلیلها که در حال مقاومتهای پارتیزانی هستند
بقیه گروهها از اسمشون معلومه که تو چه وضعیتی اند . اما باور بفرمایید خیلی
از مسائل ناشی از پارامترهاییه که در اختیار مانیست. مثلا" اینکه وقتی شما دارین
معجون می خورین چرا ما نمی تونیم پسته هایی که تو دستمونه تو حلقتون فرو کنیم
فقط و فقط ناشی از یک محدودیت فیزیکیه. شما باید معجون رو که خوردین بعد پسته
ها رو بخورین. یا اینکه چرا بانک مرکزی فقط تعداد معدودی اسکناس چاپ می کنه
واقعا" بایداز خودشون پرسید .اما به طور کلی زنها باید توصیه اون استاد پزشکی
رو به خاطر داشته باشن که از شاگرداش می پرسه : بچه ها می دونید اون کدوم
عضو بدنه که در مقابل یک محرک خارجی تا 14 برابر تغییر اندازه می ده؟ دانشجو ها
شروع می کنن به پچ و پچ و زیر لبی خندیدن. یکی از دخترها دست بلند می کنه
و می گه : استاد ، اون آلت تناسلیه آقایونه و همه می زنن زیر خنده. استاد
می گه : نه. جواب صحیح مردمک چشمه که در مقابل نور می تونه تا چهارده برابر
کوچیک یا بزرگ بشه ، ضمن دخترم شما هم باید یه مقدار توقعتون رو بیارین پایین !
کل مسئله همینه . زنها باید توقعشون رو بیارن پایین.

پ .ن : اینکه بگن برای حقوق اساسی و این حرفها مبارزه می کنیم حرف مفته.
برای آخرین نمونه از منش شخصیتی این جور آدمها - هر چند استثناء غیرممکن
نیست -می تونید به وبلاگ شراگیم مراجعه کنید . البته انگار ایشون از فرط ناراحتی
وبلاگ رو پاک فرمودن . می تونید از بلاگچین یا حتی خود خانم روانی پور جریان رو
پیگیری بفرمایید. لذا من نمی تونم قبول کنم آدمهایی با چنین رفتارهای شخصی بتونن
جلوتر از نوک دماغشون رو ببینن.



........................................................................................

Sunday, March 04, 2007

٭ 
محبت درست نشود مگر میان دو تن ،
که یکی دیگری را گوید : ای من !

و گسسته نگردد آن که گوید : ای او !




........................................................................................

Monday, February 19, 2007

٭ 
نوستالژی :

جَک این کار رو نکن تو به زاپاس قول دادی.



........................................................................................

Monday, February 12, 2007

٭ 
نشسته ام . توی ورقه هام یک کاتالوگ هست . 14 روز دور اروپا . توی حیاط کله پاچه کز می دهند . بوی پشم سوخته را دوست دارم. مال قربانی هفتم امام است . نوشته سه شب وین به علاوه سه شب رم . همیشه در سه سوت غذایم را می خوردم . می گویند مریضی کوه کوه می آید ، کاه کاه می رود . حالا - دور از جان شما - گریبانگیر ما هم شده. دکتر گفته باید آرام غذا بخورم . نیم ساعتی باید طول بدهم . تازه دارم معنی غذا را می فهمم . ارده شیره چیز خوشمزه ایست آقا. ارده ی میبد را می گویم با شیره ی خرمای کرمان. فقط زمستان هم می شود خورد ، طبع گرمی دارد لاکردار. چای دارچین هم که بعدش دیشلمه ی قند کنی دوپشته می شود حرارتش. بعد نوشته چهار شب پاریس به علاوه ی یک شب لوکزامبورگ. می گویند اگر کسی ارده را به جای شیره با آب بخورد گلویش می گیرد ، خفه می شود. مغزمان را که خر گاز نگرفته امتحانش کنیم ، راست و دروغ علی الراوی. اما این مینی مال باید چیزی شبیه ارده با آب باشد. گاهی بیخ گلوی آدم را می گیرد . خفه می کند بی مروت . نشان به این مینی مال رضا ناظم . مخ آدم چت می کند به جان شما. دو شب آخر را نوشته آمستردام. آقا جمع بزن ببین 14 شب شد ؟ خلاصه حساب حساب است دیگر. چه کسی بود صدا زد سهراب؟
مرحمت فرموده ما را مس کنید.



........................................................................................

Monday, February 05, 2007

٭ 
این ذره ذره گرمی خورشیدوارها
یک روز بی گمان
سر می زند ز جایی و
خورشید می شود



........................................................................................

Wednesday, January 31, 2007

٭ 
آقا این زندگی دوم رو غافل نشید که بسی بهتر ازاین زندگی اوله. ما که امروز رفتیم تو یه دیسکو حالی بردیم بس عظیم. یه چندتا آشنا هم اونجا بودن انگاری !





٭ 
اگر ماه را در دست چپ و خورشید را در دست راست من بگذارید ،موبایل نخواهم خرید.





........................................................................................

Tuesday, January 23, 2007

........................................................................................

Monday, January 22, 2007

٭ 
سنتوری
میگن امیدوار کننده ترینه
ولی جدا" گلشیفته فراهانی زیباست .

ضمنن این فوتو بلاگر گوگل چه گِلی به سرش شده؟




........................................................................................

