Wednesday, December 31, 2008
........................................................................................
Monday, December 29, 2008
٭ ما یه استاد شیمی معدنی داشتیم که با یه استاد دیگه تو دانشگاه رقیب خیلی کری داشت خیلی هم بد دهن بود. مام همیشه برای اینکه وقت کلاس رو بگیریم یه سوژه از رقیب می گفتیم و اینم یه نیم ساعتی هر چی از دهنش میومد می گفت. یه بار رفتیم یه کتاب که اون بابا نوشته بود رو زیر و رو کردیم تا یه غلط فاحش توش پیدا کردیم . جلسه بعد اول کلاس اوردیم گفتیم استاد ببینید این واضحه که غلطه. یه دقیقه ای نگاه کرد و گفت :" خب الانم برید بهش بگید خودشو جر می ده انگاری شورت ننه اش رو در اوردین "! حالا قضیه این مصر و عربستان بی همه چیزه که اسم ابوموسی که میاد انگاری شورت ننه اشونه اما حالا خفه خون گرفتن -از لحاظ پان عربیسم -.
نوشته شد در ساعت 8:55 AM توسط علي
........................................................................................
Thursday, December 25, 2008
٭ عاشقي در خانه معشوق را بزد. معشوق پرسيد کيستي؟ گفت منم عاشق تو. معشوق گفت برو که عاشق نه ای. سالي چند بگذشت ديگر باره عاشق آمد و در خانه معشوق بکوفت و معشوق گفت: کهاي؟ عاشق گفت: توئي. معشوق جواب داد: اکنون درآي که درست آمدهاي
Labels: او
نوشته شد در ساعت 1:59 PM توسط علي
........................................................................................
Tuesday, December 16, 2008
٭ آقا من کشته ی اون بابایی ام که وقتی شیلنگ قلیون رو می خوای بدی دستش در حالیکه داره با بغلیش صحبت می کنه و حواسش بهت نیست، تو حینی که داره قلیون رو می گیره یه آروم می زنه رو دستت یعنی "مرامتو" . خیلی حرکت ظریف و تخصصیه. میزان فشار دست، اینکه بدون نیگا کردن اشتباهی نزنی رو مچ طرف، گرفتن شیلنگ با دو انگشتی که ضربه نمی زنه، حفظ سرعت مناسب تا بردن به دهان، استایلهای شخصی هر فرد و هزار نکته ی باریکتر از موی دیگه اینجاست لامصب.
نوشته شد در ساعت 10:21 AM توسط علي
........................................................................................
Sunday, December 14, 2008
٭ من : رضا، یادت باشه این پسره اومد بگم قیمتها رو اصلاح کنه رضا : من عاشقم، یادم می ره.
نوشته شد در ساعت 9:40 AM توسط علي
........................................................................................
Wednesday, December 10, 2008
٭ با خودم گفتم اينبار که آمدم ديدنتان مي گويم: مي توانم ! ديگر مزاحمتان نمي شوم. مي روم يک گوشه ايي براي خودم. خوب مي شوم کم کم. مثل آقاها. درس مي خوانم.ساز مي زنم. به شاگردانم تابع يک به يک و پوشا درس مي دهم.قدر شبهايم را به جا مي آورم. مي خوابم و صبحانه مي خورم مثل همه .نان و چاي و حلواشکري بدون ياد شيرين شما. چه مي دانم. مي روم ديگر.دلم هم که گرفت. - عادت نکرده ام به شانه هاي مهربان و نحيفتان - مي روم دربند.کوچه باغ و باغ طوطي. سيد الکريم و امامزاده. سخت نيست از ياد بردنتان قول که ديگر خودتان را آزار ندهيد؟ قول؟ ** آمدم و گفتم اما .....نشد. راستش بانو .از اول چشمهايم را براي شما گذاشتم که مانده. پاک و نجيب و سر به راه. مي دانم پلک هميشه پر تپش ومضطربي که پاک عاشق ني ني مردم چشمهاي شماست حرف هاي ديگري مي زند چه کنم؟ نازنين! اگر هنوز حقيقت را بايد از طفل معصوم پس کوچه هاي چشم هاي من که آواره ی دختر دبستاني چشم هاي شماست شنيد. اين دم آخر خيره ام نشويد. بياييد باور کنيم بروم خوب مي شوم. مثل حالاي شما که مي گوييد خوبيد و مي خنديد و مي خواهم باور کنم اما آن دخترک انگارکه دفتر مشقش را حدود هفت سالگي گم کرده باشد. آشفته است در نگاهتان.طفلک نگاهتان.طفلک نگاهمان...... [ +] Labels: شما
نوشته شد در ساعت 10:43 AM توسط علي
........................................................................................
Saturday, December 06, 2008
٭ حالا شبهاي زمستان كرسي را رو به راه كنيد... انار دان كرده بچينيد... كتاب خواجه را هم برداريد نه به نيت فال... كه بخوانيد همه را از اول تا به آخر... و لبخند بزنيد كه چه بهتر!راحت شديم... چه بود آن همه دلشوره كه مبادا راست باشد حكايت رقيب... كه مبادا بد در بيايد فالمان... ؟... بگوييد اصلا لياقتش همان مردك بود... گيرم صبح چشمتان خيس از اشك همينطور خيره مانده باشد به انارهاي دست نخورده و حافظ ورق نخورده باشد و همان باشد كه سرشب مي گفت كه عشق آسان نمود اول ولي... [ +] کامنتهای پورجLabels: شما
نوشته شد در ساعت 7:06 PM توسط علي
٭ آقای ضرغامی آیا سربازان پاسگاه سراوان برادرهای ما نبودند که دیروز و پریروز تیزر و برنامه ی این شهدای خود ساخته رو اونم تو سومین سالگرد مکرر اندر مکرر پخش می کردین؟ دریغا جوانمردی، دریغا مردانگی، دریغا بر تو، دریغا بر من.
نوشته شد در ساعت 6:09 PM توسط علي
........................................................................................
Thursday, December 04, 2008
٭ وصل یوسف ندهد دست به صد جان عزیز این چه سودای محالست خریدانرا
خواجوی کرمانی
Labels: شما
نوشته شد در ساعت 2:45 PM توسط علي
........................................................................................
Wednesday, December 03, 2008
٭ -ببخشید شغل قبلیتون چی بوده؟ -تو شرکت تولید جوجه ی یک روزه بودم - کارتون اونجا چی بود؟ - جوجه ها رو سرپا می گرفتم.
نوشته شد در ساعت 4:56 PM توسط علي
........................................................................................
Monday, December 01, 2008
٭ آقا کسی لینک این عکس "عاقبت نقد فروشی، عاقبت نسیه فروشی" رو نداره؟ آیدا می گه من عباس کیارستمی رو می خوام فردا کت بسته با پیک در خونه تحویل می گیره، حالا بر و بکس یه لینک بدن پوززنیه .
نوشته شد در ساعت 6:03 PM توسط علي
٭ به قول جناب بزرگ نمی دونم باز چمون شده شور گوش می دیم گریه می کنیم، چهارگاه و سه گاه گوش می دیم گریه می کنیم، ای یارم بیا رو گوش می دیم گریه می کنیم، حدید المعیقلی رو گوش می دیم که اشکمون میاد به پهنای صورت، خدا خودش بخیر بگذرونه..بعضی معتقدند فعل در "اذا وقعت الواقعه" ماضیه. یعنی اون واقعه واقع شده..شاید بعضی جاها اون واقعه رو دوباره زنده می کنه .. می گن وقتی سید جعفر شهیدی طواف می کرد آروم زیر لب می گفت:"اللهم ان البیت بیتک و العبد عبدک"؛ خدایا خانه خانه ی توست و بنده بنده ی تو، هرچه خواهی کن ولیکن آن مکن. عفو کن زین بندگان تن پرست عفو از دریای عفو اولی تر است ..به یکی از رفقا که مدینه است زنگ زدم، خیلی سعی کردم که نفهمه دارم آروم گریه می کنم.. در طواف حرمم گفت به گوش آگاهی حلقه ی میکده را هم به ادب زن گاهی بینی از مروه ی میخانه صفای رخ دوست گر کنی سعی و در آن حلقه بیابی راهی Labels: او
نوشته شد در ساعت 12:38 AM توسط علي
........................................................................................
Saturday, November 29, 2008
٭ هر که فکر می کند همه ی میوه ها در همان وقت می رسند که توت فرنگی، از انگور چیزی نمی داند.
Labels: شما
نوشته شد در ساعت 8:21 PM توسط علي
........................................................................................
Thursday, November 27, 2008
........................................................................................
Wednesday, November 26, 2008
........................................................................................
