بچه جنوب شهر

صغحه اصلي | آرشيو | فرستادن نظرات



Sunday, September 06, 2009

٭ 

نحوۀ باز تولید سلطنت در اندیشه ی خلافت و ولایت – مقاله ای از سعید حجاریان

قرائن استحاله

نظام دولت شرعی و حکومت حقه یکباره به سلطنت تبدیل نمی شود بلکه در مسیری تدریجی، درونمایه های ارزشی آن مستهلک و مستحیل شده و تنها پوسته ای از شرعیت، همچون زرورقی مضمون و محتوای سلطنتی آن را پوشش می دهد. می توان فهرستی ازعلائم و نشانه های ] این استحاله [ را برشمرد که در آثار بزرگان دین نیز کما بیش بدانها اشاره شده است :

1 – تبدیل امانت به طعمه.

د رلسان روایات ما حکومت امانتی الهی است و بوسیله ی آن امور معاش و معاد مردم تامین می شود و در همه حال مشروعیت آن منوط به رعایت مصالح عمومی است. حال اگر دست تطاول شخصی به این امانت دراز شود و این امر عمومی به طعمه و بهره ای شخصی تبدیل شود، علامتی از علائم سلطنت آشکار شده است.

2- اجبار بر بیعت .

حکومت مشروعی که مبتنی بر ولایت یا خلافت است، بدون رضایت آگاهانۀ مردم منعقد نمی شود. حال اگر با فریب یا اجبار، تبعیت مردم حاصل شد، یک گام به سمت جباریت و تفرعن برداشته شده است. در کتاب الجمل و النصرة لسید العترة، از آثار شیخ مفید، آمده است که حضرت علی هیچ کس را بر بیعت الزام نکرد و در زمان حکومت آن حضرت افرادی نظیر سعد بن ابی وقاص، عبدالله بن عمر، اسامة بن زید و محمد بن مسلمة، با آنکه از بیعت تخلف کرده بودند، آزادانه در بلاد تحت حکومت علی به نشر عقاید خود مشغول بودند.

ملاحظه می کنیم که دأب امیرالمؤمنین علی این بوده که کسی را وادار به بیعت نکند و از آن بالاتر داشتن رأی و نظر مخالف را جایز بشمارد.

در مقابل این شیوۀ مرضیه، رفتار خلفای اموی و عباسی را داریم که مخالفین را بین مرگ یا بیعت ( بین السلة و الذلة ) مخیّر می کرده اند و همچون فرعون اطاعت را با ابزار ارعاب و استخفاف محقق می کرده اند.

3- موروثی شدن قدرت.

از شاحصهای مهم نظام پادشاهی، توریث سلطنت در اعقاب ذکور سلطان است. در این نظام از آنجا که مَلِک، مالک هم هست و مردم، عبد و ملوک و قلمرو حکومتی، ملک طلق محسوب می شوند، لذا پس از مرگ سلطان همۀ اموال و املاک و رعایا، از طریق وراثت به اولاد ذکور پادشاه منتقل می شود و رضایت و کراهت رعایا در این میانه مدخلیت و مشروعیتی ندارد.

4- صلاحیت بر اساس تقرب.

نظام سلطنت سخت ارادت سالار و تقرب سالار است و با معیارهای لیاقت و شایسته سالاری فاصلۀ عظیم دارد. مواهب و عطایا و مزایا بر حسب میزان دوری و نزدیکی اشخاص به شخص سلطان توزیع می شود و مناصب حکومتی به تناسب درجۀ ارادت و سرسپردگی به مقربین سپرده می شود.

5- انتقاد ناپذیری.

یکی دیگر از علائم دگردیسی به سمت سلطنت، کاهش ظرفیت تحمل شنیدن صدای مخالف است. پیش آگهی این عارضه با نصب حاجب ودربان و کانالهای فیلتر کننده آغاز می شود و النهایه به یک جامعه تک صدایی ختم می شود.

حضرت امیر در یکی از خطبه های نهج البلاغه می فرمایند پیامبر اکرم به طور مکرر ( در مواطن کثیره ای ) هشدار می دادند که خداوند هیچ قومی را برکت نمی دهد مگر آنکه ضعفای آن قوم بتوانند حق خود را از اقویا بدون لکنت زبان بگیرند و خود از اطرافیان می خواست با وی مداهنه نکنند و " لا تکلمونی بما تکلم الجبابرة ".

6- مشروعیت تغلیب.

یکی دیگر از نشانه های پیدایش نظام سلطنتی، تثبیت این نظریه ی سیاسی است که زورمندان، حقانیت هم دارند. "الحق لمن غلب" بعضا" در فقه عامه تئوریزه شده و نفس استیلا و استعلا منبعی برای حقانیت محسوب شده است . تداوم حاکمیت جباران به این بهانه که نظم و امنیت داخلی را برقرار کرده و مردم را از ترکتازی همسایگان و اجانب و نیز هرج و مرج داخلی محافظت می کنند، مشروع شمرده می شود.

در این دیدگاه تقدم و اولویت با " امنیت داخلی و خارجی " است حتی اگر سایر نیازهای بشری ( اعم از نیازهای مادی و معیشتی ونیازهای فرهنگی) منکوب و سرکوب شوند.

" امنیت محوری" و "غلبه مداری" کار را به جایی می رساند که برخی فقهای عامه به طور رسمی در کنار منابع مشروعیت بخش حکومت مانند " استخلاف " و "وصایت" و"نص"، مفهوم "تغلّب و تغلیب" هم می نشانند و دستاوردهای ناشی از آن را با عنوان فقهی "هبوه" و "صفایا" از طریق ارث منتقل می کنند.