Sunday, January 21, 2007

٭ 
هیچ وقت مقام الله را نمی زد. اگر هم می زد نه تمام هفت شاخه اش را. در یک جشنواره موسیقی هندی آنقدر اصرار می کنند تا بالاخره سنتش را می شکند. مقام را کامل می زند. مقام تمام می شود. دوتار می افتد. ملا ملنگ می میرد

ملنگ



٭ 
" آقای ...رو بگیر"
.
.
" رو منشیه "
"خب حاج آقا ...رو بگیر"
.
.
" ایشونم رو منشیه"





........................................................................................

Saturday, January 20, 2007

........................................................................................

Friday, January 19, 2007

٭ 
چرا همه‌ی درها رو طوری نمی‌سازن که هم با هل دادن باز بشن هم با کشیدن؟
می‌‌دونید بشریت در روز چقدر وقتش فقط تلف میشه سر فکر کردن به این که فلان
در رو برای باز کردن باید هل داد یا کشید!

خط قرمز



٭ 
یک تخت که نه خیلی نرم باشد نه خیلی سفت برای خواب، یک غذای معمولی
که خوب درست شده باشد نه خیلی داغ نه خیلی سرد با اندکی چاشنی ؛
خیارشوری ،گل کلمی ،دختری که زیاد حرف نزند و افاده نکند ، یک لباس مناسب و
گاهی پولی برای چند کتاب . حال مادرت هم خوب باشد . از دنیای شما همین
را می خواهم .




........................................................................................

Tuesday, January 16, 2007

٭ 
باز چه شد تو را دلا باز چه مکر اندری
یک نفسی چو بازی و یک نفسی کبوتری
همچو دعای صالحان دی سوی اوج می شدی
باز چو نور اختران سوی حضیض می پری
کشت مرا به جان تو حیله و داستان تو
سیل تو می کشد مرا تا به کجام می بری





........................................................................................

Monday, January 15, 2007

٭ 
ای خدای Good looking ها
.
.
برس به داد ما جواتا !



........................................................................................

Wednesday, January 10, 2007

٭ 
آن‌موقعی که سرکار صبح تا غروب مشق کمانچه می‌کردی و آفتِ خوابِ سرشب و
چُرتِ دم‌ظهرت صدای تار و تمبک بود، ما یا خرج عرق و دوایِ آقامان را می‌دادیم، یا
ننه‌مان را قلم‌دوش می‌کردیم امام‌زاده پی دخیل و شفا.
محض جورکردنِ مایه‌ی سربرج‌مان، شوفری را گذاشتیم کنار و شدیم عرق‌بیار بزم
موسی‌خان. صدقه‌ی سر دوکلاس سوادی که خوانده بودیم، آب‌جو را از شاش ماچه‌الاغ
توفیر می‌دادیم؛ جنس‌مان خواهان داشت. ساقی شدیم و پای سیاه‌مستی
جماعتِ مخمور بی‌آبرو، هم آبرو باختیم، هم عافیت. جخ عایدی‌اش هم بعدِ آن همه
سگ‌دو زدن وسطِ سیاهی زمستان، شد‌ خرج مجلس فاتحه‌ی ننه‌ و سیاه‌پوشی آقا.
حالا آفتاب‌نزده می‌رویم قبرستان، دو نوبت میّت آب‌می‌کشیم. باز بوقِ‌سگ نعش‌مان‌
التزام دارد به مطربی و حافظ‌خوانی؛ بلکه جبرانِ لنگی‌ و آوارگی شبِ‌عیدمان بشود.
حالا هِی از نوا بنداز به ماهور، به ما بگو بخوان...


آواز ماهور




........................................................................................

Tuesday, January 09, 2007

٭ 
یک عده بهترین کار رو انتخاب می کنن ، اندک آزادیی
که دارند حفظ می کنند و مجرد می مونن . عده ی بیشتری
به خاطر فشارها ، شرایط خانوادگی ، یک احساس یا حتی
کنجکاوی ، ازدواج می کنن.از این دسته بخشی شون تا
آخر عمر تحمل می کنن ، دسته ی دیگر هزینه ها و مشکلات رو
متقبل می شن و جدا می شن.
از این دسته یک عده ای مجدد ازدواج می کنن.من واقعن توجیهات
تمام گروه های قبلی رو می تونم بفهمم و درک کنم اما این
گروه آخر چه توجیهی می تونن داشته باشن من نمی فهمم.





........................................................................................

Thursday, January 04, 2007

٭ 
مردی زنی بگرفت به روز پنجم فرزندی بزاد. مرد به بازار
رفت و لوح دواتی بخرید. او را گفتند این از بهر چه خریدی
گفت طفلی را که پنج روزه زایند سه روزه مکتبی شود.

عبید / حکایات



٭ 
هر تغییر تصادفی بزرگ ،در هر لحظه از زمان ، اگر با نقاط
همجوارش میانگین گرفته شود ، تاثیر ناچیزی از خود به جا
خواهد گذاشت.

تحلیل سری های زمانی از راه میانگین متحرک

منبع هم یادم نیست.



........................................................................................

Wednesday, January 03, 2007

........................................................................................

Tuesday, January 02, 2007

٭ 
"همون سال اول انداختنم بیرون چون سر امتحان آخر ترم متافیزیک
تقلب کردم. می‌دونین، داشتم توی روح پسری که کنارم نشسته
بود نگاه می‌کردم"



پاگرد



........................................................................................

Home

 Subscribe in a reader


[Powered by Blogger]