Tuesday, November 25, 2008
٭ اینایی که وقتی صفحه ی خودپرداز مبالغ رو نشون می ده هی فکر می کنن چقدر بگیرن
اینایی که وقتی دنده رو خلاص می کنن هی به چپ و راست تکون می دن تا مطمئن شن
اینایی که یه خاطره رو صد بار تعریف می کنن، فکر میکنن طرف یادش نیست
دخترای سی ساله ای که با لحن دختر بچه ها حرف می زنن تا شیرین جلوه کنن
اینایی که به بابا میگن پاپی
دخترایی که موقع ثکث دوست دارن زیر باشن تا خسته نشن
Labels: ژانرشناسی
نوشته شد در ساعت 12:22 AM توسط علي
٭ راننده اتوبوس در جواب اعتراض یه مسافر به پرکردن زیاد میگه " بیست تومن داده می خواد جمیله هم براش برقصه"
نوشته شد در ساعت 12:18 AM توسط علي
........................................................................................
Sunday, November 23, 2008
٭ در بخش پایانی سیزن سوم با عنوان "پاسخها"، یکی از کارگردانان - یا فیلمنامه نویسان،خاطرم نیست - می گوید که در رقابت میان ساویر و جک - سلام آقای ع.ف.جاوید - باید می دیدیم چه کسی "اولین ثکث" را با کیت خواهد داشت؟ موضوعی بسیار حیاتی که پشت پرده بسیاری از واکنشها یا جنگها یا حتی تاریخ است .نه منظورم ثکث نیست،بلکه "اولین بودن"است. شاید اهمیت تاریخی بکارت نیز در نماد "اولین" بودن آن باشد، هر چند که گاهی رقابتی و اختیاری نبودن این سمبل -بکارت-از لذت واهمیت پیروزی به شدت می کاهد. اولین بوسه، اولین نوازش، اولین در آغوش گیری و سایر اولین ها در یک دوره از رقابتها اهمیتی حیاتی دارند؛ مرد به این پیروزی ها زنده است. حتی پاسخ این سوال که چرا پسری تعریف می کند: “دختره لخت شده جلوم گفته هر کاری خواستی بکن ولی من نگاهم نکردم بهش" در اهمیت این پیروزی نهفته است .او در رقابتی سخت به پیروزی رسیده است و اینک - معمولا" در جمع همان رقبای سابق و شکست خوردگان کنونی - داستان پیروزی خود را باز می گوید. آیا گاهی در راز بقا دیده اید که شیری بچه آهویی را به چنگ می آورد کمی با او بازی می کند و رهایش می کند؟ این همان داستانی است که آن پسر تعریف می کند. شیر باید استادیش را ثابت کند، آهویی را که حتی یوز باسرعتی بسیار بالاتر به سختی شکار می کند، او به فن استادی به دام می اندازد و همین برای سلطان بودن کافی است.
نوشته شد در ساعت 12:56 AM توسط علي
........................................................................................
Friday, November 21, 2008
٭ من نعنا می خوام تو رو تنها می خوام من ترب می خوام تو رو یه ربع می خوام دستنبو داری؟ منو دوسم داری؟
باباعمو سبزی فروش جون مادرت
نوشته شد در ساعت 8:41 PM توسط علي
........................................................................................
Thursday, November 20, 2008
٭ سر سخن دوست نمی یارم گفت دریست گرانبها نمی یارم سفت ترسم که به خواب در بگویم به کسی شبهاست کزین بیم نمی یارم خفت
Labels: او
نوشته شد در ساعت 10:26 AM توسط علي
........................................................................................
Wednesday, November 19, 2008
........................................................................................
Tuesday, November 18, 2008
........................................................................................
Monday, November 17, 2008
........................................................................................
Saturday, November 15, 2008
........................................................................................
Tuesday, November 11, 2008
٭ اینکه ساعت پنج صبح که هوا تاریکه هنوز - ولی می دونی که تا یه ساعت دیگه نم نم روشن میشه - وقتی بلند شدی لوستر رو روشن کنی خوبه؟ خب همون یه لامپ زرد کم نور روشن باشه قشنگتر نیست ؟ تو این حالت چایی بیشتر حال نمی ده ؟اصلن با اون نور زیاد صفای پاییز از بین نمی ره ؟ یه نمه نیمه تاریک بهتره که ، نیست؟ برای هر چیزی آدم یه راه حل و طول و تفصیل بده ارشمیدسه؟ حالا ارشمیدس باشی مگه همه ارشمیدس می خوان؟ یه چیزایی - یا خیلی چیزا به نظر من - برای حل شدن مطرح نمی شن اصلن .آقا چرا می خوایم همه گره ها رو باز کنیم؟ بذار گره بخوریم اصلن. ای میل حتمن مگه قراره جواب داده بشه ؟ یا شیر نوت داشته باشه؟ یا اگه جواب داشته باشه و نوت داشته باشه، مرتبط باشه؟ نه والا ، فقط می خواد ببینه هستی ، می خوام ببینم هستی ، می خوایم ببینیم هستیم .
نوشته شد در ساعت 11:58 PM توسط علي
........................................................................................
Sunday, November 09, 2008
٭ دوست دارم حرکت یا حرف اشتباهم رو بهم بفهمونی و بالعکس ، حالا آقایون دس ( من باب رعایت قافیه)
نوشته شد در ساعت 3:53 PM توسط علي
........................................................................................
Wednesday, November 05, 2008
٭ تو اخبار ساعت 9 با یه نفر مصاحبه می کرد که انتظار شما از رئیس جمهور جدید آمریکا چیه؟ می گفت : انتظار ما اینه که تحریمهای ایران رو لغو کنه، نیروهای آمریکایی رو از عراق بیرون بکشه و اسرائیلیها رو از فلسطین اخراج کنه ! فک کنم بعضیا اوباما را با رحیم صفوی اشتباه گرفتن.
نوشته شد در ساعت 10:11 PM توسط علي
........................................................................................
Monday, November 03, 2008
٭ ...مشفقانه تذکار می دهد شرط ادب را فرو نگذارند، و جرعه ی صحبت را به حرمت نوشند و رقم مغلطه بر دفتر دانش نکشند و سر حق بر ورق شعبده ملحق نکنند. و چون از فقه صفا و مروه فراغت حاصل کنند، باری در وادی صفا و مروت نیز گامی بزنند و حال که از قیل و قال مدرسه طرفی بسته و حظی اندوخته اند، یک چند نیز خدمت معشوق و مِی کنند ...
از جوابیه دکتر سروش به حجت الاسلام صادق لاریجانی دیماه شصت و هفت
نوشته شد در ساعت 8:25 PM توسط علي
........................................................................................
Friday, October 31, 2008
٭ نمیدانم اسمش چیست، شاید اصلا با خیلی از رفتارهایم جور در نیاید، اما گاهی – که همیشه هم ربط زیادی به روز و هفته و ماه و سال و تقویم و این حرفها ندارد – توی سکوت شب مینشینم و برای دل خودم زیر لب میخوانم: «فَهَبنى صَبرتُ عَلي عذابك، فَكَيف أصبرُ عَلي فِراقِك» یا «إنّك تَدعونى فَاُوَلىَّ عَنك وَ تَتَحبّبُ إلىَّ فَاَتبغَّضُ إلَيك و تَتَودَّدُ إلىَّ فَلا أقبَلُ مِنك، كَأنَّ لىَ التَطَوُّلَ عَلَيك» یا «هذا مقامُ المُستَوحِش الفَرِق» یا «فَمالى لا أبكى»… اگر بدانید لابهلای همین کسرهها و فتحههای درهم چه عاشقانههای نرم خوشتراشی پیدا میکنم، فقط اگر بدانید… [+] Labels: او
نوشته شد در ساعت 9:51 PM توسط علي
........................................................................................
Thursday, October 30, 2008
٭ از جنگ که برگشتی
به مادرت گفتی : تنها یک تیر به سمت دشمن رها کردم ! از جنگ که برگشتم به مادرم ، حرفی برای گفتن نداشتم در نزدیکترین گورستان به اشک هایش خفتم با یک تیر در قلبم !! ... نامه با نام خدا آغاز می شود جنگ با مرگ اولین سرباز
پیمان فاضلی [+]
نوشته شد در ساعت 1:26 PM توسط علي
........................................................................................