7- شخصی شدن و غیر رسمی شدن قوانین .

در نظام سلطنتی پادشاه از کلیه ی قیود حقوقی آزاد است و حتی به قوانینی که خود وضع کرده است پایبند نیست.

وی به نیابت از خدا و عنوان سایۀ گستردۀ الهی، خود را کاملا" محق و رعایا را مطلقا" مکلف می شمارد. وی مقام غیر مسئولی است که واجد کلیه ی اختیارات هم هست. او مقام "لایسئل عنه عما یفعل" است. به این ترتیب می توان ادعا کرد به میزانی که اصل " توازی اختیارات و مسئولیتها" خدشه دار می شود، دگردیسی به سمت سلطنت کاملتر شده است.

8- فریبکاری نظامند

ساخت اقتدار سلطنتی بر فراز فضایی غیرشفاف و کدر بنیان نهاده شده است. انواع واشکال فریب ونیرنگ در تار و پود سلسله مراتب قدرت تعبیه شده است و شاه در رأس خدعه گران، برای بقای خود به انواع حیله ها متوسل می شود. برخی اندرزنامه ها و نصیحة الملوکهایی که توسط فیلسوفان درباری نوشته شده مشحون از آموزش فنون دسیسه چینی و خدعه گری است.

می توان در جهت تکمیل، شواهدی تاریخی برای تبدیل ولایت به سلطنت نیز جستجو کرد. یکی از بهترین نمونه های تاریخی، استحالۀ تدریجی سلسله ی صفویه به دستگاهی سلطنتی است. این سلسله که بر اثریک جنبش باطنی و سلوکی به وجود آمد و در ابتدای کار شور و جذبۀ رهبری کاریزماتیک آن، رسالتی دینی را برعهدۀ پیروان و سالکان گذاشته بود، کم کم بر اثر فرونشستن هیجانها و غلیانهای اولیه، به صورت جباریتی کم نظیر رسوب کرد. تا آن حد که بعضا" گروهی آدمخوار، اطراف سلطان را احاطه کرده بودند و با اشارۀ انگشتی مخالفین را عبرت تاریخ می کردند.

از قرن دهم تا دوازدهم هجری، بخشی از نهاد علم و افتا نیز در صدد توجیه مشروعیت و قدسیت سلاطین و حکام جور برآمد و در مقابل قدرت تمکین کرد.

ابتدا شاه اسماعیل صفوی مدعی شد هرچه می کند به حکم و اراده ی صاحب الامر است. "اندک اندک موضوع چنان جدی شد که نصب پادشاهان صفوی به سلطنت از جانب امامان، صورت یک حقیقت اعتقادی گرفت". برخی علمای عصر صفوی این باور مذهبی را شایع ساختند که دولت صفوی تا ظهور مهدی پایدار خواهد ماند و از روایات و احادیث برای اثبات این ادعا یاری جستند. فرمانبرداری از دولت صفوی بر همین اساس واجب دانسته شد و بزرگانی در این زمینه رساله هایی تألیف کردند. مثلا" در عین الحیوة آمده است که تنها وظیفۀ رعیت نسبت به سلطان، هرچند فاسد و ظالم باشد، تمکین و دعای خیر است.

ملاحظه می کنیم که نظام ولایت که تأسیس سلسله ی صفویه مبتنی برآن بود، این استعداد را داشت که تبدیل به استبداد و حودکامگی سلطنتی شود و این استبدادها و هوی پرستیها، تئوریزه هم بشوند و بدعتی عظیم را پایه گذاری کنند. این معنی را که با اندک غفلت و مسامحه از درون نظام ولایت، ولایتعهد بیرون می آید و سیستم "ولایت فقیه" به "سلطنت فقیه" دگردیسی پیدا می کند، می توان از زاویه ای جامعه شناختی هم تبیین کرد.

از نظر پاره ای نظریه پردازان، جاذبه ی استثنایی و شور و اشتیاق جنبشهای کاریزماتیک، اگر روال مند و متداول شود، این احتمال قوی وجود دارد که بازگشتی به الگوهای سنتی اقتدار صورت گیرد.

هنگامی که سازمان اقتدار مستمر و دائم می شود، حامیان ادرای و گماشتگان حکمران فرهمند نیز روال مند می شوند.مریدان و حواریون و پیروان سابق تبدیل به کاهنان و "واسالها" و کارمندان لاحق می شوند. روابط مرید و مرادی اجتماع مبتنی بر فرّه به سلسلۀ رتبه بندی شده ای از مشاوران و حقوق بگیران و تیول داران متحول می شود که هریک به درجه ای دارای عطایا و مناصب می شوند و به عنوان یک قاعدۀ کلی معنی همه این تحولات آن است که حق ویژه ی شاهانه برقرار شده است.

راه حل

ما همچنان که بارها تاکید کرده ایم همچون استاد شهید مطهری بر این باوریم که مکانیسمهایی که می تواند قدرت را مهار و از آن برای سعادت و بهروزی مردم استفاده کند، یکی تأکید بر تقوا و گسترش فضائل اخلاقی در بین نحبگان و دولتمردان از یک سو و تقویت مکانیسمهای کنترل و نظارت اجتماعی از سوی دیگر است.

عصرما، شماره 95، 30 / 2 / 1377 – برگرفته از کتاب " جمهوریت ؛ افسون زدائی از قدرت"




........................................................................................

Home

 Subscribe in a reader


[Powered by Blogger]