Tuesday, October 28, 2008
٭ دریغا عشق فرض راه است همه کس را. ای عزیز به خدا رسیدن فرض است و لابد هرچه به واسطه آن به خدا رسند فرض باشد به نزدیک طالبان. عشق بنده را به خدا برساند. پس عشق ار بهر این معنی فرض راه آمد . و اما ای عزیز ندانم که عشق خالق گویم و یا عشق معشوق.عشق ها سه گونه آمد، اما هر عشقی درجات مختلف دارد "عشقی صغیر است و عشقی کبیر است و عشقی میانه" عشق صغیر عشق ماست به خدای یگانه . عشق کبیرعشق خداست به بندگان خود.و عشق میانه، دریغا نمی یارم گفتن ،که بس مختصر فهم آمده ایم.
تمهیدات
Labels: او
نوشته شد در ساعت 4:13 PM توسط علي
........................................................................................
Sunday, October 26, 2008
٭ هوا هوای لواطه - سلام لاغر جان - لاغر : هوا هوای لواطه، هوا هوای مو نیست ... البته سلام که سلامتی میاره و اینا... ولی مَندس، واحد لواط سازمان تا جایی که من فهمیدم به فربد مربوط میشه، ته تهش دیگه اگه نبود و اینا بچه ها به هرمس میگن که به فربد بگه! الا یا ایها الحالن، علیکم السلام عزیز دلم :دی پ . ن : اما کلن تا بیاد این سیکل اداری طی شه هوا باز میشه Labels: +18
نوشته شد در ساعت 1:24 PM توسط علي
........................................................................................
Thursday, October 23, 2008
٭ ماجراي ديگريست. که چناران همه ی همه ی تابستان جمعا تلو تلو بخورند بخورند بيايند بيايند پيش موهايش که پاييز بيايد. و هوا کمي شرجي شود از رطوبت مانده در چشمه هاي عتيق چشم هایش و ترنم ترانه هاي باز مانده در صدایش و شبنم گلبرگهاي نارنجي چادر نمازش. ابر سنگين سياهي برخيزد از سرمه همان چشمها که ذکرش رفت و بيايد از دشت ها و مزارع ذرت و گندم بگذرد بگذرد و رنگ بگيرد و برود برود براي خودش. بيايد بيايد تا بام خانه باز از لاي شلال موهايش نسيم بشود برود برود برود هييييييييي تا آخر پاييز. هر روز باد باشد باران باشد . . . و باز فردا که از سر بن بست کج کند سمت خانه باز ماجرای دیگریست . [ +] Labels: او
نوشته شد در ساعت 5:09 PM توسط علي
........................................................................................
Wednesday, October 22, 2008
٭ حسابش ساده ست .امشب که کج کج نگاهمان می کنی ، می فرمایی :"واقع بین باش" یعنی دلت با ما نیست .آداب دانیتان است اینکه می گویی شما هم بیایید. تقصیر از سرخاب و سفیداب شما نبود از حیای ما بود، ایشان که حالا دلش پیش شما مانده رفیق چندساله مان است . مریض داری و دوری راه بهانه ی خوبی است به زوجه گفته ، شما هم بودید منزل می ماندید خصوصا" که یک شب بیشتر نمی ماند اهواز . فردا غروب جا گرفته ام بروید به امید خدا. حالا می مانی یا زیر کتری را خاموش کنم؟ [ +] Labels: او
نوشته شد در ساعت 1:13 AM توسط علي
........................................................................................
Tuesday, October 21, 2008
٭ استقلال سولاخه سلطان علی پروین شیش تای 52 اس اس پاره پاره
اصلن "لذتی که در کری هست در بازی نیست"*
*منبعش یادم نیست
نوشته شد در ساعت 4:03 PM توسط علي
........................................................................................
Monday, October 20, 2008
٭ مگر نشنیده ای گنجینه در ویرانه دارد جا عیان کن گنج حسنت ای پری ، ویرانه اش با من
Labels: او
نوشته شد در ساعت 9:54 AM توسط علي
........................................................................................
Saturday, October 18, 2008
٭ فیلم بدون هدف و حادثه پیش می رود که با ورود افسانه بایگان فکر می کنم با کلوزری ایرانی طرف خواهم شد که طی آن رادان با ایفای بدل اون در مربعی عشقی به پیروزی خواهد رسید و حتی فیلم با طرح دوستی رادان و ترانه و ملاقات دونفره ی آنها و نظر ترانه که "تو تغییر نکرده ای " گامهایی به این سمت بر می دارد اما دریغا که کارگردان و فیلمنامه نویسان ناتوان تر از آنند که به شخصیتها نزدیک شوند چه رسد داستانی را برای ما پی ریزی کنند. در یکی از اصلی ترین سکانسهای کلوزر پورتمن با اصرار به جودی لاو می گوید :"فاک می" ولی جودی لاو که می خواهد بداند او شب گذشته چه می کرده است از اتاق هتل خارج می شود .اما وقتی سریع پشیمان می شود و بر می گردد پورتمن به او می گوید اگر او را حتی لمس کند پلیس را خبر می کند.سیر داستان و شخصیت پردازی قوی ، تبدیل عشق به نفرت را حتی طی چند ثانیه برای دیرباورترین تماشاگران نیز باورپذیر می کند اما در بهترین سکانس کنعان جایی که - با کلیشه ای تهوع آور - کامیون با ماشین مرتضی رو در رو می شود و آنها کنار جاده می ایستند هر چه ترانه می کوشد به تماشاگر تبدیل عشق به نفرت را القا کند موفق نمی شود و نهایتا" ما باید به دیالوگ شعاری "می خواهم کسی دنبالم نگردد و منتظرم نباشد " دلخوش کنیم . وقتی "من ترانه پانزده سال دارم" را دیدم و تشویق حضار را برای موضوعی که برای قشرهای زیادی عادی و پیش پا افتاده است ،دانستم طبقه ای هستند که خاطرات دیگران برای آنها پز و جوک است . داستان "من ترانه پانزده سال دارم " برای بسیاری خاطره ای است که حتی تلخ هم نیست فقط یک خاطره است . کنعان نیز - حتی در سطحی مبتذل تر - همینگونه است . کنعان فیلم من نیست .اما واقعا" چه شده است که ما از علی حاتمی به کنعان رسید ه ایم؟
نوشته شد در ساعت 12:29 AM توسط علي
........................................................................................
Monday, October 13, 2008
٭ آقا این قضیه عطر که جیگرالمله فرمودن بنده تسلیمم و برمنکر و شکاکش هم لعنت . اما خدائیش ببینید اگه یکی معمولی باشه عطر خاصشو هم بزنه خب جذابتر می شه خوبه ، متوسط به بالا باشه بازم بزنه آقا قبول ، عالی هم بود بازم بزنه سلمنا ، اما اگه آس بود ، تک بود ، فتبارک الله احسن الخالقین مصداقش بود چی؟ بازم بزنه عطرشو؟ بازم یه عطر نشون داشته باشه؟ پس ما چی؟ هر کی هرکیه دیگه . وقتی از 50 قدمی بعد از غروب تو خیابون از عطرت می فهمم تویی و سرعتم رو که زیاد می کنم می بینم حدسم درست بوده خوبت می شه؟ می روی خرم و خندان و نگه می نکنی که نگه می کند از هر طرفت غمخواری به همین سلام علیکمون قسم نکنید عزیزان من. نزنید. والله حرقت قلبی فی فراق.
نوشته شد در ساعت 8:59 PM توسط علي
........................................................................................
Saturday, October 11, 2008
........................................................................................
Wednesday, October 08, 2008
٭ یه خدمتکار خانوم داریم تو شرکت ،45 سالشه. از اون شمالیای اصیله که بعد سالها هنوز لهجه غلیظ لاهیجانی داره. خیلی باحال و سرحاله. من خیلی باهاش شوخی می کنم اما همیشه تو ذهنم بود بنده خدا سواد مواد درستی نداره و شهرستانیه والخ ... . یه پیکم داریم بیست و شیش هفت ساله (امان از این نوشتن عدد تو فارسی مجبورم به حروف بنویسم)، صبح اومده بود ، چند بار سر میز من اومد و با هم هم صحبت شدیم و اینا .رفت پشت میزش نشست تا حواله ها رو تو کامپیوتر بزنه .رو صندلی نشسته بود و پاش تقریبن کلش زیر میز بود به غیر تقریبن جیب به بالاش . خانومه اولین سینی چایی سر صبح رو که اورد رو میزها که می ذاشت -من چایی پر رنگ می خورم تو استکان کوچیک - رسید به میز پسره . چایی رو که می ذاشت با همون سرحالی گفت :شلوار نوت مبارک ! آقا من رسمن کفم بریده.
نوشته شد در ساعت 9:35 AM توسط علي
........................................................................................
Monday, October 06, 2008
........................................................................................
Saturday, October 04, 2008
٭ سس کباب؟ از خدا خجالت بکش .از علیبی و ازموسیس حیا کن. سس مال ساندویچه ، مال همبرگره، فوق فوقش پیتزا ، سس کباب؟ آخرالزمون شده به خدا . Labels: کباب
نوشته شد در ساعت 4:52 PM توسط علي
٭ یه زمانی ما به حتی به نحوه ی صحبت و وایسادن پروین با شکم بنگاهیش افتخار می کردیم : سلطان . اما قلعه نوعی حداقل بیست سال دیر رسیده . این بابا هنوز نمی فهمه که اون "سیستم بکش بکش" که فیروز کریمی گفت فرقش با سیستمی که پرسپولیس مجبور شد دیروز در مقابل دفاع یازده نفره استقلال بازی کنه چه فرقی داره . اون بکش بکش رو اتفاقا" استقلال بازی کرد که تا توپ دستش میومد می کشید زیرش برا ضد حمله . اما به طور کلی "بکش بکش" برای تیم مدافعه که می خواد وقت کشی کنه به کار می ره نه تیم مهاجم که یه گل هم عقبه ! کلن استقلال تیم مرده خوراست . از زمان پروز مظلومی که اصلن معروف بود به مرده خور و چنگیز گرفته تا همین گلی که دیروز برهانی زد . اگر آمار بازی که در مقابل ده تا کرنر پرسپولیس تنها یک کرنر استقلال زده بود ، یا نسبت تصاحب توپ 67 به 33 پرسپولیس در مقابل استقلال تو اکثر دقایق نیمه دوم ، یا حدود هشت آفساید استقلال در مقابل یک آفساید پرسپولیس - که نشون دهنده ی جلو کشیدن پرسپولیس و دفاع تیمی استقلاله - رو کنار بذاریم همون دو تا توپی که رو تیرنشست برا بستن دهن قلعه نوعی کافی بود . همون چرخش و یه پا دوپایی که کریمی تو هیجده زد اگر من جای قلعه نوعی بودم سرم رو بلند نمی کردم اما چه کنیم که طرف پرروئه و کلن میگن پرروها یه شب قزوین خوابیدن.
نوشته شد در ساعت 2:35 PM توسط علي
٭ دو هفته است این ویدئو رو تقریبا" روزی دوسه بار می بینم : لینک ویدئوبعد خودم همین کارا رو رو تیم فروش اجرا می کنم با این تفاوت که من با لقد می زنم رو وایت برد . نتیجه اش عالیه . لینک اصلی از اینجاست +
نوشته شد در ساعت 2:25 PM توسط علي
........................................................................................
Friday, September 26, 2008
........................................................................................
Thursday, September 25, 2008
........................................................................................
Tuesday, September 23, 2008
٭ میتوانی یک مدتی اصلا نکشیاش! با قلیانت اگر قهر کنی، هیچ مشکلی برایت پیش نمیآید. همانجا، زیر باربیکیو منتظرت میماند تا هر موقع حال کردی بروی سراغش. دود قلیان ظریف هم هست. باید مواظبش باشی تا از تک و تا نیفتد. اگر قلیانت را ول کنی، داون میشود. و به تبعش تو نیز. باید حواست به قلیانت باشد. باید اگر میخواهی بروی توالت، قلیانت را بسپاری به کسی تا آپ نگهش دارد. قلیان را اگر ذغال زیادی رویش بگذاری، میسوزد. اگر ذغال کم بگذاری، به کامش نمیرسی. قلیان پیچیدهتر از این حرفهاست. آبش باید تنظیم شده باشد. اگر زیادی باشد، میآید توی حلقومت، حالت را میگیرد. اگر کم باشد هم نفست را میگیرد. باید پر نفس بکشیاش. در عوض، قلیان را اگر در کنار موسیقی مطلوبت در هوای خوب زیر آلاچیق کنار استخر بکشی، چهار تا یخ در آبگاهش بندازی، کنارش چای خوشعطر و لبسوز و قندپهلو بزنی، خستگیات را میگیرد. آرامت میکند. توپات میکند. [ +]
نوشته شد در ساعت 3:44 PM توسط علي
٭ انار ساوه حلیم صبح گاه گاهی سیراب شیردون عصر با آبلیمو و سرکه و... سرو شهید جوان
پاییزو با اینا سر می کنم
نوشته شد در ساعت 2:30 PM توسط علي
........................................................................................
Thursday, September 18, 2008
٭ من سالها بود که نمی دونستم این آهنگهای لس آنجلسی و امثالهم برای چه وقتی یا چه کسی یا چه حالت روحی ممکنه خونده بشه . اما حالا می فهمم . یعنی جدیدن می فهمم. برای من رابطه یا دوست داشتنه عمیقه یا بی تفاوتی، معمولی بودن. بخش اول که اتوماتیک می ره تو فاز شجریان به خصوص نوا و سرّعشق و یه اجرای خصوصی . بخش دوم هم که کلن موسیقی متن نمی خواد . اما یک مرحله ی میانی هم هست -و بود و ما خبر نداشتیم -که زمانی اتفاق می افته که می خوای بری تو عمق اما کلن طرف دو بعد بیشتر نداره ؛ طول و عرض . یعنی کلن از نظر قوانین فیزیک شما نمی تونی بری تو بعد سوم چون اصلن نیست که بری .اول تعجب می کنی ، پشت و روی تابلو رو می بینی نه کلن نیست که نیست . اما جذابیت و شیرینی های موجود هم اونقدر هست که نگهت داره . یک دیسکوی عاطفی . زیاد واضح نیست اما رقص نور داره. نباید تو دیسکو فکر کنی که حالا یعنی چی؟ مهم اینه که چه قدر دی جی ضربانت رو می بره بالا و دقیقن اینجاست که "تن" عمده ترین نقش خودش رو بازی میکنه. حالا وقتی ستایش ها و توصیفهای مبتذل این آهنگها از موی شرابی ، لب شیرین یار و ...دوباره به گوشم می خوره بهتر می فهمم که چی می گن و اینکه چرا نود و پنج درصد جوونای ما این آهنگها رو ترجیح می دن .
نوشته شد در ساعت 1:21 PM توسط علي
........................................................................................
Wednesday, September 17, 2008
........................................................................................
Tuesday, September 16, 2008
........................................................................................
Thursday, September 11, 2008
٭ این خونه ی روبروی اینجا داستانیه برا خودش ... آقا ما هر روز به هر بهانه ای بریم پشت بوم ... حالا بگو چش چرونی خوار مادر همسایه وقتی داره رخت پهن می کنه ... بماند حالا ... از بحث دور نشیم ... آره ... این خونه رو من هر وقت دیدم که درش باز شد یکی از تووش اومد بیرون ... بعد یه بار نشد یه آدم ببینم که دفه ی قبل دیده باشم ش ... صحبت مال یه ساله آقا جان ... ها؟! ... دختر همسایه؟! ... نه باباجون ... دلتو خوش نکن ... دامنشو پهن نمی کنه رو پشت بوم ... [ +]
نوشته شد در ساعت 12:12 PM توسط علي
٭ آدم که سخنرانی پیلن را گوش میدهد، میفهمد هیچ چیزی حالیاش نیست. اما طراحی و اجرایشان حرف نداشته. آقای اصلاحطلب ایرانی یاد بگیر، سارا پیلنات کو؟ [ +]
نوشته شد در ساعت 11:57 AM توسط علي
........................................................................................
Wednesday, September 10, 2008
٭ سحر تلویزیون می گفت یکی از پنج معجزه حضرت مسیح این بوده که پرنده ی گِلی درست می کردن می دادن بهش فوت می کرده تو نوکش زنده می شده و پرواز می کرده. خوشم اومد عجب حرکتی می زده.
نوشته شد در ساعت 3:23 PM توسط علي
........................................................................................
Tuesday, September 09, 2008
٭ از لحاظ حصر منطقی نوشته های وبلاگی به چهار دسته تقسیم می شن : دسته ی اول اونایی که باید هم شیر کرد هم لینک داد ، دوم اونایی که نباید شیر بشن و فقط باید لینک داد ، سوم اونایی که به درد لینک نمی خورن ولی برا شیر خوبن و چهارم اونایی که نه شیر می شن نه لینک. من عاشق دسته ی دومم.
نوشته شد در ساعت 1:35 PM توسط علي
٭ همین روزهاست قحطی شود کلمه قطع شود لوله بکشند از استانبول یا بغداد کلمات تقلبی وارد کنند شاعران و نویسندگان جوع بگیرند هر چه میگویند گنگ نگاهشان کنیم همین روزهاست مردم کوچه و بازار ناتوان شوند از گفتن یک قصهی عاشقانه لکنت بگیرند بپیچند به خود از درد صف بکشیم بازار سیاه درمانده زندگیمان را بدهیم برای چند واژهی نایاب Passion Human Imagination [ +]
نوشته شد در ساعت 1:34 PM توسط علي
........................................................................................
Wednesday, September 03, 2008
........................................................................................
Monday, September 01, 2008
٭ روز ِ ماه رمضان، زلف میفشان، که فقیه بخورد روزه ی خود را؛ بهگماناش که شب است [ +] Labels: او
نوشته شد در ساعت 4:36 PM توسط علي
........................................................................................
Sunday, August 31, 2008
........................................................................................
Saturday, August 30, 2008
........................................................................................
Thursday, August 28, 2008
٭  ده- دوازده ساله بود . تی شرتش روغنی ، با موهای خاکی. از این کتابهای "سبد کتاب" رو برداشته بود و چنان با اشتیاق و یه نمه بلند می خوند که مشتاق شدم اسم کتاب رو بدونم :"عبدو" . یکی از اولین جمله هاش هم این بود :"عبدو اولین رفیق مو بود" .راننده که سوار شد گفت بلیطا رو جمع کنید بدین بیاد .بغلیش بهش گفت آقا پسر پاشو بلیطا رو جمع کن.یه لحظه کتاب رو بست ، گفت :"به خدا خیلی خسته ام ،فقط دو تا اتوبوس رو تو صف وایسادم تا بتونم تا خراسون بشینم " .اشک بی اختیار از چشمم سرازیر شد.
نوشته شد در ساعت 12:21 PM توسط علي
........................................................................................
Monday, August 25, 2008
٭ جاده رشت - قزوین روکه میای ، بعد از رودبار و منجیل میوفتی تو جاده ای که تقریبا" شهر مهمی تا قزوین نیست . کیلومتر رو صفر کنی 40 تا 45 که میری یه قهوه خونه بین راهی و یکی دو تا مغازه هست. کنار اینا یه پیرمرد با عرقچین مشکی تو سایه ی دیوار لم داده ، بعضی وقتا هم کلاه رو می ده عقب و کله اش رو میخارونه. سه قدم به سمت راست -راسته پیرمرده - یه وانت پیکان قراضه پارک شده : بیست سی تا جعبه های مقوایی انگور . خود پیرمرده میگه انگور تاکستانه. اما مال هرجا دیگه هم باشه من به تاکستانی بودن قبولش دارم .کنارش هم یه حوض آبه که یه شیر داره . همونجا بشورین و تا تهران بخورین . کون لق دنیا و مافیها . فقط زیر پنج کیلو نخرید که ضرر می کنید.
پ .ن : فاصله ی پیرمرد تا وانت تقریبی است .
Labels: سفر
نوشته شد در ساعت 3:21 PM توسط علي
........................................................................................
Saturday, August 23, 2008
........................................................................................
Thursday, August 14, 2008
٭ این جای دنیا کسی اهل کپی رایت نیست وگرنه کمال تبریزی برای فیلم «همیشه پای یک زن در میان است» بیشتر به فیلم what happens in vegas مدیون است تا چه می دانم سید مهدی شجاعی. فیلم خوبی است؟ شوخی هایش بامزه اند؟ در سالن تاریک سینما که نشسته بودم زیر لب به کمال تبریزی گفتم: بی شعور! چون به نظرم آمد او هم با این فیلم بی سر و ته اش به مردمی که جلوی پرده نشسته بودند می گوید: شماها این قدر شعور ندارید که لایق دیدن حتی یک فیلم متوسط باشید و مثل آدم بخندید . همین که چندتا شوخی رکیک ببینید و چیزی شبیه ادرار نشانتان بدهند و تف به سر و ریش کسی بمالند بس تان است. * این هم وضعی است، می رویم سینما، در آن جا فیلم ساز به ما توهین می کند و ما هم به ایشان توهین می کنیم و بر می گردیم خانه :)
[+]
نوشته شد در ساعت 12:15 PM توسط علي
........................................................................................
Tuesday, August 12, 2008
٭ خ.ل.بورخس در یکی از داستان هایش کتابی خیالی را توصیف می کند به نام کشکولِ چینیِ معارفِ مفیده. در صفحات پایانی کتاب نوشته شده که حیوانات بر چند قسم اند (الف) حیوانات متعلق به امپراتور (ب) حیوانات حفاظت شده (ج) حیوانات تربیت شده (د) خوک های شیرخواره (ه) پریان دریایی (و) حیوانات پرجلال و جبروت (ز) سگ های ولگرد (ک) آنهایی که در این طبقه بندی ذکر نشده اند (ل) آنهایی که دیوانه وار می جنبند (م) غیرقابل شمارش ها (ن) آنهایی که با یک قشوی شتری ظریف به خوبی قشو شده اند (ص) بقیه (ع) آنهایی که به تازگی گلدانی را شکسته اند (ف) آنهایی که از دور به پشه می مانند.
منبع : یه نمه بگرد!
نوشته شد در ساعت 3:35 PM توسط علي
........................................................................................
Monday, August 11, 2008
........................................................................................
Sunday, August 10, 2008
........................................................................................
Wednesday, August 06, 2008
٭ هیچ اگر سایه پذیرد ، ما همان سایه هیچیم پیچ اگر مهره پذیرد ، ما همان رزوه ی پیچیم
نوشته شد در ساعت 6:13 PM توسط علي
........................................................................................
Tuesday, August 05, 2008
٭ در اينجا (آسايشگاه رواني) همه ديوانهاند. يكي ميگويد " من ناپلئون هستم، همه باور ميكنند. يكي ميگويد من فلان آدم بزرگ هستم، همه باور ميكنند اما وقتي من ميگويم مارادونا هستم، هيچكس باور نميكند." اين تكگويي مارادونا در سكانس پاياني فيلم است كه با چشماني اشكبار و سيمايي در هم شكسته به همسرش ميگويد. [ +]
نوشته شد در ساعت 8:38 AM توسط علي
٭ بی تو نه بوی خاک نجاتم داد، نه شمارش ستاره ها تسکینم.... چرا صدایم کردی؟ چرا؟؟؟؟ [ +]
نوشته شد در ساعت 8:30 AM توسط علي
........................................................................................
Thursday, July 31, 2008
........................................................................................
Tuesday, July 29, 2008
٭ مجنون خواست که پیش لیلی نامه ای نویسد . قلم در دست گرفت :"خیال تو مقیم چشم است و نام تو از زبان خالی نیست و ذکر تو در صمیم جان جای دارد. پس نامه پیش کی نویسم ، چون تو در این محله ها می گردی." قلم بشکست و کاغذ بدرید.
مقالات مولانا / جعفر مدرس صادقی
Labels: او
نوشته شد در ساعت 5:45 PM توسط علي
........................................................................................
Monday, July 28, 2008
٭ با تعظیمی بسیار خالصانه تیر و کمان را چون هدایای متبرک پیش کش می کند ، آن گاه تیری به چلّه گذاشته کمان را می افرازد و می کشد، و در یک حالت هوشیاری روحی والا صبر می کند . کمانگیر پس از رهاکردن برق آسای تیر و کشش در وضعی که بی درنگ پس از پرتاب به خود گرفته باقی می ماند تا پس از آهسته بیرون دادن نفس ناچار دوباره هوا را به سینه فرو کشد . آن گاه فقط بازوان اش را پایین می آورد و به هدف تعظیم می کند .و اگر دیگر تیری برای پرتاب ندارد آرام به پس زمینه می رود.
نوشته شد در ساعت 5:27 PM توسط علي
٭ استاد گفت:" به آن چه باید بکنی فکر نکن، فکرش را نکن که چطور باید آن را انجام داد. تیر فقط هنگامی راست خواهد رفت که کمان گیر را غافل گیر کند . باید چنان باشد که گویی زه ناگهان شستی را که نگه اش داشته بشکافد و از آن بگذرد. نباید دستِ راست را از قصد باز کنی."
ذن در هنر کمانگیری
نوشته شد در ساعت 2:43 PM توسط علي
........................................................................................
Saturday, July 26, 2008
٭ دوست دارد که در برگریزان بمیرد باید این مرد پیش از زمستان بمیرد
بیش از این بهتر آنست بالا نیاید ماه کامل میان درختان بمیرد
شاعرانه تر است اینکه این مرد وقتی کاملا مست شد ، زیر باران بمیرد
بی تعادل بیافتد ، به پا هی...بیافتد نیمه شب کنار خیابان بمیرد
بادها زیر بازوی او را بگیرند درصف بیدهای پریشان بمیرد
در کنار همین آتش و خرت و پرتش (یک پتو ، چند بشقاب و لیوان ) بمیرد
صبح دی گورکن ها رسیدند در برف نه نمی خواهد او در زمستان بمیرد
نه نباید که این بازی لعنتی را ... نه نمی خواهد او طبق فرمان بمیرد
هم به دستور این کارگردان بیاید هم به دستور این کارگردان بمیرد
رو به این چشمهای دنبال سوژه -رو به این جوخه ی تیرباران -بمیرد
باید از این کادر خارج شود ، جای دنجی پیش از آنکه بگویند پایان بمیرد.
حسن صادقی پناه
نوشته شد در ساعت 7:12 PM توسط علي
........................................................................................
Monday, July 14, 2008
........................................................................................
Sunday, July 13, 2008
٭ دو سه بار سعی کردم این راهنمای فیلم روزنه کار رو نخرم اما نشد . فیلما رو تو سه خط خلاصه ی باحال کرده یه ریویو هم زده تنگش تو سه خط. کلن برا همینم خریدم ؛ آدم باید بتونه همه چیزو تو سه خط خلاصه کنه. آدمهای دور و برش ، اتفاقهای روزانه، سالانه یا حتی یه عمر رو.
نوشته شد در ساعت 9:00 AM توسط علي
........................................................................................
Saturday, July 12, 2008
........................................................................................
Thursday, July 10, 2008
........................................................................................
Monday, July 07, 2008
٭ سر خیابون ما عصر که میرم وانتی ها وایمیسن میوه میفروشن. همه جور میوه ای دارن ؛ زردآلو ،شلیل ، آلو ، خربزه ، هندونه ، طالبی ، خیار ، گوجه فرنگی و.. منم که عاشق میوه - این روزا صبحونه ، ناهار ، شام من شده میوه - خداییش نمی دونم چیکار کنم با اینکه همشو داریم خونه باز می خرم. گوجه ی تو یخچال نذاشته - یه کمی آفتاب خورده و گرم -با نمک از میوه های بهشتیه. دیروز دیگه طاقت نیاوردم تا خونه برم همون تو خیابون سه چارتا گوجه ها رو دخلشون رو اوردم نشسته .یه جورایی یاد هزاردستان و شعبون افتاده بودم.
نوشته شد در ساعت 10:34 AM توسط علي
........................................................................................
Sunday, July 06, 2008
٭ آقای خزعلی فرموده اند که معدن خاک سرخ مال ایشان نیست بلکه مال برادرزاده شونه. خدا نگذره از اون کسایی که به ایشون تهمت می زنن. بعد هم اضافه کردن از مال دنیا فقط نصف یک طبقه رو دارن اونم تازه اگه دکتر نمی گفت نمی خرید . با اون قسمهای شدید و غلاظی هم که خوردن من چهارستون بدنم می لرزه اگه باور نکنم . ای تفو بر آن رفوگر ، رخنه ها صدگانه شد
نوشته شد در ساعت 6:44 AM توسط علي
........................................................................................
Wednesday, July 02, 2008
٭ الم یان للذین آمنو ان تخشع قلوبهم لذکرالله آیا زمان نرم شدن دلها نرسیده است؟
Labels: او
نوشته شد در ساعت 10:32 AM توسط علي
........................................................................................
Tuesday, July 01, 2008
........................................................................................
Monday, June 30, 2008
٭ داماد لبهی قیچی را گرفت جلوی گردنم،گفت: «بس کن. برو عقب.» رنگ صورتش پریده بود،ناخنهایش سیاه شده بود. لبهایش داشت میلرزید. از بیرون داد میزدند: "باریکلا داماد".
نوشته شد در ساعت 5:47 PM توسط علي
٭ آقا اون متد جواب به سوالها بود گفتم ، برا همه جواب نمی ده ها. یه فوت کوزه گری داره که باس پیاده بشه و الا نتیجه عکس می ده . کلن آدم باید تو زندگیش کوزه گری رو یاد بگیره . اما کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش
نوشته شد در ساعت 11:29 AM توسط علي
........................................................................................
Sunday, June 29, 2008
٭ گیرم! بدفرم گیرم توی این اتاق. دفهقبلی، روی دیوارش نوشتم:«چشم و چراغام مادر؛ کجایی؟» ایندفه یکی زیرش نوشته:«لای اون خدابیامرز توی بهشت!» حرومزاده! (+)
نوشته شد در ساعت 4:19 PM توسط علي
........................................................................................
Thursday, June 26, 2008
٭ باید که زندگی بعد از مرگ باشد. شاید برای این که این نتوانستنها، دوستداشتنها و نداشتنها، این دیدار "تو"ی آدمها که واگذار به "قیامت" میشود، این "تو"ی آدمها که میروند، میمیرند، تنهایمان میگذارند؛ جایی، زمانی، در انتظارمان باشند. جایی، زمانی، که برای ما شوق رسیدن را معنا کند. زمانی، جایی باشد برای رسیدن، برای آرزوی داشتن، برای همهی آن چیزهایی که دستمان لمس نکرد و چشممان ندید. از ضعف حرف نمیزنم، و بار مسوولیت را از شانه برداشتن و به گردن آینده انداختن، از آن چیزی میگویم که میدانی چون جان اسیر تن است، و اسیر خیلی "بستهگی"های دیگر، نداریش. اصلا آقاههی شاعر به این قشنگی گفته، من چرا حرف دیگری بزنم؟ عمری دگر بباید بعد از وفات ما را کین عمر طی نمودیم اندر امیدواری
نوشته شد در ساعت 10:21 AM توسط علي
........................................................................................
Tuesday, June 24, 2008
........................................................................................
Saturday, June 21, 2008
٭ خیابانی از مزدک میرزایی می پرسه به نظر شما کدوم بازیکن بهترین بازیکن جام می شه؟ می گه ( به مضمون ):" والله همه خوبن یه سری هم بهتر ظاهر شدن چند تایی هم کمتر تر از حد انتظار بودن .حالا باید ببینیم تا آخر مسابقات به کجا می رسه" ! از نصیرزاده - کارشناس داوری -می پرسه به نظر شما کدوم داور بازی فینال رو شانس داره سوت بزنه؟ می گه:" کلن داورهایی که برای این جام انتخاب شدن بهترین داورهای اروپا هستن که به نوعی بهترین داورهای جهان هم محسوب میشن .تا حالا هم همه در سطح خوبی سوت زدن و باید دید در ادامه مسابقات وضعیت داورها چگونه خواهد بود". تو روحت .از مجید جلالی می پرسه شانس کدوم تیمها رو برای قهرمانی بیشتر می بینه ؟ می گه:"تیمها تاکتیکهای مدرنی پیاده می کنن و هر تیمی می تونه شگفتی ساز باشه . هرچند که سابقه بعضی تیمها بهتره اما در فوتبال هر چیزی ممکنه و هر تیمی که بهتر کارکنه نتیجه می گیره" . شهروند رو باز می کنی جونت در میاد تا نظر صریح نویسنده یا مصاحبه شونده رو تو موضوعی که جوابش یک کلمه است بفهمی . تازه اگه نظرش رو گفته باشه. الغرض تو این وضعیت مبهم تو بیا سنت شکنی کن و شفاف باش . یک کلمه ؛ آره یا نه ؟ خلاص.
نوشته شد در ساعت 7:49 AM توسط علي
........................................................................................
Friday, June 20, 2008
........................................................................................
Saturday, June 14, 2008
٭ تا میتوان گرفتن، ای دلبران به گردن در دستوپا مريزيد، خون حلال ما را عالیجناب صائب تبريزی http://oldfashion.tumblr.com/
نوشته شد در ساعت 4:25 PM توسط علي
........................................................................................
Wednesday, June 11, 2008
٭ خرقه با بيگانه دادی تا بپوشد رخنه هاش ای تفو بر آن رفوگر ، رخنه ها صدگانه شد خانه با دشمن سپردی تا بروبد زان غبار نک همی بینی تو را روبید و صاحب خانه شد
Labels: او
نوشته شد در ساعت 11:07 PM توسط علي
٭ من هميشه مى گويم: جمعه مديركل بقيه روزهاى هفته است، رئيس روزهاى هفته است. جمعه جان است. آن هم به خاطر ابرى بودن هايش، بى حوصله بودن هايش، به خاطر روانشناسى دلهاى شكسته، به خاطر پريشان بازى هايى كه دارى، غصه بازى هايى كه مى كنى، جمعه درجه يك است. وقتى اسم جمعه مى آيد من بى دليل يا با دليل ياد فرهاد مى افتم، خدا رحمت كند فرهاد خواننده عزيز را. http://salehalaa.blogfa.com/post-13.aspx
نوشته شد در ساعت 6:45 PM توسط علي
٭ این قضیه ی مهمونی در آغوش گیری یا Cuddle party که گفتم اینجا یه سری قانوناشو گفته . http://www.cuddleparty.com/rules.cfm
نوشته شد در ساعت 3:49 PM توسط علي
........................................................................................
Tuesday, June 10, 2008
٭ کلن من کتبیم بهتر از شفاهیمه. برا همین وقتی میگم میخوام بغلت کنم سرخ می شه حالا هی توضیح بده که تو اروپا یه چیزایی هست به نام مهمونی در آغوش گیری که افراد غریبه باهم قرار می ذارن سی - چهل نفر یه جا جمع می شن همدیگه رو فقط در آغوش می گیرن. ما که تازه غریبه هم نیستیم ! کلن اما اوضاع خر بیار شیر بلال بار کنه.
نوشته شد در ساعت 1:47 PM توسط علي
........................................................................................
Monday, June 09, 2008
٭ مرگ پایان یک کبوتر نیست... گاهی وقتها مرگ لازم است. لازم است چیزی, رابطه ای, احساسی یا آدمی در تو بمیرد, رشته الفتی بگسلد, تا تو دوباره به دنیا بیایی. پوست بیندازی و از نو, جایی نزدیک خط صفر, شروع کنی. *** !این بار تکه هایم را در گذشته جا نگذاشته ام. این بار تمام پلهای دنیا را شکسته می خواهم تا مرا به تو نرسانند http://7agedream.blogspot.com/2008/06/blog-post_07.html
نوشته شد در ساعت 6:13 PM توسط علي
٭ تنوع قبلن برنامه بازیها رو می زدم پشت میز کارم به دیوار. اما امسال روزانه برنامه ها رو می گیرم تا یه کم سورپرایز بشم مثل امشب ایتالیا - هلند اینم یه جور تنوعه دیگه . ضمن اینکه بعد از سالها فعلن طرفدار آلمان شدم ، البته فعلنا !
نوشته شد در ساعت 4:04 PM توسط علي
........................................................................................
Thursday, June 05, 2008
٭ خیانت می گفت یه کافه بوده که شاملو و سه چهارتا دوستاش می رفتن اونجا. یه خدمتکار زن هم براشون قهوه می اورده. بعد از چند ماه می بینن شکم زن بالا اومده. یکی از همون دوستاش می گفته ما هممون می دونستیم این جور کارا کار شاملوئه. بعد نتیجه می گیره شاملو که برا زنش شعر هم گفته و چاپ کرده اینطور باشه پس چه انتظاری از بقیه هست : در وفا نیست کس تمام استاد
نوشته شد در ساعت 1:19 PM توسط علي
........................................................................................
Monday, June 02, 2008
٭ وسوسه وقتی انگشت اشاره رو روی لبم می کشه می فهمم که حدسم درست بوده. اما خب نمی دونه که من تا آخر رو چند بار بازی کردم. یه جورایی جالب نیست آدم آخر بازی رو بدونه. مثل یه بازی کامپیوتری می مونه که کدهای تقلب رو بدونی وقتی سربازه نارنجک پرت میکنه یه دکمه رو فشار بدی بره هوا و زود بری مرحله بعد. البته وای به اون وقتی که کد رو عوض کرده باشن. گیم اور می شی.
نوشته شد در ساعت 1:08 PM توسط علي
........................................................................................
Saturday, May 31, 2008
........................................................................................
Thursday, May 29, 2008
٭ ايده نمايشنامه: شخصيتي براساس شخصيت پدرم. اما نه با شست پايي به آن بزرگي و برجستگي. او را به دانشگاه سوربون مي فرستند تا در رشته ي سازدهني تحصيل كند. در پايان، او مي ميرد بدون آن كه به تنها آروزي زندگي اش برسد كه تا كمر توي آب گوشت بنشيند. http://www.dibache.com/text.asp?cat=3&id=2101
نوشته شد در ساعت 12:49 PM توسط علي
........................................................................................
Wednesday, May 28, 2008
٭ یکی از نشانه های پیری اهمیت دادن به اصالته.اصالت هر چیز برات مهم می شه .از کلاه و شلوار بگیر تا اینکه جانی واکر مشکی مورد علاقه چرچیل بوده. و اصالت دوستی.
نوشته شد در ساعت 4:07 PM توسط علي
........................................................................................
Monday, May 26, 2008
........................................................................................
Sunday, May 25, 2008
........................................................................................
Saturday, May 24, 2008
٭ تهران سکّو نداره .همین که راه بیوفتی دیگه نمی تونی بشینی. تو کوچه ها ، مثل طاقچه باشه ها. پیرمردها بشینن خستگی در کنن. تو بعضی شهرستانها زیاده. کاهگلیه . وقتی رد می شی می بینی دو نفر نشستن دارن خستگی در می کنن ، عصاشونم جلوشونه.
نوشته شد در ساعت 8:55 AM توسط علي
........................................................................................
Monday, May 12, 2008
٭ ...سیصد چوب بزدند. به هر چوبی که می زدند آوازی فصیح می آمد که لاتخف یا ابن منصور. شیخ عبدالقادر صفار گوید که : اعتقاد من در آن چوب زننده بیش از اعتقاد در حق حسین منصور بود از آنکه تا آن مرد چه قوت داشته است در شریعت که چنان آواز صریح می شنید و دست او نمی لرزید...
نوشته شد در ساعت 7:40 AM توسط علي
........................................................................................
Wednesday, May 07, 2008
........................................................................................
Monday, May 05, 2008
........................................................................................
Sunday, May 04, 2008
٭ متد جدیدا" وقتی یه نفر میاد میگه اینجای پروژه را چیکار کنیم؟ می گم صبر کن . یه سایت رو باز می کنم مثلا" درباره ی فرندز . یه یه ربعی می خونم . بعد می گم برو اینکارو بکن.درستم در میاد.
نوشته شد در ساعت 3:48 PM توسط علي
........................................................................................
Tuesday, April 29, 2008
٭ مچورالیست به مردانی گفته میشود که پس از میانسالی ناگهان به این نتیجه میرسند که عمر را هدر دادهاند، از جوانی خود به خوبی استفاده نکردهاند و برای جلوگیری از حسرت خوردن در باقی عمر، باید از تهماندههای جوانی و نیروی جنسی خود نهایت بهره را ببرند. به این ترتیب، به این نتیجه میرسند که زن و بچه را رها کنند، کار و زندگی و درگیریهای روزمره را کنار بگذارند و به سبک جوانان لباس بپوشند و از شیوه زندگی آنان پیروی کنند. این افراد دقیقاً محصولات زندگی در جامعه سرمایهداریاند. سرمایهداری با تمام مولفههای زندگی انسان همچون سرمایه برخورد میکند، و منطق سرمایه به جریان افتادن است، سرمایهای که دستنخورده جایی خوابیده باشد محکوم به فناست. برای مرد میانسال نیروی جنسی حکم سرمایه خوابیده را دارد، و برای همین همیشه بلااستفاده بودن آن در ذهنش میماند و آزارش میدهد، همین است که به دنبال راههایی برای به جریان انداختن این سرمایه برمی آید +
نوشته شد در ساعت 11:22 AM توسط علي
........................................................................................
Monday, April 28, 2008
٭ مشارالیه
حالا آقاجانِ ما یک شِکَری خورده، گفته ریشِ مردِ بالغ بمالید به فلانتان، بچّه کچل نمیشود. بالغتر از ما نبود؟ نه اینکه طوری شده باشد. ولی از سرصبح که فرمودید با صورتتراش ِ ما غفلتاً زدهاید مشارالیه را بریدهاید، این کپّه محاسنمان زُقزُق میکند قربانت. بوی شنبلیله گرفته مشام مان. +
نوشته شد در ساعت 1:27 PM توسط علي
........................................................................................
Sunday, April 27, 2008
٭ دنیای زندونی دیواره زندونی از دیوار بیزاره
حالا همه : داریوش دوست داریم ، داریوش دوست داریم !
اینم موبایله پیک شرکته اورده گذاشته تو گوش ما.
نوشته شد در ساعت 4:11 PM توسط علي
٭ ایهام
این شاگرد آب میوه - بستنی فروش تو میدون امام حسین روی یه چارپایه بیرون می شینه در حالیکه به ...خماش ور میره هی داد میزنه " بدو ؛ طبیعی ، تازه و خوشمزه" واقعا" منظوری داره؟
نوشته شد در ساعت 3:57 PM توسط علي
........................................................................................
Monday, April 21, 2008
٭ چین دوگو ؛ هنر ایده های بی مصرف
عينك دودي براي مرغها : مرغها وقتي در آفتاب بمانند به چشمان يكديگر نوك ميزنند. راهحل اين مشكل عينك دودي است كه با يك تير دونشان را ميزند: از يك طرف تأثير آفتاب بر چشمان مرغها را كم ميكند و از طرف ديگر از چشمان مرغها در مقابل نوك زدن محافظت ميكند. 1-چين دوگو نبايد قابل استفاده باشد 2-چين دوگو بايد وجود داشته باشد 3-در چين دوگو روحيه آنارشي، خصيصه ذاتي است 4-چين دوگو ابزاري است براي زندگي روزمره 5-چين دوگو فروشي نيست +...
نوشته شد در ساعت 2:56 PM توسط علي
........................................................................................
Sunday, April 20, 2008
٭ آگهی دادیم واسه استخدام شرط سنیش 25 تا 35 ساله ، آقا زنگ زده می گه من 38 سالمه اما ورزش می کنم.
نوشته شد در ساعت 5:39 PM توسط علي
........................................................................................
Saturday, April 19, 2008
٭ توحید افعالی
خانومه به راننده گفت: دستگیرهی پنجره رو بدید، شیشه رو بکشم پایین، خیلی گرمه. راننده گفت: لامصب از الان تابستونش کرد +
نوشته شد در ساعت 5:13 PM توسط علي
٭ تو مسافرت یه چیزی که حال می ده خرید از دکان غریبه هاست. وقتی وارد یه دکان غریبه تو شهرستان می شم که مثلن نوشابه بخرم اصلن انگار وارد موزه ی لوور شدم . کلن فضا می گیرتم.
البته من پنج شنبه ها صبحونه رو تو موزه لوور می زنم برا همین با فضای اونجا آشنام.
نوشته شد در ساعت 1:24 PM توسط علي
........................................................................................
Tuesday, April 15, 2008
٭ گشاده
سازمان مدیریت صنعتی جناب آقای دکتر شفیعی استاد مدیریت فروش موضوع : لطفن زر نزنید با سلام شما فقط بلدید زر بزنید با کراوات .من آنم که رستم بود پهلوان یا حرف مفتهای مشابه . اینکه من آمریکا بودم زر می زدم اومدم اینجا ...ر می زنم وقس علیهذا. اینکه زمین تو تهران تا دوسال دیگه می شه متری سی و پنج میلیون نه به من مربوطه نه به اون دخترک بیچاره تازه ازدواج کرده ی مستاجر. فقط باعث می شه دختر از کلاس که اومد پیش من آرزوی مرگ می کرد، واقعن کلمه ای که به من گفت همین بود : می خوام بمیرم. آقای دکتر من پهن هم بارت نمی کنم . اگه ادعای سوادت می شه پیش چهار نفر مثل من حرف بزن تا ...خمات پاپیونت شه . تو و امثال تو امید رو از بین می برین. هیچ کار دیگه ای بلد نیستین .تو که خودت چهار سال مشاور شرکت نفت بودی و چند سال مشاور کشتیرانی و هزار جای دیگه چه غلطی کردی؟ اگه من دستم به جایی برسه میدم تو و امثال تو رو از ...ون دار بزنن. اصلن کل این مشکلات از تو و امثال توئه دیگه. اینکه گرونی چی میشه و خونه چطور می شه که دکترا نمی خواد. بابای من تا شیشم شبانه رفته قبل از گرونی خونه ها می گفت بابا قیمت زمین تو تهران باید مثل توکیو بشه من نمیدونم چرا ارزونه؟ دیگه وقت ندارم فقط لطفن درباره موضوعی که نمیتونید امید بدید حرف نزنید یا به عبارت ساده تر زر نزنید.
نوشته شد در ساعت 4:32 PM توسط علي
........................................................................................
Monday, April 14, 2008
........................................................................................
Saturday, April 12, 2008
٭ ما بعد از عمری بنده خدایی رو تو عید دیدیم . ایشون فرمودن توتون 57 در حد وینستون بلکه بالاتره. حالا گیر دادیم به 57 . خوبه در مورد کراک چیزی نفرمودن.
نوشته شد در ساعت 6:09 PM توسط علي
........................................................................................
Monday, April 07, 2008
٭ دیروز محسن چاووشی گوش می دادم و به ابن عربی فکر می کردم. فکر کنم وحدت وجود که میگن همین باشه.
نوشته شد در ساعت 2:59 PM توسط علي
........................................................................................
Saturday, April 05, 2008
٭ با پراید 160 تا هم برو هی بوق و چراغ بزن اما مگه میرن کنار اما با یه 206 خوشرنگ تو اتوبان قم 120 تا هم که بیشتر نمیذارن بری اما نرسیده به طرف می کشه لاین 2. مصراع : نه ، همین 206 زیباست نشان آدمیت
نوشته شد در ساعت 5:41 PM توسط علي
........................................................................................
Sunday, March 16, 2008
٭ امسال زمستون سردی داشت. گاهی فکرمی کردم مثلا" این آهوان تو صحرا چیکار می کنن با این سرما؟ حتی تلویزیون هم نشون داد که تعدادیشون اومده بودند سمت سرخه حصار و خجیر و مردم براشون غذا می بردند. اما دیروز سمت فردوسی و کریمخان که می رفتم دیدم انگار یه سری از اینا بعد از زمستون برنگشتند صحرا. هرچند یه مقدار استتار کردند که شناسایی نشن اما اگر آهو شناس باشی راحت می شه تشخیص داد. اگر هم شک کردی یه آزمایش ساده تو کتاب زیست شناسی دوم دبیرستان هست که می شه آهو رو از غیر آهو تشخیص داد : می ری از پشت جوری که نبیندت میگی چطوری آهو؟ اگه برگشت آهوهه اگر نه که آهو نیست. یا ضامن آهو خودت نگهدارشون باش.
نوشته شد در ساعت 12:31 PM توسط علي
........................................................................................
Saturday, March 15, 2008
٭ این روزها بدون کت تک انگار لختم . کلن کت تک رو دوست دارم . عجیب نیست؟ تک بودنش رو می گم.
نوشته شد در ساعت 5:50 PM توسط علي
........................................................................................
Wednesday, March 12, 2008
........................................................................................
Tuesday, March 11, 2008
........................................................................................
Monday, March 10, 2008
٭ از اینکه برعکس رو تختم می خوابم خیلی خوشحالم. یه حالته خوبی داره . قبلن انگار با اتاق غریبه بودم.
نوشته شد در ساعت 2:24 PM توسط علي
........................................................................................
Sunday, March 09, 2008
٭ پریودم عزیزم - چه خبر خوبی. انگار تو بانک مگان برنده شدم اونم نه یکی بلکه دوهزار و دویست تا.
نوشته شد در ساعت 2:59 PM توسط علي
٭ ای دهنت سرویس پارس آنلاین . بعد از عمری تونستم از این شیلتر رد شم.حالا این چن وقته از طریق گودر حرف می زدم. مثل این می مونه که کرو لال باشی تازه یه نفرو قلمدوش کرده باشی تا از رو دیوار با اونوریا حرفاتو بزنه. تو این گودر نمی شه کامنت گذاشت؟
نوشته شد در ساعت 2:53 PM توسط علي
........................................................................................
Tuesday, January 29, 2008
٭ لوله تانک چوبی مداد رنگی ام بود کت بزرگ بابا لباس جنگی ام بود وقتی صدا می اومد مداد و برمی داشتم مثل ضد هوایی رو جعبه ها می ذاشتم می دیدم از تو جعبه جنازه بیرون میاد عروسکای زخمی از تنشون خون میاد بازی ولی جدی بود یه روزی باورم شد عروسکای زخمی یکیش برادرم شد... عبدالجبار کاکایی +روزی که ووله تنها عکس گمشدگان بودروزی که رفت برباد ، روزی که ماند در یاد
نوشته شد در ساعت 5:15 PM توسط علي
........................................................................................
Tuesday, January 22, 2008
٭ "هرکس وارد اینجا می شود ، تمام امیدها را کنار بگذارد" کلماتی که دانته روی دروازه های جهنم دیده بود. لامصب اینو رو در شرکت ماهم انگاری زدن.
نوشته شد در ساعت 10:19 AM توسط علي
........................................................................................
Tuesday, January 08, 2008
٭  این عکس رو از شنبه بریده ام گذاشتم تو کیف پولم .سربازیه که تو بازی پرسپولیس نابینا شد. حالت مادره بدجور منو می گیره .عمق فاجعه رو فقط اون حس می کنه. جلو چشمش رو گرفته داره فارغ از همه دنیا به آینده گریه می کنه . نکنیم آقا این کارارو.
نوشته شد در ساعت 8:52 AM توسط علي
........................................................................................
|